فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان ۳۸۲
Update: 2025-09-22
146
Description
غزل نمره ۳۸۲
مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
فاتحهی چو آمدی بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پیاش روان
ای که طبيب خستهای روی زبان من ببين
کز دم و دود سينهام بار دل است بر زبان
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
مرغ دلم چو خال تو هست در آتشش وطن
چشمم از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان
بازنشان حرارتم ز آب دو ديده و ببين
نبض مرا که میدهد هيچ ز زندگی نشان
ای که مدام شيشهام از پی عيش دادهای
شيشهام از چه میبری پيش طبيب هر زمان
حافظ از آب زندگی شعر تو داد شربتم
ترک طبيب کن بيا نسخهی شربتم بخوان
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
In Channel
دلم گرفت که گفتی این آخرین تابستون صدای سخن عشقه چند تا تابستون دیگه زندگی میکنم و صدای سخن عشق ندارم گوش بدم؟ به قول یکی از مخاطبین صبح به صبح اپیزود جدید رو مثل یه نون بربری داغ میدادی دستمون وقتی این برنامه تموم بشه من دوباره از اول بهت گوش میدم ولی لذت دفعه ی اول رو نداره واقعا نداره.... چقدر خوشبخت بودیم ما که همزمان با انتشار تونستیم همراهت باشیم آیندگان از این نعمت بی بهره ن
این جملهی طلایی از یک عارف که: " به روزگار ناسزا نگویید روزگار خداست" برای من مثل آب روی آتیشه وقت صحبت با برساختههام. بخصوص وقتی خشم و حسرت به سراغم میان. این جمله برام عصارهی هر آنچه است که در صدای سخن عشق گفتید. یکهو همه میان جلوی چشمم.
برداشت من از آوردن *مهر* در مصرع اول بیت ۴ اینه که : ▪️ مثلا ما میگیم ویروس ها انقدر که دوستم دارند و مهربونن زود به زود میان تو بدنم. ▪️ یا حافظ خواسته جاری بودن ، پذیرش بیماری و ایستادن در مقام رضا رو نشون بده چون کهنساله و مرتبهی بالایی داره.
😔😔😔
اگر خیلی پولدار می شدی ،میرفتی یه پنت هاوس میخریدی توی فرمانیه بعد یه شب که خوابی پهپادها حمله میکردن و ساختمان خراب میشد بعد میفهمیدی که ای دل غافل که طبقه بالای شمخانی رو خریدی .😁😉😉🤣
دوستان جان کتابی هست به اسم شفای کودک درون در راستای حرفای فرزان عزیز . توصیه میکنم مطالعه فرمایید. اثر دکتر لوسیا کاپا چیونه
فرزان جان دقت کردی هر وقت میخوای یک مساله ای رو بگی که واست سختء یا احساساتی میشی گلوتو صاف میکنی موقع حرف زدن با فرزان ۴ساله ام همین شکلی شدی
19:00 همزمانی صحبت با من برساخته یا همون بچه های 3، 4 ساله مون با ترند این روزهای فضای مجازی خیلی جالبه. موجی از عکس ها راه افتاده که افراد، کودکی خودشون و در آغوش گرفتن. این تمرین با این همزمانی برام ملموس تر شد. من هم کودکی م رو بغل کردم و صدای سخن عشق شنیدم و برساخته هام رو تا حدودی دیدم.
موسیقی دقیقه 19 رو کسی اسمشو میدونه؟ یا داره برام بفرسته؟
انگار همین دیروز بود که در آستانه ی بهاران(اپیزود ۲۵۶) آهنگ پاییز آمد پخش شد.الان دیگه خودِ خود پاییزه.
یعنی برای منی که بیست سالمه زوده که در ساحت من حقیقی زندگی کنم؟ البته برام یه جاهایی واقعا سخت هم هست، خصوصا در مقابل مردای آزارگری که توی کوچه و خیابون باهاشون مواجه میشم ولی توی روزمره خیلی حالم رو بهتر کرده:)
چقدر خوشحالم که ۳۸۲ برنامه باهات اومدم تا الان به نقطه عطف این برنامه برسم : (یاد گرفتن اینکه چطور با من بر ساخته ام صحبت کنم )
فردا پاییزه🙂🍂
ممنون فرزآن💖 میدونی قبلا درمورد من برساخته گفته بودی مثل پدر و مادر بیمارن، تا چند روز پیش خیلی برساختههامو میدیدم ولی در خیلی از موارد حس خشم بهم دست میداد اما الان همزمان که میبینم در کمال آرامش صحبت میتونم باهاشون بکنم. خیلی خیلی کمک کننده و راهگشا بود برام. ممنونم ازت 🙏🏻❤️
چقدر دلم آروم شد با شنیدن این اپیزود... حس و حال جاری این هفته شبیه برگ های پاییزی روان بر رودی آرام در دل جنگلی جادویی ست ... بمونین برامون 🍂💫🫵✨️
منم دوستت دارم تو هم مراقب خودت باش
اپیزود ۳۷۲ رو خیلی دوست داشتم. مخصوصاً قسمت انسان کامل. بوی مولانا رو میداد. مرسی.
پس پرده ، مهره ها جوری چیده شده که نمیتونیم بگیم صد بازی رو میدونیم ... و این درک ، پذیرش و تحمل ابهام میطلبه 💬
کاش این فصل پاییز با شروع مدارس نبود ودل آدم ت این روزها خیلی روبه راه نیست 😥
اخه چقدر تو کارت درسته👌