خیز تا خرقهی صوفی به خرابات بریم ۳۷۳
Description
غزل نمره ۳۷۳
فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
خيز تا خرقهی صوفی به خرابات بريم
شطح و طامات به بازار خرافات بريم
سوی رندان قلندر به رهاورد سفر
دلق بسطامی و سجادهی طامات بريم
تا همه خلوتيان جام صبوحی گيرند
چنگ صبحی به در پير مناجات بريم
با تو آن عهد که در وادی ايمن بستيم
همچو موسی ارنیگوی به ميقات بريم
کوس ناموس تو بر کنگرهی عرش زنيم
علم عشق تو بر بام سماوات بريم
خاک کوی تو به صحرای قيامت فردا
همه بر فرق سر از بهر مباهات بريم
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
از گلستانش به زندان مکافات بريم
شرممان باد ز پشمينهی آلوده خويش
گر بدين فضل و هنر نام کرامات بريم
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
بس خجالت که از اين حاصل اوقات بريم
فتنه میبارد از اين سقف مقرنس برخيز
تا به ميخانه پناه از همه آفات بريم
در بيابان فنا گم شدن آخر تا کی؟
ره بپرسيم مگر پی به مهمات بريم
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مريز
حاجت آن به که بر قاضی حاجات بريم
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
سلام و شب همگی بخیر ⚘️ ⚘️ ⚘️ ⚘️
ممنون فرزان جان چه اهنگ قشنگی تقدیممون کردی اول برنامه خیلی زیبا بود🙏
عالی 💯
جا داره از عشق کلاغ ها بگم... من هروقت بتونم بهشون غذا میدم. یه مدت که دانشجو بودم، تو خوابگاه... شب ها توی بالکن براشون غذا میریختم. پنیر،نون،خورشت و ... بعد یه مدت دیدم برام هدیه میارن. از استخوان مرغ گرفته تا سنگ و چیزای ریز و... میومدن میذاشتن پشت پنجره ی اتاقم. خلاصه، کلاغ ها خیلی خوبن. همه حیوانات واقعا دوست داشتنی ان❤️
حال و هوای معماری و شهرسازی داشت این غزل کنگره، مقرنس، سقف، بازار، زندان، میخانه، در، کوی، گلستان،..
خیلی نامردی بود گذاشتن این آهنگ اول برنامه! شاید هم باید بگم اتفاقن «مردانه» بود! بویژه اگه اول صبح “تو خیابون” بشنوی! وقتی “این بغض سنگین” میشکنه مگه دیگه اشکت بند میاد؟!
ممنون فرزآن جان 💖
ما حتی حواسمون هست که روی ریتم آهنگ رازقی میپاشید😁
چقد خندیدم به این قسمت که گفتی : شافل النغمات یه ویولون همیییین 😂
از "مهماتِ دنیا" ؛ وقتی که خودم را به اندازهی کافی دوست داشتم،دیدم مجبور نیستم دنبال زندگی بدوم،اگر آرام بگیرم و خاموش باشم،زندگی به سراغم میآید... کیم مکمیلن-آلیسون مکمیلن✨️ و منی که مشقی رو تمرین کردم که در غزل نمرهی ۴۵ برام سرمشق کردی،اونجا که از "گذرگاه عافیت" میگفتی و اینطور ادامه دادی که؛ باید بتونی خودِ خودِ مجردت رو بخوای،دوست داشته باشی و کافی بدونی...⭐️
درود فرزین. چه خبر؟! حال و احوال ؟! چونی بی ما ؟! این قفس آهنین افسون زدایی شده ( نیهیلیسم زندگی ) تو را به سوی مذهب و آرزوی رستگاری کشاند.همیشه عادت به افراط داشتی ماکس وبر: اهل تفکر اگر به سوی مذهب رستگاری حرکت کنند، غالبا از طریق عرفان خواهد بود؛ یعنی جنبشی که توسط تنش های درونی و نه تنش های اجتماعی پدید میاید. فرایند عقلانیت فرایندیافتن معنا در جهان است. هستی های انسانی هستی های جست و جو گر معنا هستند، برای فهم امر به ظاهر بیمعنا، رنج، مرگ ، درد، .... یا هر چیز دیگر.
در این بیابان فنا ممنوندار پکیج صدای سخن عشق ام ✨️ پیغمبر پادکست فارسی : فرزآن عزیزدل، خوب سفره داری میکنی⭐️ نفست گرم دلتم گرم جان جهان باد ❤️🔥 الهی که سرشلوغِ کار اصلی باشیم 🤲
فرزآن جان benim hikayem داستان من 😊😊
00:20 عزيزي فرزان جان ❤️ * اين آهنگ رو ميذارم كنار حرفهاي ديروزت در مورد مرز بين عشق و مالكيت … و ميگم با اينكه درك ميكنم از چه تجربه اي داري صحبت ميكني (حداقل از اونطرف ماجرا ) …. ولي شايد فقط بشه گفت: آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست هر كجا هست خدايا به سلامت دارش * و اينكه ما ميتونيم انتخاب كنيم كه اميد داشته باشيم به رشدي كه در فرآيند اتفاق ميفته نه اميد به نتيجه * شايدم كه يك روز مهاجرين متخصص (مخصوصا اونايي كه رفتن اروپا مثلا آلمان - فقط چون جهان ديده ترن) …❤️🫂
Dünya istediği gibi geçer kahvenizi soğutmasın. 🥰 چونکه ترکی دوست دارین البته از نوع استانبولی و حال و هوای سهراب و امروز
از المان سلام.به تو عزیز مهربان .ممنون از تقدیم اون اهنگزییا ،اشک ریختم .مرسی به یاد ما بودی، من منتظرم اولین حقوقم رو که گرفتم تمامشو به عنوان می بها اینجا بدم . این شده ارزوم .برای تمام صبح هایی که با تو شروع شد و ارامش قلبم بود .در اوج تنهایی همیشه یک نفر بود که باهاش قهوه خوردم صبح ها ،حرف زدیم ، شعر خوندیم ، برایت ارزوی سلامتی و شادی و انسان کامل مکینم، بدرخشی در زندگی خودتت،🌺🍀🌹بار دوم هم با صدای خودت که خوندی اشک ریختم .
اون چیزی که به گوش من می یاد انگار دارین ماهور می خونین . بریم ادامه ی برنامه رو گوش کنیم ببینیم امروز چه می کنین ، سبد سه شنبه از عشق لبریز می شه قطعا 🙂
مثل همیشه ✨️👌🏻
و این سخن سهراب حرف دل منه: در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سرکوه دورها آوایی است که مرا می خواند...
و چه قدر سهراب،زندگی رو قشنگ زندگی کرد... توجه به جزئیاتی که برام مردم مهم نبود. من تو این مرحله، تازه میفهمم چی میگفت... زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است رخت ها را بکنیم آب در یک قدمی است❤️