غزل شماره ۰۲۶زلفآشفته و خویکرده و خندانلب و مست پيرهنچاک و غزلخوان و صراحی در دستنرگسش عربدهجوی و لبش افسوسکنان نيمشب دوش (یار) به بالين من آمد بنشستسر فرا گوش من آورد و به آواز حزين گفت کی عاشق ديرينه من خوابت هستعاشقی را که چنين باده شبگير دهند کافر عشق بود گر نشود (نبود) بادهپرستبرو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگير که ندادند جز اين تحفه به ما روز الستآن چه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم اگر از خمر بهشت است وگر (ورز) باده مستخنده جام می و زلف گرهگير (چو زنجیر) نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
غزل شماره ۰۲۵شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست صلای سرخوشی ای صوفيان باده (وقت) پرست اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود ببين که جام زجاجي چه طرفهاش بشکست بيار باده که در بارگاه استغنا چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشيار و چه مست از (در) اين رباط دودر چون ضرورت (مقرر، مقدر) است رحيل رواق و طاق معيشت چه سربلند و چه پست مقام عيش ميسر نمیشود بی رنج بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست به هست و نيست مرنجان ضمير و خوش میباش که نيستیست سرانجام هر کمال که هست شکوه آصفی و اسب باد و منطق طير به باد رفت و از او خواجه هيچ طرف نبست به بال و پر مرو از ره که تير پرتابی هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گويد که گفته سخنت میبرند دست به دستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
غزل شماره ۰۲۴مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست که به پيمانهکشی شهره شدم روز الستمن همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبير زدم يکسره بر هرچه که هستمی بده تا دهمت آگهی از سر قضا که به روی که شدم عاشق و از بوی که مستکمر کوه کم است از کمر مور آنجانااميد از در رحمت مشو ای بادهپرستبجز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد زير اين طارم فيروزه کسی خوش ننشست جان فدای دهنش باد که در باغ نظر چمنآرای جهان خوشتر از اين غنچه نبستحافظ از دولت عشق تو سليمانی شد (یافت)يعنی از وصل تواش نيست بجز باد به دستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
خيال روی تو در هر طريق همره ماستنسيم موی (بوی) تو پيوند جان آگه ماستبه رغم مدعيانی که منع عشق کنندجمال چهرهی تو حجت موجه ماستببين که سيب زنخدان تو چه میگويدهزار يوسف مصری فتاده در چه ماستاگر به زلف دراز تو دست ما نرسدگناه بخت پريشان و دست کوته ماستبه حاجب در خلوتسرای خاص بگوفلان ز گوشه نشينان خاک درگه ماستبه صورت از نظر ما اگر چه محجوب استهميشه در نظر خاطر مرفه ماستاگر به سالی (سائلی) حافظ دری زند بگشایکه سالهاست که مشتاق روی چون مه ماستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخنشناس نهای جان من خطا اين جاستسرم به دنيی و عقبی فرو نمیآيدتبارک الله از اين فتنهها که در سر ماستدر اندرون من خستهدل ندانم کيستکه من خموشم و او در فغان و در غوغاستدلم ز پرده برون شد کجايی ای مطرببنال هان که از اين پرده کار ما به نواستمرا به کار جهان هرگز التفات نبودرخ تو در نظر من چنين خوشش آراستنخفتهام ز خيالی که میپزد دل منخمار صدشبه دارم شرابخانه کجاستچنين که صومعه آلوده شد ز خون دلمگرم به باده بشوييد حق به دست شماستاز آن به دير مغانم عزيز میدارندکه آتشی که نميرد، هميشه در دل ماستچه ساز بود که در پرده میزد آن مطربکه رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواستندای عشق تو دوشم در اندرون دادندفضای سينه حافظ هنوز پر ز صداستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاستکه شنيدی که در اين بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پيش عشاق تو شبها به غرامت برخاست در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو به هواداری آن عارض و قامت برخاست پيش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاستمست بگذشتی و از خلوتيان ملکوت به تماشای تو آشوب قيامت برخاست حافظ اين خرقه بينداز مگر جان ببری کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
