Gulumcan - Ahmet Mustafa Ozgul
Update: 2025-03-22
883
Description
دستم را بگیر. مرا به حال و هوای روزهایی که برنمیگردند، برگردان. مرا به خورشید، به امید، به روزهای سپید، مرا به خودم، مرا به خودت برگردان …
In Channel
Description
دستم را بگیر. مرا به حال و هوای روزهایی که برنمیگردند، برگردان. مرا به خورشید، به امید، به روزهای سپید، مرا به خودم، مرا به خودت برگردان …
وای مگه بهتر از این داریم¿¡¡¡¡¡ خدای خلق احساسه♡
دیروز هم گذشت. قلبم خسته تر از قبل؛ شاید اینجا کمی بیآساید.
تو تنها یکبار در این لحظه در این روز در این سال در این ثانیه و دقیقه هستی پس زندگی کن این لحظه و این روز و این سال هیچوقت برایت تکرار نمیشود لذت ببر با سختی و بدی 🌱
دل شب یادت کرده دلم ای داد ...
سپاس
پرت میشم به خاطرات گذشته 🙃
خاطراتم زنده شد🥺🥲 من عاشق این موسيقي هستم 🙃🤭
این قطعه رو یه بار دوستم با ویلون برام زد کلی آدم گنده تو اون اتاق بودن همه تو سکوت محو شده بودن انگار ویلوون واسه هرکسی داشت یه داستانی تعریف میکرد هرکسی یاد چیزی افتاده بود که دلش نمیخواست دیگه تو ذهنش باشه میدونی انگار ویلون داشت گریه میکرد داشت داستانی غمنگین تعریف میکرد بدون اینکه حتی حرف بزنه...
💔❤️💔❤️
رفتی نمیدانستم آخرین بار بود منتظرت ماندم همه چیز تغییر کرد ولی انتظارم برای تو هنوز تازه است
از دقیقه 4:39 به بعد پلی نمیشه
پلی لیستتون ذهنمو خالی میکنه ولی بسیار غمگین هم. میشه یکم خنثی تر بذارین آهنگارو✨
نمیخواهم بشنوم، بگویم، بخندم یا ببینم. اکنون تنها مشتاق آرمیدنم،در جایی دور از هر کجا، دور از مردم،زمان و مکان.
دقایقی به آن چشمها نگریستم، همچون نوزادی که چیزی از دنیا نمیدانست، آری، چشمان تو دری به دنیایی تازه بود که من از آن غافل بودم.
✨💔❤️🩹
❣
دوستت دارم...میدانم حسم یک طرفه س.همین که ای احساس عشق را تجربه کردم و تو ندیدی و نفهمیدی ما را بس
دستم را بگیر ببر به اولین روز خیال همان روزی که با هم در گفتگو و خیال پردازی بر نیمکت سنگی پارک نشسته بودیم من از نگفته هایم گفتم و تو فقط سکوت کردی چرا نگفتی آمدی که یک روز بروب و تنهایم بگذاری؟! حالا من ماندم یک خیابان بی انتها خیال داشتن تو.....
تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند❣H
برنمیگردند، اما تو بازگردان، مرا به خورشید، به امیدی که در نگاهت طلوع میکرد، به روزهای سپید بیدروغ، مرا به خودم، به آن منِ آرامِ گمشده، مرا به خودت برگردان، به لبخندی که جهانم را روشن میکرد...