غزل شمارهٔ ۸۸- با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست
Description
1) با خردمندیّ و خوبی پارسا و نیکخوست / صورتی هرگز ندیدم کِاین همه معنی در اوست
2) گر خیالِ یاری اندیشد ، باری ، چون تو یار / یا هوای دوستی ورزند ، باری ، چون تو دوست
3) خاکِ پایش بوسه خواهم داد ، آبم گو ببر / آبروی مهربانان پیش معشوق آبِ جوست
4) شاهدش دیدار و گفتن ، فتنه اش ابرو و چشم / نادرش بالا و رفتن ، دلپذیرش طبع و خوست
5) تا به خود باز آیم آنگه وصف دیدارش کنم / از که می پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست ؟
6) عیب پیراهن دریدن می کنندم دوستان / بی وفایارم که پیراهن همی درّم ، نه پوست
7) خاکِ سبزآرنگ و بادِ گل فشان و آبِ خوش / ابر مرواریدباران و هوای مُشک بوست
8) تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر / مدّعی در گفتگوی و عاشق اندر جستجوست
9) هر که را کنج اختیار آمد ، تو دست از وی بدار / کانچنان شوریده سر پایش به گنجی در فروست
10) چشم اگر با دوست داری ، گوش با دشمن مکن / عاشقی و نیکنامی سعدیا سنگ و سبوست