روزه يک سو شد و عيد آمد و دلها برخاست می ز خمخانه به جوش آمد و میبايد خواست نوبه (توبه) زهدفروشان گران جان بگذشت وقت رندی (شادی) و طرب کردن رندان پيداست (برخاست) چه ملامت بود (رسد) آن را که چنين باده خورد اين چه عيب است بدين بیخردی وين چه خطاستبادهنوشی که در او روی و ريايی نبود بهتر از زهدفروشی که در او روی و رياست ما نه رندان (مردان) رياييم و حريفان نفاق آن که او عالم سر است بدين حال گواست فرض ايزد بگذاريم (بگذاریم) و به کس بد نکنيم وان چه گويند روا نيست نگوييم (بگوییم) رواست چه شود گر من و تو چند قدح باده خوريم باده از خون رزان است نه از خون شماست اين چه عيب است کز آن عيب خلل خواهد بود ور بود نيز چه شد مردم بیعيب کجاستحافظ از چون و چرا بگذر و می نوش دمینزد حکمش چه مجال سخن چون و چراستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست منزل آن مه عاشقکش عيار کجاست شب تار (دراز) است و ره وادی ايمن در پيش آتش طور کجا موعد ديدار کجاست هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگوييد (مپرسید) که هشيار کجاست آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست هر سر موی مرا با تو هزاران کار است ما کجاييم و ملامتگر بیکار کجاست بازپرسيد ز گيسوی شکن در شکنش کان دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست ساقی و مطرب و می (باده و مطرب و گل) جمله مهياست ولی عيش بی يار مهیا (مهنا) نشود يار کجاست حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج فکر معقول بفرما گل بیخار کجاستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
ساقيا آمدن عيد مبارک بادتوان مواعيد که کردی مرواد از يادتدر شگفتم که در اين مدت ايام فراقبرگرفتی ز حريفان (عزیزان) دل و دل میدادتبرسان بندگی دختر رز گو به درآیکه دم و همت ما کرد ز بند آزادتشادی مجلسيان در قدم و مقدم توستجای غم باد هر آن دل که نخواهد شادتشکر ايزد که ز تاراج خزان رخنه نيافتبوستان سمن و سرو و گل و شمشادتچشم بد دور کز آن تفرقهات بازآوردطالع نامور و دولت مادرزادتحافظ از دست مده دولت (صحبت) اين کشتی نوحور نه طوفان حوادث ببرد (بکند) بنيادتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
سينهام ز آتش دل در غم جانانه بسوخت آتشی بود در اين خانه که کاشانه بسوخت تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع (سوز دل بین که ز بسیاری اشکم دل شمع)دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت آشنايان نه غريب است که دلسوز مناند چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست همچو لاله جگرم بی می و پیمانه بسوخت ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی که نخفتيم شب و شمع به افسانه بسوختSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداختبه قصد جان من زار ناتوان انداختنبود نقش دو عالم که رنگ الفت بودزمانه طرح محبت نه اين زمان انداختشراب خورده و خوی کرده کی شدی به چمنکه آب روی تو آتش در ارغوان انداختبه يک کرشمه که نرگس به خودفروشی کردفريب چشم تو صد فتنه در جهان انداختبنفشه طره مفتول خود گره مي زدصبا حکايت زلف تو در ميان انداختز شرم آن که به روی تو نسبتش کردندسمن به دست صبا خاک در دهان انداختبه بزمگاه چمن دوش مست بگذشتمچو از دهان توام غنچه در گمان انداختمن از ورع می و مطرب نديدمی زين پيشهوای مغبچگانم در اين و آن انداختکنون به آب می لعل خرقه میشويمنصيبه ازل از خود نمیتوان انداختمگر گشايش حافظ در اين خرابي بودکه بخشش ازلش در می مغان انداختجهان به کام من اکنون شود که دور زمانمرا به بندگی خواجه جهان انداختSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
