خدا را کم نشین با خرقهپوشان ۳۸۶
Update: 2025-09-28
138
Description
غزل نمره ۳۸۶
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل
خدا را کم نشين با خرقهپوشان
رخ از رندان بیسامان مپوشان
در اين خرقه بسی آلودگی هست
خوشا وقت قبای میفروشان
در اين صوفیوشان دردی نديدم
که صافی باد عيش دردنوشان
تو نازکطبعی و طاقت نياری
گرانیهای مشتی دلقپوشان
چو مستم کردهای مستور منشين
چو نوشم دادهای زهرم منوشان
بيا و از غبن اين سالوسيان بين
صراحی خوندل و بربط خروشان
ز دلگرمی حافظ بر حذر باش
که دارد سينهای چون ديگ جوشان
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
In Channel
چقدر گلستان و شیخ عزیز الدین عالی بود. ممنون فرزان جان نفست گرم 🕊🌸
چقدر خوب و شیرین این درسهایی که بعضی آدمها به هم میدن .اون راننده چه درس قشنگی بهت داد و تو هم اون درس وبه ما یادآوری کردی. من خودم فک کردم تو این شرایط چقد قرار گرفتم وهیچ وقت فکرم به این نرسید حداقل با گرفتن یه شیرینی این حس و پاک کنم. چقد کار هر دوی شما قشنگ و درس آموزه.
نمیدونم واقعا خیلی افت کرده این پادکست یا من نسبت بهش دیگه حسی ندارم. بعد از مدتها اومدم یه سری بزنم اصلا جذبم نکرد
درود بر مهربان فرزاد عزیز سپاس از تمام زحماتی که در این یک سال و چند ماه کشیدی، از تمام درسهایی که به ما آموختی، درمورد روزه و فستینگ که فرمودید باهم فرق داره روزه که میگیری اصلا نباید چیزی بخوری ولی در فستینگ میتونی آب ، چای بدون قند و قهوه بخوری، در ضمن شما رو خیلی زیاد دوست دارم.
42:28 فرزان عزیز، اینجا دلم خواست برای خودتون آهنگ شجاعدل رو بذارم….🍷
بعنوان یه دختر لر تایید میکنم،داداشم یکی یه دونه امه🫠
دیروز با یکی از من های برساخته ام رو به رو شدم که هیچوقت گردن نمیگرفتمش، دلتنگ کسی میشد ولی من روم رو میکردم اونور فکر میکردم از چیز دیگه ای حالم خوب نیست، بالاخره دیدمش باهام صحبت کرد گریه کرد، منم گفتم که درکش میکنم طبیعیه دلش تنگ بشه عجیبه که بعدش اون حس بد رهام کرد
پله های سلوک با همین دقت و ظرافت طی میشه 👌🤍 مامانم یه عادتی داره که خیلی ذره بین میذاره رو رفتاراش و می سنجه ... همین عادت خوب سنجش میاره که کدوم حرف و کدوم رفتار آدم مضره برامون🤌
خاطره مربی رانندگی پر درس بود، فرزان چرا گفتی اگه بری بهش بگی پشت سرش حرف زدی مفسده داره؟این آدمی که تو توصیف کردی شاید در آغوشت میگرفتو میگف عیب نداره مشتی، دمت گرم که گفتی، صفای وجودت... فرزان چرا حرفای مردونش رفته بود رو نروت؟ من هر روز بخاطر چیزی که تو بهم یاد دادی تلاش میکنم نذارم ماده روی ذهنم تاثیر بذاره. نمیخوام بگم تو دیگه باید خدای همه چیز باشی و اجازه خطا نداری فقط میگم اگه یکی دوبار رو مخت بود اکی ولی میگی حدود ۱سال باهاش کلاس داشتی، یعنی تو این یکسال نتونستی جلوی تاثیر ماده روی ذهنو
حالا خوبه خودتونم سه تا برادرین. کم نیستیناااااا آقای رنجبر😁😁😁 ماشاالله...
