نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ۱۵۹
Update: 2024-11-04115
Description
غزل نمره ۱۵۹
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلان
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که (شایسته) مستوجب آتش باشد
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
خط ساقی گر از اين گونه زند نقش بر آب
ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شيوهی رندان بلاکش باشد
خوش بود گر محک تجربه آيد به ميان
تا سيهروی شود هر که در او غش باشد
غم دنیی دنی چند خوری؟ باده (بخواه) بخور
حيف باشد دل دانا که مشوش باشد
دلق و سجادهی حافظ ببرد بادهفروش
گر شرابش ز کف ساقی مهوش باشد
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Top Podcasts
The Best New Comedy Podcast Right Now – June 2024The Best News Podcast Right Now – June 2024The Best New Business Podcast Right Now – June 2024The Best New Sports Podcast Right Now – June 2024The Best New True Crime Podcast Right Now – June 2024The Best New Joe Rogan Experience Podcast Right Now – June 20The Best New Dan Bongino Show Podcast Right Now – June 20The Best New Mark Levin Podcast – June 2024
In Channel
چقدر خوشحال شدم امروز اینا رو شنیدم …ذهن باران 🫠💗
هیچ وقت فکر نمیکردم ساعت ۵ صبح بیدار بشم و منتظر اپیزود جدید پادکست محبوبم باشم. در انتظار برنامه ی نمره ی ۱۶۰..
فرزان جان لحظه ای نیست که فکر نکنم چرا این زندگی و انتخاب کردم امیدوارم به نتیجه برسم برگشتم به اسپین آف دوم شاید یکی از جوابهام این باشه «بچه گربه دیگه بچه نیس »
رباعيات شمس نمره ١٦٣: امروز در این خانه کسی رقصانست که کل کمال پیش او نقصانست ور در تو ز انکار رگی جنبانست آنماه در انکار تو هم تابانست
✨🤍🕊️🫂
خدای اسپینوزا بعد ماده رو هم داره ؟
آنان که میدانند خاموش باقی میمانند. آنان که نمیدانند سخن میگویند. 😊🏆 آنان که میدانند ما هیچی و نمیدونیم🤷🏻♀ و هر چی میبافیم، صنایع دستی ذهن جانه😜، خاموش میمانند. هر چی بیشتر میدونی، میفهمی که هیچی🤷🏻♀ نمیدونی. اصلا چیزی برای دونستن وجود نداره. و نه چیزی برای تایید و نه چیزی برای انکار باقی نمیمونه.😊 هر چی بیشتر🤩 درک میکنی . میفهمی که چقدر چیزهای کمتری ارزش دارن ، که بخوای سکوتتو بشکنی. وقتی درک میکنی که در آن سوی سکوت چه اقتداری🤩 نهفته است ، سخن گفتن رو رها میکنی. 😉
آقای رنجبر عزیز، چند روزی ست که در کنار جناب حافظ به تسلی بخش روزهای دور و ملال انگیزم بازگشتم، به رواق؛ احساس مى كنم به دوباره شنيدنش نياز دارم و در اين اپيزود ازش ياد شد، در ستايش كمالش اين شعر از حسين منزوى به ذهنم رسيد: " نمى شود به فراموشى ات سپرد و گذشت چنين كه يادِ تو، زود آشنا و هر جايى ست تو، بارى-اينك از اوجِ بى نيازىِ خود كه چون غريبىِ من، مبهم و معمّايى ست، پناهِ غربتِ غمناكِ دست هايى باش، كه دردناك ترين ساقه هاى تنهايى ست. " سپاسِ من از روزهاى دور تا امروز براى توليد اين محتوىِ گرانمايه✨
فرزان میدونی یه جمله ت که مال اوایل صدای سخن عشق بود و من نمی تونم بهش فکر نکنم و تقریبا هر روز دارم زیستش میکنم چیه خیلی جمله ی والا تباریه! من نمی تونم بهش فکر نکنم گفتی تفاوت ها وجود دارن ما تفاوت ها رو باید ببینیم اتفاقا باید ببینیم اما باورشون نکنیم. من رعد ِ این جمله رو خوردم.