اي شاهد قدسي که کشد بند نقابت و اي مرغ بهشتي که دهد دانه و آبت خوابم بشد از ديده در اين فکر جگرسوز کاغوش که شد منزل آسايش و خوابت درويش نمي پرسي و ترسم که نباشد انديشه آمرزش و پروای ثوابت راه دل عشاق زد آن چشم خماري پيداست از اين شيوه که مست است شرابت تيري که زدي بر دلم از غمزه خطا رفت تا باز چه انديشه کند راي صوابتهر ناله و فرياد که کردم نشنيدي پيداست نگارا که بلند است جنابت تا در ره پيري به چه آيين روي اي دل باري به غلط صرف شد ايام شبابتدور است سر آب در اين باديه هش دار تا غول بيابان نفريبد به سرابت اي قصر دل افروز که عشرتگه انسي يا رب مکناد آفت ايام خرابت حافظ نه غلاميست که از خواجه گريزد صلحي کن و بازآ که خرابم ز عتابتSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
گفتم اي سلطان خوبان رحم کن بر اين غريب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکين غريب گفتمش مگذر زماني گفت معذورم بدار خانه پروردي چه تاب آرد غم چندين غريب خفته بر سنجاب شاهي نازنيني را چه غم گر ز خار و خاره سازد بستر و بالين غريب اي که در زنجير زلفت جاي چندين آشناست خوش فتاد آن خال مشکين بر رخ رنگين غريب مي نمايد عکس مي در رنگ روي مهوشت همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرين غريب بس غريب افتاده است آن مور خط گرد رخت گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب گفتم اي شام غريبان طره شبرنگ تو در سحرگاهان حذر کن چون بنالد اين غريب گفت حافظ آشنايان در مقام حيرتند دور نبود گر نشيند خسته و مسکين غريب Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
مي دمد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح يا اصحاب مي چکد ژاله بر رخ لاله المدام المدام يا احباب مي وزد از چمن نسيم بهشت هان بنوشيد دم به دم مي ناب تخت زمرد زده است گل به چمن راح چون لعل آتشين درياب در ميخانه بسته اند دگر افتتح يا مفتح الابواب اين چنين موسمي عجب باشد که ببندند ميکده به شتابلب و دندانت را حقوق نمک هست بر جان و سينه هاي کباب بر رخ ساقي پري پيکر همچو حافظ بنوش باده ناب Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
اي فروغ ماه حسن از روي رخشان شماآب روي خوبي از چاه زنخدان شماعزم ديدار تو دارد جان بر لب آمدهبازگردد يا برآيد چيست فرمان شماکس به دور نرگست طرفي نبست از عافيتبه که نفروشند مستوري به مستان شمابخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگرزان که زد بر ديده آبي روي رخشان شمابا صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ايبو که بويي بشنويم از خاک بستان شماعمرتان باد و مراد اي ساقيان بزم جمگر چه جام ما نشد پرمي به دوران شمادل خرابي مي کند دلدار را آگه کنيدزينهار اي دوستان جان من و جان شماکي دهد دست اين غرض يا رب که همدستان شوندخاطر مجموع ما زلف پريشان شمادور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذريکاندر اين ره کشته بسيارند قربان شمااي صبا با ساکنان شهر يزد از ما بگوکاي سر حق ناشناسان گوي چوگان شماگر چه دوريم از بساط قرب همت دور نيستبنده شاه شماييم و ثناخوان شمااي شهنشاه بلنداختر خدا را همتيتا ببوسم همچو اختر خاک ايوان شمامي کند حافظ دعايي بشنو آميني بگوروزي ما باد لعل شکرافشان شما Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
ساقي به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پياله عکس رخ يار ديده ايم اي بي خبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نميرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما چندان بود کرشمه و ناز سهي قدان کايد به جلوه سرو صنوبرخرام ما اي باد اگر به گلشن احباب بگذري زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما گو نام ما ز ياد به عمدا چه مي بري خود آيد آن که ياد نياري ز نام ما مستي به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپرده اند به مستي زمام ما ترسم که صرفه اي نبرد روز بازخواست نان حلال شيخ ز آب حرام ما حافظ ز ديده دانه اشکي همي فشان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما درياي اخضر فلک و کشتي هلال هستند غرق نعمت حاجي قوام ما Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
