محمدحسین شهریار: شاعری که ذوق موسیقی خود را کُشت
Description
رابطۀ محمدحسین شهریار با موسیقی رابطۀ عجیبی است. فقط با به یاد آوردن عبارت "آمدی جانم به قربانت"، بلافاصله متوجه میشویم که شعر شهریار در موسیقی ایرانی در چه مقامی قرار گرفته است. با اینحال، شهریار که شاگردی صبا را کرده و سالها سهتار نواخته بود، در اواخر جوانی از موسیقی فرار کرد. به گفتۀ او موسیقی یکی از "بُت"هایی بود که او در زندگیاش شکست تا به خدا برسد...
حضور اشعار محمدحسین شهریار (١٣۶٧-١٢٨۵) در موسیقی ایرانی اساساً به واسطۀ برنامۀ گلهاست. بسیاری از غزلیات او توسط بنان، عبدالوهاب شهیدی و بخصوص محمودی خوانساری در چارچوب "گلها" اجرا شده است. در این میان برنامۀ "گلهای رنگارنگ شماره ٢١٠ ب" (آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا) به یکی از معروفترین آثار موسیقی معاصر ایران تبدیل شد و در افزایش محبوبیت و شهرت شهریار نیز مؤثر واقع شد.
با اینحال جایی ندیدهایم که شهریار به همکاریاش با برنامۀ گلها اشارهای کرده باشد، هرچند که در جوانی عاشق و شیفتۀ موسیقی بود و خود سهتار مینواخت. او بارها گفته است که "عجيب ذوق موسيقی داشتم"...
اصغر فردی (متوفی به سال ١٣٩٧) شاعر تبریزی که شاگرد شهریار بوده و گفتگوی مفصلی هم با او داشته مینویسد که "شهريار ٩ سال در حضور صبا سهتار مشق ميكند".
شهریار در مصاحبه با اصغر فردی میگوید: "ذوق موسيقی، من از كوچكي داشتم، از بچگي"... وی سپس حکایت میکند که وقتی از تبریز به تهران میآید تار كوچكي با خود داشته که "پوستش پاره شده بود، پردههاش در رفته بود. فقط يك دونه سيم داشت ولی با همان يك سيم من جواب تصنيفها را ميدادم". اما صبا به او توصیه میکند که "اينها را بايد همهاش را بريزی دور و شروع كنی حسابی مشق كنی"...
شهریار برای اصغر فردی حکایت کرده است که "صبا میگفت تو يك آتشی داری كه پهلو هيچكي نيست، در صورتی كه من يك مضراب او رو نميتونستم بزنم... اما خب، صدای ساز من اون تأثير رو داشت. چون از دل سوختهاي بيرون ميآمد"...
شهریار سپس میگوید مشغول آموختن دستگاه نوا بوده "که شهریور ٢٠ آمد و دیگر (ساز را) گذاشتیم کنار"... او به خاطر میآورد که "میگفتند نوا بد یمن است".
توبه و دوری از موسیقی
شهریار در مصاحبۀ دیگری که در سالهای پیری ضبط شده رهایی خود از موسیقی و توبه کردنش را شرح میدهد. او میگوید که در جوانی "چندین بُت داشته" و آنها را بر میشمرد: "یکی ابتلائات و مخدرات بود که به طور سخت گرفتارش بودم، یکی عشق مجازی آتشینی که پانزده سال طول کشید، یکی صوفیگری و درویش شدن، یکی رفقا" و بالاخره "گرفتار موسیقی شدن"... شهریار میگوید: "من پانزده سال ساز زدم. به طوری عاشق سهتار بودم که سهتار روی سینه، خوابم میبرد"...
اما درست معلوم نیست به چه دلیل، شهریار بعد از شهریور ١٣٢٠ (یعنی در ٣۵ سالگی) "تائب" میشود و چنان که خود میگوید فقط خدا برایش باقی میماند.
شخصیت محمدحسین شهریار میتواند از موارد قابل مطالعه و تعمق برای اهل روانکاوی و همۀ کسانی باشد که به سرگذشت سالهای کودکی و تأثیر آن کنجکاوند. شهریار به مناسبتهای مختلف از کودکی خود سخن گفته و در برخی اشعار نیز با لحنی به شدت متأثرکننده از آن ایام یاد کرده است. او چند بار این خاطرۀ ماندنی کودکیاش را شرح داده که در پنج شش سالگی، روی طاقچۀ خانهشان "دو کتاب با جلد مندرس" میدید که به آنها سخت علاقهمند شده بود: قرآن و دیوان حافظ...
برخی اشعار شهریار را که به موسیقی درآمده در فایل صوتی گوش کنید