فرزان جان امروز از رواح و حال و هوایِ خاطره بازی باهاش گفتی... با رواق شناختمت، و از اون به بعد هرچه منتشر کردی مثل اسپیناف ها، راغ ادبی ،اطلاعیه ها،تبریکات عید و ... رو جانانه دنبال می کردم، اما با رواح منو " اَهلی" کردی، وقتی رواح تمام شد، منتظر نشسته بودم بیای و بگی حالا بیا بریم به اون سفری که آماده کردمت براش....و من دستت رو گرفتم و شدم دوستدارِ صدای سخن عشق،بقولِ فروغ فرخزاد؛ آری،آغاز ، دوست داشتن است،گرچه پایانِ راه ناپیداست من به پایان دگر نیندیشم، که همین دوست داشتن زیباست
و اگه همچنان به کشیدن سرمه فکر میکنین و هنوز اقدامی نکردین این یعنی وقتشه ما باهم آشنا بشیم این اتفاق و شنیدن این حرف واسه من خیلی جالب و عجیب بود.
اینکه در قسمت ۶۲ که من الان داشتم گوش میدادم گفتین چی میشه همه سرمه بزنین و منم هم هدفم اینه و پیج فروش سرمه دارم که خودم درست میکنم جالب و عجیب نیست؟ اگه این نشونه نیست چیه؟ خیلی عجیب شد. اون اپیزودم خیلی خاص و عجیب و پر نشونه بود اتفاقن عجب شبی شد امشب. خیلی دوست دارم بهتون سرمه هدیه بدم. پیجمو مجدد میذارم اگر این پیامو دیدین @sormak_eye
سلام .. به علت مشغله برنامه امروز عصر گوش دادم . دلچسب بود . ممنون . عااالی . دلم می خواد دوباره فردا هم گوش کنم ببینم صبح چطوره 😊
خیلی عصر خوبی داشتم خیلی بهم خوش گذشت ممنونم آقای فرزانِ عزیز🤍🪄
عجب پادکست بیخودی ده دقیقه گذشت فقط داشت برا خودش میگشت 🤮
دیروز یه کار عجیب کردم و برام کلی خوشایند بود از باشگاه اومدم بیرون بارون شدید بود هوش چایی کردم زنگ زدم به خانم همسایه که میانسال هست و گفتم چایی تون آماده هست گفت بله گفتم میشه من بیام باهاتون چایی بخورم کلی خوشحال شد و گفت بیا ولی من خوشحال تر بودم و خودم راضی 🍁
آب،ذهن داره و میدونه که از سطح شیب دار باید بیاد پایین حالا یه فضانورد دقیقا همین آب رو با خودش میبره ایستگاه فضایی.ولی آب،نافرمانی میکنه! و از سطح شیب دار پایین نمیاد آیا میتونیم بگیم آب تو اون شرایط دچار حالت بی ذهنی شده؟! شبیه همون حالت بی ذهنی که به مولانا دست میداد وقتی میرفت فضا!!
»خَـش« در گویش اچومی هم موندگار شده.... دلتون خَش!
سلام جناب رنجبر من امروز که داشتم این پادکست رو گوش میکردم یه جا که گفتید آب بخاطر حافظه ای که داره اگه در یک سراشیبی قرار بگیره به سمت پایین سر میخوره ،اول پذیرفتم اما بعدش ک خوب فکر کردم دیدم بخاطر جاذبه این اتفاق می افته و اگر همین عمل رو در جایی که جاذبه وجود نداره انجام بدیم آب رفتار کاملا متفاوتی از خودش نشون میده،خواستم بپرسم که آیا من اشتباه میکنم و درست مثال شمارو متوجه نشدم یا شما موضوع جاذبه رو فراموش کرده بودید.درضمن من خودم به تعابیر اینچنینی که امروز در موردش حرف زدید قائل هستم و برام خیلی جالب بود ک فیلسوفی هست که در این مورد اندیشیده و دوست دارم که بیشتر ازش بگید ،حرف زیاده و وقت تنگ ،اگه ممکنه پاسخ بدید حتما،و مراتب ارادت بنده رو پذیرا باشید با تشکر دوست دار شما مهدی آزادبخت😘🙏
تو زندگیم هیچی به اندازهی مسائل عاطفی منو نشکسته نه مسائل مالی نه کاری نه حتا بیماری در اوج درد کلیه تو بیمارستان با دکتر شوخی میکردم جوری که فکر میکرد دروغ میگم درد دارم سعدی چه کشیده چه راهی رفته تا رسیده به اینکه 《هُشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد》 میدونم این روزا هم میگذره ولی دیگه جونی نمونده