اپیزود پنجاهودوم - آسمون آبی (آخر)
Update: 2025-08-07
126
Description
قسمت چهارم - داستان هومن از سربازی در مرز
اینستاگرام توشه: https://www.instagram.com/tooshehapp/
PayPal (حمایت از خارج از کشور): https://www.paypal.com/paypalme/mersenarabzadeh
Buy me a coffee (حمایت از خارج از کشور): https://www.buymeacoffee.com/onpodcast
سایت حامی باش (حمایت از داخل کشور): https://hamibash.com/onpodcast
اینستاگرام: https://Instagram.com/_u/thisisonpodcast
توییتر: https://twitter.com/thisisonpodcast
ِYouTube Channel: https://youtube.com/c/mersenlog
In Channel
خیلی عالی و گیرا بود فضاسازی هاتون قشنگ بود👏🏻 هومن عزیز شجاعتت برای نوشتن قابل تحسینه امیدوارم ما بقی مسیر سرنوشتت پر باشه از آسمونهای آبی🩵
عالی بود . هر قلم مویی که روی تابلو میزنم با این داستان گره خورده
سلام واقعا خیلی جالب بود پسر من بعد از دانشگاه به سربازی رفت و محل خدمتش تو شهر خودمون بود اما روز اول که به آموزشی رفت خیلی برام عجیب و غریب بود.خیلط جاهای این روایت بغض کردم و اشکم سرازیر شد خدا حافظتون باشه
خیلی غم انگیز بود و غم انگیز تر اینکه هومن اینو زندگی کرده :) امیدوارم که حالت خوب باشه همیشه هومن و مرسی از تمامی افرادی که براش زحمت کشیدن
چقدر قشنگ بود این قصه.وما که راحت داریم زندگی میکنیم بدون اینکه بدونیم سربازهای و مرزبانان عزیزی جونشون رو کف دستشون گرفتن برای دفاع از میهنمون.خدا همشون و حفظ کنه
چقدر قشنگ بود این قصه.وما که راحت داریم زندگی میکنیم بدون اینکه بدونیم سربازهای و مرزبانان عزیزی جونشون رو کف دستشون گرفتن برای دفاع از میهنمون.خدا همشون و حفظ کنه
چقدر این داستان قشنگ و عمیق بود. هیچوقت فکر نمیکردم سربازی اینجور زخم هایی به جا بذاره . مرسن عزیز ممنونم ازت که داستان هومن رو برامون گفتی.
خیلللی خوب بود. خوبی این داستانها اینه که بعضی مسائل رو از دریچه جدید و تجربه یه آدم عادی میبینیم و همین باعث شناخت و درک بهتر میشه. مرسی از مرسن عزیز و همه کسانی که با درمیون گذاشتن تجربههاشون به بزرگتر شدن دید و دنیامون کمک میکنین 🙏🏽🪻🩵
ممنون از داستان و روایت زیباتون امیدوارم خیلی برا اپیزود جدید ما رو منتظر نزارید
مرسی ازمرسن عزیزوهومن جان.عالی بود
من تجربه سربازی ندارم اما تجربه سخت از دست دادن دوست روی مین رو دارم با این که خیلی نمیشناختمش اما تجربه سختی بود تو سن ۲۳ سالگی پس اون قسمت که میگی دیگه اون آدم قبل نمیشی و میفهمم دیگه اون آدم قبل نمیشی واقعا
خوشحالم که ۳۰ سال پیش وقتی دختری ۲۰ ساله بودم و از شمال با اتوبوس به سمت دانشگاهم در اهواز می رفتم هنگام رد شدن از برج دیده بانی در جاده اندیمشک اهواز واسه دیده بانها دست تکون می دادم فقط می خواستم برای لحظه ای خوشحال بشن و لبخند بزنند می دونستم چقدر دوران خدمت سخته 😅 بااینکه اون دوران خلاف عرف بود
تجربهی هر سرباز مرزبانی دقیقا همین شکلی هست مرز واقعا جای فهمیدن خیلی چیزهاست
قلم وصدا روایت داستان همه چی بینظیر🥲
شما هر چقدر هم از این داستانها بگین باز یک سری عقدهای هستن که میگن از فلان جا به پایین کنسله، قد زیر ۱۹۰ کنسله، بیگ بوی نباشی کنسله، ماشینت پراید باشه کنسله، و اکثر اونایی که کنسل میشن رفتن تو همینجاها یا مناطق محروم خدمت کردن، چون ماها نتونستیم لمیززاده باشیم، یا پول نداشتیم خدمتو بخریم، مشکل و پارتی هم نداشتیم معاف بشیم، و وقتی اینجور آدمارو میبینی با خودت میگی من برای چی و کی رفتم خدمت؟ رفتم که خدمت کنم یا اینکه تحقیر بشم...
با اینکه خودم یا نزدیکانم تجربه سربازی نداریم، کل داستان یه غم آشنایی داشت برام. دم همه کسایی که برای مملکت زحمت کشیدن گرم. با اجبار یا اختیار.
و چقدر من گریه کردم با این قسمت.... مرسن عزیزم ممنونم بابت روایت خیلی قشنگ و بینظیر این قسمت
ممنونم از شما خیلی زیاد بابت این داستان و لطفا بیشتر فعالیت کنید ما خیلی پادکست شمارو دوست داریم
بنظرم توی اپیزود اول باید میگفتی مادرانی که پسر دارن گوش ندن
چقدر تصویر شب آخر زیبا بود،چقدر آهنگ ها درست انتخاب شده بودن،و چه تجربه ی عمیقی بود❤️