اپیزود چهلونهم - آسمون آبی (۱)
Update: 2025-07-21
178
Description
داستان هومن از سربازی در مرز
حامی این اپیزود: توشه
وبسایت توشه: https://www.toosheh.org/
اینستاگرام توشه: https://www.instagram.com/tooshehapp/
PayPal (حمایت از خارج از کشور): https://www.paypal.com/paypalme/mersenarabzadeh
Buy me a coffee (حمایت از خارج از کشور): https://www.buymeacoffee.com/onpodcast
سایت حامی باش (حمایت از داخل کشور): https://hamibash.com/onpodcast
اینستاگرام: https://Instagram.com/_u/thisisonpodcast
توییتر: https://twitter.com/thisisonpodcast
ِYouTube Channel: https://youtube.com/c/mersenlog
In Channel
با اینکه پسر های بقیه هم مثل فرزند خودمونن ولی الان خداروشکر کردم که پسر ندارم 😢
واقعا چه دنیایی شده چه وحشتناک
تکاندهنده ، تاثیرگذار، چی میشه گفت ...😓
بمیرم برای دل و غرور شکسته همتون🥲💔
لعنت بر باعث و بانی این مرد شدن اجباری!لعنت به هرکسی که وقتی توی یه همچین جهنم هایی مقامش از بقیه بالاتره حس خدا بودن بهش دست میده و بقیه رو به چشم یه موجود حقیر میبینه،حقیقتا این اپیزود منو بازی اسکیودگیم انداخت همونقدر بی رحمانه و خشن خب چه واجب که بقیه رو مجبور کنی تو ۱۰ثانیه لباس عوض کنن حالا ۱۰ثانیه رو بکنی ۳۰ثانیه زمین به آسمون میاد؟من با اینکه دخترم ولی همیشه و همه جا گفتم که پسرمون این حقشون نیست،این حقشون نیست که ۲سال اجباری برن یه همچین جاهایی دستکاری روانی و فیزیکی و جسمی بشن💔💔
تصویر اغراق شده، من ۱/۵سال منطقه بودم لشکر ۲۳تکاوری بودم،انقدر هم که تو این پادکست گفتن شور نیست
منم که پادکستهای شمارو دوست دارم و میزارم روزای تعطیل با هیجان گوش بدم از شنیدن این واقعیت ها در مورد سربازی دلم خون شد راستش هنوز دو اپیزودش رو دادین ولی خیلی غمگینم کرد نمیتونم همشو باهم گوش بدم 🥲🥲🥲🥲😅
عجیبه، من تو شهر خودم خومت کردم ولی همینقدر فشار رو تجربه کردم.
من در حال حاضر سربازم این خاطراتی که گفتیو دارم زندگیش میکنم بدترش اینه که استرس جنگ هم داریم .به نظر من اگه روحیتون فقط کمی ضعیف و شکنندس سربازی میتونه براتون خیلی گرون تموم شه. خواهش میکنم اگه دوست یا اشنایی دارید که سربازه بهش روحیه بدید اثر این میتونه تو اینده براش دردسر ساز بشه
همیشه سرباز جدید که می امد چون من افسر نگهبان بودم باید میرفتم و توجیه میکردم و بعد سرباز ها میامدند و بازرسی بدنی میکردند،چون من اولین نفری بودم که اون شخص خدمتش رو با صحبت های من شروع میکرد هیچوقت نخواستم باعث خاطره بدی بشم،همیشه با خوش امدگویی از طرف فرمانده مرکز شروع میکردم و اخر هم با امیدوارم تو این دوماه دوره خوب و خاطره انگیزی براتون باشه تمام میکردم،چون همه اون افراد مثل برادر بودند برام، خواستم بگم همیشه اینطور نیست و همه جا اینطوری شروع نمیشه ، اما خب بیشتر اوقات اینطوریه که باخشونته
سلام ،خدمت همیشه سخته چون زور و احبار داره ،اون جایی که از در دژبانی گفتی که یکی امد و حرفای بد و تو دل همه رو خالی کرد زد،من خودم دژبان بودم چون لیسانس داشتم افسر وظیفه بودم اما افسر نگهبان بودم با دوتا کارد دیگه و 24/48پست میدادم، منم مرکز اموزش بودم 04بیرجند که خیلی هم ترسناک ومعروفه،دقیقا اون صحنه برای من شاید بیشتر از چهل بار تکرار شد اما از اون سمت یعنی من اون نفری بودم که میامدم و اون حرف ها و مزدم،اما نه اون حرف ها،همیشه جدی بودم اما با احترام و کاملا با ادب صحبت میکردم،اول از همه ...
خیلی خوشحال شدم برا اپیزود جدید امیدوارم مداوم باشه
خیلی دلمون برای صدات و قصه هات تنگ شده بود
مرسن جان عزیز ممنون از شما بسیار عالی 👍
مرسی مرسن جان لطفا بمون و ادامه بده و اگه خواستی یه اپیزود درمورد اینکه چرا این دو سال نبودی بگو
چقدر غم
عالی بودددددددد
درود
لطفا نری دیگه تا.... خیلی داستانات به دل می شینه
سال ۸۵ دفترچمو فرستادم، اردیبهشت ۸۶ برگسبزم اومد، ۰۳ عجبشیر، دو دستی کوبیدم تو سرم، ۱۸ خرداد رفتیم عجبشیر، بدترین برخوردو تو دژبانی باهامون داشتن، بازرسی بدنی مثل مجرما، فحش و تهدید، رفتیم گردان ۴، بعدش گروهانو مشخص کردن، بعدش آسایشگاه، ما افتادیم آسایشگاه ۲، آسایشگاه ۱ مثل هتل بود ولی آسایشگاهای۲ و ۳ مثل مسافرخونه که بهش رسیدگی نمیشد،تو ۲ ماه آموزشی یبار بهم مرخصی دادن، چون مرخصی فقط مال اونایی بود که پارتی داشتن، اونی که پارتی نداشت مرخصی هم نداشت، منم یبار به زور رفتم.