اپیزود چهلونهم - آسمون آبی (۱)
Update: 2025-07-21
200
Description
داستان هومن از سربازی در مرز
حامی این اپیزود: توشه
وبسایت توشه: https://www.toosheh.org/
اینستاگرام توشه: https://www.instagram.com/tooshehapp/
PayPal (حمایت از خارج از کشور): https://www.paypal.com/paypalme/mersenarabzadeh
Buy me a coffee (حمایت از خارج از کشور): https://www.buymeacoffee.com/onpodcast
سایت حامی باش (حمایت از داخل کشور): https://hamibash.com/onpodcast
اینستاگرام: https://Instagram.com/_u/thisisonpodcast
توییتر: https://twitter.com/thisisonpodcast
ِYouTube Channel: https://youtube.com/c/mersenlog
In Channel
درود دقیقا یاد تمام روزای مزخرف مرزبانی نیرو انتظامی افتادم. منکه تو یکی از دانشگاه تهران درس خونده بودم و فوق لیسانسمم گرفته بودم، انتظار نداشتم منو به صفر مرزی بفرستن...ولی درست بود از استان ما ۳ نفر فوق لیسانس به مرزبانی اومده بودن ک منم یکیشون بودم... اونقدر آستانه تحمل سربازها پایین بود، شاهد چندین خودکشی بودم. از غذاهای مزخرف گرفته تا تو سرما بی دلیل نشوندن ما روی زمین تا بی خوابی تا ترس و اضطراب شب کمین. تخت کناری من وصیت نامه نوشته بود و بهم گفته بود اتفاقی برام افتاد نامه رو به دست خونوادم برسون. هر وقت نگهبانیش تموم میشد، من جای اون نگهبانیم شروع میشه و هر لحظه منتظر بودم یکی منو بزنه و تموم شه همه چی... بسیار بد بود... تنها چیزی ک کمی فکرم رو اروم میکرد تدریس بود، طول روز ریاضی برای چندتا سربازها میگفتم چون امید داشتن بعد از خدمت برن دانشگاه دولتی... نمیدونستم باید برای خودم ناراحت باشم، برای این حجم از فقر سربازها گریه کنم، برای خودم برای آیندم برای چی گریه کنم.... متنفرم از تمام روزایی که مثل حیوان با ما رفتار میشد... وقتی با احترام صحبت کردم و ی کادری تف کرد تو صورتم...
وقتی برای ۲۴ ساعت مرخصی برای انجام مصاحبه با دانشگاهی خارج از کشور، جناب سرهنگ گفت چاه فاضلاب رو پاک کردی بهت مرخصی میدم اونم ۲۲ ساعت نه ۲۴ و اونقدر اذیتم کردن که به مصاحبه نرسیدم ... هر چند وقت ی بار هر بار مرخصی رفتم خونه تمام امیدم ایمیل هایی بود ک باید چک میکردم. تو همین مرخصی ها ی استاد خارج از کشور باهام مصاحبه کرد و بعد از ۳، ۴ ماه نامه پذیرشم اومد و قبل اینکه خدمتم تموم شه، ایست خدمتی زدم و از ایران رفتم... امید به زندگی نداشتم ولی هرآنچه بود گذشت... زخم هاش هنوز هست... ممنون بابت پادکست زیباتون
قلبم مچاله شد، تو اتوبوس به سمت محل کارم هستم. به زور جلوی اشکم رو گرفتم. چه خوب که برگشتی مرسن عزیز
آخه لعنتی ها چرا بجای آموزش درست به یه سرباز ، یه عده بچه رو با عذاب با کم غذایی با این همه شکنجه برای چی آماده میکردین ؟؟؟؟؟، این بچه ها چطور دم مرز بجنگنن آخه ؟؟؟ چرا این همه ظلم چرا این نظام لعنتی درست نمیشه چرا بجای آدم یه مشت روان پریش تحویل میدین
چه ظلم هایی که گفته نشده، شنیده نشده و فقط دفن شده.. مرسی از پرداختنتون به این موضوع مهم
من پادکست شما ذو خیلی دوست دارم بیشتر برامون از قصه آدمها بگو خیلی فعالییت ون کم شده ..