آقای رنجبر این چیزایی که در مورد قومیتها گفتین درست نیستااااااا... من فقط یه برادر دارم. اونم آلمانه تازه.فقط من نه... خیلیها اصلا داداش ندارن یا خواهر زیاد دارن. و اتفاقا چون تو تبریز درس خوندم دوستای ترک زیادی دارم که اکثرشون چندتا برادر دارن. در کل خواستم بگم که بهونه نیارین.😂خیلیم دلتون بخواد. حالا چه کاریه از راه دور دختر بستونین..... یه نفر فارس همشهری خودتونو پیدا کنید... والله...😁😁
اینجا بودن چه حس نابی داره ، سپاس فرزان عزیز به خاطر همه چیز 🕊️🤍✨☀️
میبینم که دیروز صبوحی افتضاح شده... 😁😁😁😂😂😂😂
سلاااام به دوستای گلم. سلام به پادکستر عزیز. من دوباره برگشتم از یه ماه پیش هی عقب میفتادم. بالاخره دوباره بهتون رسیدم.
امروز یه بنده خدایی توبازار بهش زنگ می زنند میگن ما از تلویزیون هستیم وشما ۳۰م برنده شدید ،اونم چون خیلی گرفتار بود توبازی اون ها افتاد وش کارت بهشون داد وپیامکی که براش اومد برای اون ها خوند چون یه پاپاسی توحسابش نبود اونا به کادون زدن.. سلام ازاین به بعدتون به تامل دراتفاقات روز تون بخیر ۰۴،۰۷،۰۶ چو مستم کرده ای مستور منشین چو نوشم داده ای زهرم منوشان . بیا و از غبن سالوسیان بین صراحی خون دل وبربط خروشان 🌿 خداوندا یه بار دیگه فرصت زندگی کردن رو بالحظات فراوان هدیه دادی بابت تک تکشون سپاسگزارم
اگر اخلاق شوهر عمه ها اینطوریه من می خوام فقط با شوهر عمم وقت بگذرونم اقای رنجبر
به عرض دوستان برسونم که من حداقل دوتا اجرا از استاد شجریان با این غزل شنیدم یکی همون که در برنامه پخش شد به نام خرقه ی آلوده و یکی دیگه اسمش فراق و در مایه شوشتریه که در میانه اجرا این غزلو می خونن . البته این اجرا بسیار سنگین و برای مواقع خاص جواب می ده برنامه امروز عالی بود . یک شنبه ی پر از ماجرایی داشتم و به خیر گذشت . 🙂
من تا به حال فکر میکردم دوتا برادر هستید...اما امروز گفتید سه برادر! دوستان شما هم تازه متوجه شدین؟ چیزه خاصی نیستا ولی ذهن منو درگیر کرد گفتم بپرسم
خلاصه این وضعیت ادامه داشت تا زمانی که کم کم کار من تمام شده بود . یه روز به دکترم گفتم من که رفتم اما از دست این خانم ذله شدم . دکتر یه نگاه عمیقی بهم کرد و گفت این خانم تمام زندگی ، تفریح و هَم و غمش توی همین اتاق و ساعتهایی ست که اینجا می گذرونه . گفتم چطور ؟ گفت این خانم ۸ ساله که تقریبا هر روز بخاطر این بچه که از زمان تولد تا الان بیماری خاص داره می یاد اینجا و اگه اینطور نگذرونه دوام نمی یاره 🥺 دقیقا منم حس شما رو داشتم ولی دیگه هرگز فرصت نشد برم و ازش دلجویی کنم و بگم تو چقدر بزرگی 🥺
در ادامه خاطره رانندگی منم یه خاطره دارم که همیشه ته ذهنم مونده . زمانی پام عمل کرده بودم و می رفتم فیزیوتراپی . اونجا یه خانمی بود که پسرشو می آورد و همیشه توی اتاق مجاور بود که من از پشت این پسر بچه رو که روی تخت خوابیده بود می دیدم این خانم خیلی حرف می زد تخمه می شکست و کارایی می کرد که انگار اومده بود پیک نیک منم درد داشتم مدام با عصبانیت و گاهی تنفر نگاش میکردم و توی خونه غر می زدم که وای کاش این خانم با من نبود و چقدر بی خیاله و انگار نه انگار که پسرش اینطور بیماره بقیه در کامنت بعد