چه خواهد شد
Description
▪️چه خواهد شد
ساعتی پیش روی تختم دراز کشیده بودم و آواز پرندگان با رقص وهم آلود دود سیگارم مرا به خیالی فرود؛ تا آنجا که پرسیدم پس از مرگم چه خواهد شد!؟ بعد نومیدانه چنانکه قماربازی باخت سنگینش را با زهر خندی تلخ در خود فرو میدهد؛ با زهرآگین خنده ای به خود گفتم "چه اهمیت دارد که پس از مرگم چه میشود"
چه اهمیتی دارد که گور متروکم و زندگی بی وارثم به زودی فراموش میشود. یک رفیق دارم که شاید سالی یکی دو بار بر سر مزارم حاضر شود. بر سنگ شکاف خورده و فرسوده ام نظری بیاندزد و بگوید "سلام رفیق"
دقایقی که گذشت شعری از عارف را زمزمه کردم که میگفت "عمرم گهی به هجر و گهی در سفر گذشت / تاریخ زندگی همه در دردسر گذشت" نه آن سالهای ابتدای جوانی که شریفانه فریاد برکشیدم "این مباد آن باد" اشعار نغز سرود میکردم و تصنیف های جان افزا میساختم. نوای سازم در خلسه وهم آلوده فضای زیر درخت گردو میپیچید نه این روزهایی که هیچ اثری از آن مرد جاودانه خواه و آرمانگرا باقی نمانده است. من نه در گذر زمان که در توفان حوادث پیر شدم.
اینکه بدانی نوبت به خودت رسیده است باعث میشود یکهو افکاری احمقانه به سرت بزند. اینکه تکلیف نوشته هایم چه میشود! اینکه میدانم من شاهکار زندگی پس از مرگم هستم، اینکه میدانم نویسنده مرگ و تاریکی ام نه روشنایی و روز؛ اینکه تمام زندگی لعنتی ام در رنج تب آلود و هذیان گونه تقدیر گذشته است. اما آنچه نوشته ام فراتر از بندگی، فراتر از سرنوشت و تقدیر بوده است. "اما اگر نوشته هایم هرگز خوانده نشوند چه!؟" این سوال را با خنده ای جنون آمیز به خود پاسخ دادم.
سیگار دوم را که روشن کردم ذهنم به سمت کسانی رفت که پیش از من بودند؛ کسانی که لعنت به مهتاب میفرستادند و خورشید را پرده میپوشاندند. به عشق فکر میکردم که یکدفعه صفرای زنده بودنم تا حلق احساسم بالا آمد و تلخی این زمان که سرد و سنگین و ملال آورد گذشت را در دهانم مزه کردم.
حال که دورم را نگاه میبینم میبینم خالیست، زندگی خالیست، آنچنان که اخوان به سهراب میگفت هرگز جاری نبود. جویبار لحظه ها خالیست! بی اختیار شعری از فروغ را زمزمه میکنم: بعدها نام مرا باران و باد / نرم میشویند از رخسار سنگ / گور من گمنام میماند به راه / فارغ از افسانه های نام و ننگ
#یاور_م
دلنوشته