با اینکه پسر های بقیه هم مثل فرزند خودمونن ولی الان خداروشکر کردم که پسر ندارم 😢
واقعا چه دنیایی شده چه وحشتناک
تکاندهنده ، تاثیرگذار، چی میشه گفت ...😓
بمیرم برای دل و غرور شکسته همتون🥲💔
لعنت بر باعث و بانی این مرد شدن اجباری!لعنت به هرکسی که وقتی توی یه همچین جهنم هایی مقامش از بقیه بالاتره حس خدا بودن بهش دست میده و بقیه رو به چشم یه موجود حقیر میبینه،حقیقتا این اپیزود منو بازی اسکیودگیم انداخت همونقدر بی رحمانه و خشن خب چه واجب که بقیه رو مجبور کنی تو ۱۰ثانیه لباس عوض کنن حالا ۱۰ثانیه رو بکنی ۳۰ثانیه زمین به آسمون میاد؟من با اینکه دخترم ولی همیشه و همه جا گفتم که پسرمون این حقشون نیست،این حقشون نیست که ۲سال اجباری برن یه همچین جاهایی دستکاری روانی و فیزیکی و جسمی بشن💔💔
تصویر اغراق شده، من ۱/۵سال منطقه بودم لشکر ۲۳تکاوری بودم،انقدر هم که تو این پادکست گفتن شور نیست
منم که پادکستهای شمارو دوست دارم و میزارم روزای تعطیل با هیجان گوش بدم از شنیدن این واقعیت ها در مورد سربازی دلم خون شد راستش هنوز دو اپیزودش رو دادین ولی خیلی غمگینم کرد نمیتونم همشو باهم گوش بدم 🥲🥲🥲🥲😅
عجیبه، من تو شهر خودم خومت کردم ولی همینقدر فشار رو تجربه کردم.
من در حال حاضر سربازم این خاطراتی که گفتیو دارم زندگیش میکنم بدترش اینه که استرس جنگ هم داریم .به نظر من اگه روحیتون فقط کمی ضعیف و شکنندس سربازی میتونه براتون خیلی گرون تموم شه. خواهش میکنم اگه دوست یا اشنایی دارید که سربازه بهش روحیه بدید اثر این میتونه تو اینده براش دردسر ساز بشه
همیشه سرباز جدید که می امد چون من افسر نگهبان بودم باید میرفتم و توجیه میکردم و بعد سرباز ها میامدند و بازرسی بدنی میکردند،چون من اولین نفری بودم که اون شخص خدمتش رو با صحبت های من شروع میکرد هیچوقت نخواستم باعث خاطره بدی بشم،همیشه با خوش امدگویی از طرف فرمانده مرکز شروع میکردم و اخر هم با امیدوارم تو این دوماه دوره خوب و خاطره انگیزی براتون باشه تمام میکردم،چون همه اون افراد مثل برادر بودند برام، خواستم بگم همیشه اینطور نیست و همه جا اینطوری شروع نمیشه ، اما خب بیشتر اوقات اینطوریه که باخشونته
سلام ،خدمت همیشه سخته چون زور و احبار داره ،اون جایی که از در دژبانی گفتی که یکی امد و حرفای بد و تو دل همه رو خالی کرد زد،من خودم دژبان بودم چون لیسانس داشتم افسر وظیفه بودم اما افسر نگهبان بودم با دوتا کارد دیگه و 24/48پست میدادم، منم مرکز اموزش بودم 04بیرجند که خیلی هم ترسناک ومعروفه،دقیقا اون صحنه برای من شاید بیشتر از چهل بار تکرار شد اما از اون سمت یعنی من اون نفری بودم که میامدم و اون حرف ها و مزدم،اما نه اون حرف ها،همیشه جدی بودم اما با احترام و کاملا با ادب صحبت میکردم،اول از همه ...
خیلی خوشحال شدم برا اپیزود جدید امیدوارم مداوم باشه
خیلی دلمون برای صدات و قصه هات تنگ شده بود
مرسن جان عزیز ممنون از شما بسیار عالی 👍