اپیزود پنجاهویکم - آسمون آبی (۳)
Update: 2025-08-01
94
Description
قسمت سوم - داستان هومن از سربازی در مرز
اینستاگرام توشه: https://www.instagram.com/tooshehapp/
PayPal (حمایت از خارج از کشور): https://www.paypal.com/paypalme/mersenarabzadeh
Buy me a coffee (حمایت از خارج از کشور): https://www.buymeacoffee.com/onpodcast
سایت حامی باش (حمایت از داخل کشور): https://hamibash.com/onpodcast
اینستاگرام: https://Instagram.com/_u/thisisonpodcast
توییتر: https://twitter.com/thisisonpodcast
ِYouTube Channel: https://youtube.com/c/mersenlog
In Channel
اتفاقا به نظرم حس کردم ی تک رفتی و دارید ی ماجرایی روتعریف میکنید
وقتی یکی از عزیزانت الان سرباز باشه و مدت ها ازش خبری نداشته باشی ، شنیدن این اپیزود ها یک درد و استرس دیگه ای داره…
تمام بستنی کیم های دنیا نمی تونن تلخی اون شبو پاک کنند
واقعا این دنیا هیچ حساب و کتاب و صاحبی نداره. همهچیز بر حسب اتفاق و شانس هستش
انگار خودم اونجا بودم تصویر سازیت عالیه مرسن
ناراحت کننده ترین بخشش اینه که هیچ کردم از این فجایع انسانی، از این حملات و تحقیرها، رسانه ای نمیشن و ما نمیدونیم چه اتفاقاتی هر روز در مرزهامون میوفته.
من هم برایت بهترین ها را آرزو میکنم
و چه قشنگ گفتی... هدف این همه رنج چیه🥺
کریم خیلی مردی
میخوام چیزی بنویسم که احساساتم رو توصیف کنه. اما هیچ چیز هیچ چیز در ذهنم نیست. فقط میخوام بدونم که در حال حاضر کریم در چه حالیه. همین فقط.
از تلخ ترین فیلم تراژدی، تلخ تر بود، عالی بود
ممنون به خاطر اپیزود جدید مثل همیشه عالی
سلام برادر زحمت کش و با اخلاق و نازنین اگر منظور از شنونده ها و مخاطبان همه باشه،پاسخ شما خیر هست.بنده اتفاقا این اپیزود رو با همون توپوق و بی حالی و ذهن مهه گرفتتون دوست داشتم و لذت بردم از شنیدنش وباهاش احساس همزادپنداری کردم و هرجا که شما میگفتید این سربازها،این فرشته های تازنین یواشکی میزدن زیر گریه.منم همونجاها گریه م میگرفت،و این حس و شما تونستید باهمون روایت خودمونی صاف و ساده تون انتقال بدید. کاش این اپیزود رو هم با بی حالی و بی خوابی و توپوق درست میکردید درود به شرف تک تک سربازان نازنین
تنها کریم مسلمون دنیا😅
توی دل شب. وسط سکوت و آرامش خونه م نشسته و دارم با روایت کریم گریه میکنم.نمیدونم باید چه حسی داشته باشم؟ حس قدر دانی از ادمهایی که جون خودشون رو کف دستشون گرفتن و توی مرزی ترین نقاط کشور از حریم خاک ما دفاع میکنن... یا خشمگین باشم از سیاستی که این همه دشمن پرورش داده که حالا لازم باشه این همه ادم به خاطر ما روح و جسم و ارامش و زندگی و جونشون رو به خطر بندازن همزمان تصاویر مرزی کشورهایی اروپایی به ذهنم میاد که از وسط یه خونه یه کافه یا یه خیابون رد شده و مردمانش با صلح و آرامش کنار هم زندگی میکنن