نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد ۱۲۸
Description
غزل نمره ۱۲۸
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
نيست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد
کو حريفی کش سرمست که پيش کرمش
عاشق سوختهدل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بیخبرت میبينم
آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفتهست مشو ايمن از او
اگر امروز نبردهست که (به) فردا ببرد
در خيال اين همه لعبت به هوس میبازم
بو که صاحبنظری نام تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال (به دست آوردم) دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به يغما ببرد
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر
(سحر با معجزه پهلو نزند فارغ باش)
سامری کيست که دست از يد بيضا ببرد
جام مينایی می سد ره تنگدلیست
منه از دست که سيل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمينگاه کمانداران است
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ از جان طلبد غمزه مستانه يار
خانه از غير بپرداز و بهل تا ببرد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
در اینکه حافظ بزرگ مردی در زمان خودش بوده شکی نیست ،ولی دلیل نمیشه که تمام استدلال ها و استنباط هاش از زندگی تو زمان حال هم کارساز باشه چه بسا حافظ اگه تو این زمانه میزیست با توجه به سخت تر شدن شرایط زندگی فلسفه و نگاهش به زندگی خیلی پست تر میشد ،البته کاری با اشعار نابش ندارم ولی دیدگاهش به زندگی خیلی عقب مونده تر از امثال یالوم و اسپینوزا و... هست
این اپیزود رو اصلا دوست نداشتم ولی پذیرشش میکنم ،حرفهایی که توش زدین کاملا مغایر با آموزه های رواق بود ، جوابی که به مریم دادین رو دعوت به منفعل بودن میبینم یعنی چی که بپذیر که با مادرت رابطه خوبی نداری؟؟؟؟ یعنی الان که من سیگاریم و داره بهم آسیب میزنه بپذیرم که سیگار میکشم ،آسیبش کمتر میشه؟قبلنا این طور جواب میدادین که باید درک کرد ،مادر و پدر رو و رفتاراشون رو واژه درک رو تو رواق خیلی خوب معنا میکردین
سلام فرزان جان با توجه به اینکه ”دهر” در فلسفه و توضیحات شما به روح و جان زمان اطلاق شده، به نظرتون بیت ۴ رو میشه با این دیدگاه به صورتی خوندوتفسیر کردکه “ امروز” درمصرع دوم مفعول باشه و حافظ داره اینجا هشدار میده که رهزن دهر در غفلت ما از بودن و دم- “امروز” (کنایه از این دم که گذشت، زمان حال)- رو برده و ما که در غفلتیم شاید در آینده (فردا)متوجه از دست دادن گذشته بشیم در صورتیکه در هر “دم” (به قول شما کوچکترین واحد زمان- اتم زمان) رهزن دهر زمان رو که محموله کاروان وجود ماست از ما میزنه و میبره
من تخت ندارم
درود آیا اون چیزی که در کلام عامیانه به بِلبِشو میشناسیم به معنای مثلاً شیرتوشیر؟! همان بِهِلوبِشو نیست؟ مثل بِهِل مصرع آخر!؟
رخت بربستن به معنی مُردن هم ميشه ، يعنى اگه بخت یاری کنه دیگه ما دار فانی رو وداع بگیم که خسته شدیم از این زندگی و آدماش
برنامه رو داشتم الان گوش میدادم،باخودم میگفتم آخیش چقدر خوبه،وای چقدر دارم لذت میبرم وای چه حرفای خوبی دارم میشنوم.رسیدم به اینجا 53:00.متصلیماا!
آخ که چقدر به منم خوشگذشت امروز
چه شروع قشنگی😍🥺
خوانش غزل نمره ١٢٨🍀 01:11:30
مرسی ، چی میشه دیگه گفت
شایدم کش که او باشد
بازم که گفتی ما ایرانی هستیم😁
تا وقتی ما درونی با خودمون در صلح و پذیرش نباشیم در جهان بیرونی هم نخواهیم داشت این پذیرش رو تمام جنبه های انسانی و روانی در خودمون رو باید به رسمیت بشناسیم و اعتبار بدیم مخصوصا مخصوصا مخصوصا سایه ها و تضادها و عقده هامون رو
💚💚💚
چقدر امروز برنامه برام از لطافت خاصی برخوردار بود . غزل خیلی دلپذیر بود و شما دلپذیرترش کردید . ممنون 🙂
در این سوز و سرمای زمستون ، رواق قهوه خونه کنار جاده است، گرم و روشنی بخش🎇
فرزان جان از قول من به مریم جون بگین برای پذیرش خودش باید بره پیش ریشه شناس رفتار تا این مساله ای روکه با مادرش داره رو ریشه یابی کنه وقطعا مشکلش حل میشه .
چه زیبا به تاریکی های معانی ، روشنی و نور می بخشید . بی کران سپاس 🌱🌱🌱
سلام من در مورد این من های برساخته خیلی حرف دارم .کجا میتونم باهاتون صحبتکنم