Words I Can Not Say - April Rain
Update: 2025-03-24
273
Description
آنگونه دوستت میدارم، كه خبردار نشوی. آنگونه میبوسمت، كه احساس نكنی. مهم نيست بشناسیام، يا حتی برايم خطی بنويسی. گاهی در خيابان نگاهت، رهگذری باشم كافیست. تو هرگز مرا نخواهی شناخت، و من، مجنونترين بيد كوچهی تو باقی خواهم ماند …
In Channel
چقدر کامتها قشنگ و لطیف و عاشقانه اند.گویی همه مان در خیال عشقی شب را میبوسیم و صبح را بغل میکنیم و در انتظاریم...انتظاری شیرین و لطیف، و تلخی نرسیدن دهانمان را گس میکند.آری عشق شاید همین است.عاشقانه زیستن و نرسیدن...❤️❤️🩹 و این نرسیدن مارا به این دنیای عاشقانه عادت میدهد
کانال تلگرام نداره این پادکست؟
روزها از پس هم میگذرد یادم آمد از همین چند روز گذشته همان روزهایی که همه در تکاپو و تلاش بیش از حد در حال دویدن برای انجام کارها و استقبال از فصل زیبای بهار بودند چه زود گذشت و... دوباره روز از نو روزی از نو
به زندگی می اندیشم..فکر میکنم که هیچکس در هیچ کجای تاریخ نمی تواند به راز زندگی پی ببرد و میفهمم که زیبایی زندگی به رازآلود بودن آن است..چه خوب که ما هیچ نمیدانیم فرداها و پس فرداها چه بر سر راهمان قرار خواهد گرفت و زندگی چگونه غافلگیرمان خواهد کرد!شاید برای همین است که همیشه امید داریم لبخندی عمیق تر، عشقی حقیقی تر و آغوشی گرم تر را تجربه کنیم شاید اگر این بی خبری نبود ما هرگز تن به زندگی نمیدادیم و اگر پیج و خم مسیر را میدانستیم اشتیاقی برای رسیدن به مقصد باقی نمی ماند…
عشق و نور به قلبت🙏❤️
دیدار های مجددی که به اجبار شغل هایشان بود. نمکی بود که بر زخم تازه سرپوش خورده شان می پاشید. درد می کرد تمام آن وجه آنها که دیگر قابل پنهان نبود. خنده هایی که گریه شد . خاطراتی که کابوس، عکس هایی که چشم خراش و آهنگ هاییکه گوش خراش شد فکر می کرد متفاوت ست این بار ولی دیگر خبری نبود. عشق فلسفه و بنای محکمی نبود و این همان حقیقتی بود که از آن فرار می کرد
سر بر شانه خدا بگذار تا قصهی عشق را چنان زیبا بخواند که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی قصهی عشق، انسان بودن ماست اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست سرت را بالا بگیر و لبخند بزن فهمیدن احساس کار هر آدمی نیست
چه قشنگه نشستن گوشه ای ودوست داشتن کسی انگار معنی زندگی همین دم دستی هاست ۱۴۰۴،۰۱،۰۶
🙏🌷💎🌹🙏 سپاس
🥲🌱
اگر روزهای خوب من آمدند و من نبودم به یادش بیاورید که چقدر صبورانه و غمگین در انتظارش ماندم و جنگیدم، و به یادم آوازی سر دهید و برقصید و با صدای بلند بخندید 🍃
من اینجا در ازدحام، منزوی معنیام پیش تو پیدا، خلاصه کن این بلوا را در لرد دیدارات که مستاصل ماند این محصل در این آزمون دلتنگی علیرضا_مذهب
😇
بیا تا کمی بخندیم تا صدایش بر مخمل چمنهای اطاقور جایی که سم اسبان کَهر بر روی رویای سپیدپوش می تازند،جاری شود.بیا تا به بوی گلهای لالهگون یکدیکر را صدا بزنیم.بیا تا روی نرمی موجهای رودخانه آواز سر دهیم.
چقدر زیبا