صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن ۳۹۶
Update: 2025-10-12
1
Description
غزل نمره ۳۹۶
مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلن
صبح است ساقيا قـدحی پرشـراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پيشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام بادهی گلگون خراب کن
خورشيد می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عيش میطلبی ترک خواب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزهها کند
زنهار کاسهی سر ما پرشراب کن
ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم
با ما به جام بادهی صافی خطاب کن
کار صواب باده پرستیست حافظا
برخيز و عزم جزم به کار صواب کن
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
In Channel
سال ها ماندیم در این دوزخ گرفتار خون دل خوردیم کشیدیم درد بسیار که چرا نیست روی صحبتت با من از برای چیست تحقیر نگاهت با من هر چه کردم برایت کافی نبود هر چه ساختم جز بر ستون بادی نبود غریب و بی کسم ساختی خواب را از من ربودی من را از من به دور انداختی هرچه باکم بود بر سرم آوردی آنچه حبم بود به جنگم آوردی شبی آمدی به خوابم از این تیز تر نمیشد کاردت تقلا کردم ، زنجیرم کردی قصد فرار کردم ، گوشه نشینم کردی کشیدی و نبرید ناگهان گفتی من ابم من ابم