دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ۱۸۳
Description
غزل نمره ۱۸۳
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند
بيخود از شعشعهی پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارکسحری بود و چه فرخندهشبی
آن شب قدر که اين تازهبراتم دادند
بعد از اين روی من و آينهی وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوهی (عالم) ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحِق بودم و اين ها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژدهی اين دولت داد
(من همان روز بدیدم که ظفر خواهم یافت)
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
اين همه شهد و شکر کز سخنم میريزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخيزان بود
(همت پیر مغان و نفس رندان بود)
که ز بند غم ايام نجاتم دادند
شِکر شُکر به شکرانه بیافشان حافظ
که نگار خوش شیرینحرکاتم دادند
.
حافظ آن دم که به بند سر زلف تو فتاد
گفت کز بند غم و غصه نجاتم دادند
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
Advertising Inquiries: https://redcircle.com/brands
Privacy & Opt-Out: https://redcircle.com/privacy
من از آینده اومدم اقای فرزان و حامل یک پیام هستم🛸👩🏼🚀 اقا یکم یواااااش تررررر🥲 ما تازه اپیزود ۵۴ هستیم بذارید ما هم بهتون برسیم🥲 تند تند که نمیتونیم گوش بدیم اخه ادم دلش نمیاد🤦🏻♀️ پس لطفا شما یکم هوای مارو داشته 😬🙌 دستت دردنکنه
اون بخشی که گفتین از غصه نجات دادن یعنی باهاش حرف زدن… که هر سختی رو میشه تحمل کرد اگه باهات حرف بزنن 👌
تا اینجای کار این غزل از بهترین ها بوده 👌🏻
احساس میکنم پیر مغان از صدای افتادن تشت کنیز سکته کرده و مُرده
الان وقت سحره و از غصه نجاتم دادند ... :)))))))) البته صدای سخن عشق هم بیتاثیر نیست ✨🌱 ممنونم ازت فرزان 🌻
وقتی دبیرستانی بودم این غزل و غزل بعدی که امروز میخونین رو خیلی دوست داشتم ولی نمیتونستم بفهمم چی میگه من عاشق کتاب حافظ بودم ولی نمیتونستم خوب درکش کنم شاید این یکی از اون خواستنهاست که تو قلبم ریشه داشت و من و با رواح و صدای ُسخن عشق همراه کرد حافظ دستم و گرفت گفت بیا اینجا به اون چیزی که میخوای میرسی این اجر صبر من بود به اون چیزی که میخواستم رسیدم به شکرانه همت فرزان عزیزتر از جانم 🙏💜🦋 این برداشت من بود از این غزل و دوستش داشتم حتی اگه اشتباه کنم برای من خیلی شیرین بود
ممنون 🌹🌹🌹
زندگی.... ... دوستون دارم....
غزل فردا🥰🥰🥰
پس داستان خواستگاری تو کافه چی شد
آقای رنجبر به غیررواق پادکست دیگه ای دارن؟
ولی خدایی جنسای قدیم چه کیفیتی داشتن
نوایی رو خیلی دلنشین اجرا کردید✨ میدونید زیادی قشنگه… با تار دارم یادش می گیرم البته بدون استاد
آخ آخ نوایی با هم نوایی خودش🍃
تو تصور كن اون حرف عاشقانه آهنگ مداد رنگي رو ما هر كدوم به شيوه و روش خودمون بهت مياييم ميگيم.✨🕯️
حافظم❤️
فرزان جان به نظرم،حلقه همت، می تونه مشابهِ " سینرژی یا هم افزایی" باشه.
اگر میدونستی… ما هم برای گوش دادن به اپیزودت خودمونو قشنگمیکنیم و تو بهترین لحظات روزمون باهات هم صحبتی میکنیم (البته که میدونی دلیل همزمانی این بهترین لحظه شدن مثل همون قضیه مثلث و جمع زوایاشه دیگه…تو مثلثی و بهترین شدن لحظه روز ما هم معلول بی زمانش ) اخه ببین چقدر دلبرانه منطق ما رو هم میچینی !!! من که بالاخره میابمت نمیدونم کی! ولی اخه این همه اشتیاق رو که نمیشه نادیده گرفته باشه طبیعت؛میشه؟
اپیزودهایی مثل امروزو دوست ندارم، هم حرف دارن برای آموختن، و هم بسیار حرفها برای نپذیرفتن..
شروع با ابی👌🏻 بیتِ اول و آواز نابِ استاد: ای خدا،ای فلک،ای طبیعت،"شامِ تاریک ما را سحر کن" که غم از پیِ آن رَوَد و خوشدلی،جایِ آن،در نِهانخانهی دل،نشیند.اون مثال نوک قلهی کوه،نیستِ هستنما و آرامشی که گفتی :)✨ من اگر کامروا گشتمو "خوشدل"،چه عجب؟که وجودم از پسِ آن جور و جفای شب تاریک و آشنایی با حکمتِ نور و نوا و سفر،صیقل خورد💫 آخ اون آهنگ دقیقهی سی،چیه؟😍 و شافل با موسیقی هندی و خانمِ فالشخون(رِنود گارسیا؛این موسیقیِ پرتکرارِ محبوبم؛نوایِ کولیهای اسپانیا،اونم بعدِ صحبتِ خوشدلی🔥