دوش از مسجد سوي ميخانه میشد پير ماچيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ماما مريدان روي سوي قبله چون آريم چونروي سوي خانه خمار دارد پير مادر خرابات طريقت ما به هم منزل شويمکاين چنين رفته ست در عهد ازل تقدير ماعقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش استعاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ماروي خوبت آيتي از لطف بر ما کشف کردزان زمان جز لطف و خوبي نيست در تفسير مابا دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبيآه آتشناک و سوز سينه شبگير ماتير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموشرحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
رونق عهد شباب است دگر بستان را مي رسد مژده گل بلبل خوش الحان را اي صبا گر به جوانان چمن بازرسي خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را گر چنين جلوه کند مغبچه باده فروش خاکروب در ميخانه کنم مژگان را اي که بر مه کشي از عنبر سارا چوگان مضطرب حال مگردان من سرگردان را ترسم اين قوم که بر دردکشان مي خندند در سر کار خرابات کنند ايمان را يار مردان خدا باش که در کشتي نوح هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را برو از خانه گردون به در و نان مطلب کان سيه کاسه در آخر بکشد مهمان را هر که را خوابگه آخر مشتي خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشي ايوان را ماه کنعاني من مسند مصر آن تو شد وقت آن است که بدرود کني زندان را حافظا مي خور و رندي کن و خوش باش ولي دام تزوير مکن چون دگران قرآن را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
ساقيا برخيز و درده جام را خاک بر سر کن غم ايام را ساغر مي بر کفم نه تا ز بر برکشم اين دلق ازرق فام را گر چه بدناميست نزد عاقلان ما نمي خواهيم ننگ و نام را باده درده چند از اين باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را دود آه سينه نالان من سوخت اين افسردگان خام را محرم راز دل شيداي خود کس نمي بينم ز خاص و عام را با دلارامي مرا خاطر خوش است کز دلم يک باره برد آرام را ننگرد ديگر به سرو اندر چمن هر که ديد آن سرو سيم اندام را صبر کن حافظ به سختي روز و شب عاقبت روزي بيابي کام را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
صوفي بيا که آينه صافيست جام راتا بنگري صفاي مي لعل فام راراز درون پرده ز رندان مست پرسکاين حال نيست زاهد عالي مقام راعنقا شکار کس نشود دام بازچينکان جا هميشه باد به دست است دام رادر بزم دور يک دو قدح درکش و برويعني طمع مدار وصال دوام رااي دل شباب رفت و نچيدي گلي ز عيشپيرانه سر مکن هنري ننگ و نام رادر عيش نقد کوش که چون آبخور نماندآدم بهشت روضه دارالسلام راما را بر آستان تو بس حق خدمت استاي خواجه بازبين به ترحم غلام راحافظ مريد جام مي است اي صبا برووز بنده بندگي برسان شيخ جام را Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
shaghayegh najafi
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ پایان . به رواق فکر میکنم به شروع دوباره و ده باره.
Ghazaleh Dolati
سلام، من یکم دیر با رواق آشنا شدم و شانس حضور در رواح رو نداشتم، خوشحالم که الآن باهاتون همراهم، و هر روز صبحم رو با صدای سخن عشق شروع می کنم و الحق که روزم رو میسازه. به وقت تحویل سال یه حسی بهم گفت تفالی به حافظ بزنم و غزل زیبایی اومد، ۱۱هم تولدم بود و شبش نیت کردم که غزل شب دهم اردیبهشت فالم باشه، و جالب بود که شما مطلع فال تحویل سالم رو تو این قسمت خوندید، اینو به فال نیک می گیرم. فقط خواستم تشکر کنم ازتون برای اینکار زیبا و انتشار این همه حس خوب.🪷 مطلع فالم: در نظر بازی ما بی خبران حیرانند
maryam abolhasani
بعضی شبا حس خیلی خوبی داره، مثل در آغوش یار بودن...
Skincare_by_sabaa
تا شنبه دلم کلی تنگ میشه🤍🌱🫶🏻
Mohammad Kia
فردا همه چی تموم میشه