نکتهای دلکش بگویم خال آن مهرو ببین ۴۰۲
Update: 2025-10-20
152
Description
غزل نمره ۴۰۲
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
نکتهای دلکش بگويم خال آن مهرو ببين
عقل و جان را بستهی زنجير آن گيسو ببين
عيب دل کردم که وحشیوضع و هرجایی مباش
گفت چشم شيرگير و غنج آن آهو ببين
حلقهی زلفش تماشاخانهی باد صباست
جان صد صاحب دل آن جا بستهی يک مو ببين
عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند
ای ملامتگو خدا را رو مبين آن رو ببين
زلف دلدزدش صبا را بند بر گردن نهاد
با هواداران رهرو حيلهی هندو ببين
اين که من در جستجوی او ز خود فارغ شدم
کس نديدهست و نبيند مثلش از هر سو ببين
حافظ ار در گوشهی محراب مینالد رواست
ای نصيحتگو خدا را آن خم ابرو ببين
از مراد شاه منصور ای فلک سر برمتاب
تيزی شمشير بنگر قوت بازو ببين
Support this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations
In Channel







۸
من دونه دونه جای خالهای معشوقمو حفظ بودم . خیلی وقتا خودش یادش میرفت . هعی روزگار
جون دلم نفست گرمممم🥰🥰🥰
طبق شنیده ها اولین کلامی که اینجانب بر زبان مبارکم جاری نموده ام، " سگ" بوده که البته به سگ نکفتم سگ آ ، به اقاجونم گفتم چون منو با خودش نبرده سرکار😐😂 تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل
ولی بنظرم اولین سوال من بعد از تولدم این بوده که چرا چرااااا منو کردید بچه اول دیوثا😒😂
👍🏻🙏🏻🪷🫵🏻
عالی بود مرسی
ببینید عزیزای دل من با استناد به اینکه خودِ آهو میگه منم شکار شکارم کن، خودش دوست داره صید شه. مراد علی مون بی گناهه بچه😁
خوبتون شد انقد به سمنان بد کردید انقد انکارش کردید همه مون سمنان شدیم😐 آه سمنان نگرفته بودمون که گرفت
الان اگه مرادعلی ام صدای سخن عشق گوش بده، چِرِق چرق اسپند برا اونم هست یاخیر
ببین همونجور که تو رفتی سر زدی به یوتوب مرادعلی، اونم اومده چک کرده رواقو، حالا که اینو یاد گرفت فرستاد واسه فاطمه میفهمی😆😆
من خراسانیام هیچی از زبان گیلکی و شمالی نمیدونم اما هر موقع این آهنگهای غمگین شمالی وسط خوانش شما پخش میشه اصلا یک بغض یادم رو میگیره یک حال عجیب غریبیه اصلاً با موسیقیهای دیگه این حال سراغم نمیادا ولی نمیدونم این خانمهای گیلانی چی تو صداشون ریختن آدمو جادو میکنه حداقل منو
یکی هست و کسی نیست جز او در رقصِ هستی، تنها او میرقصد. ما موجیم و او دریا، ما نَفَسیم و او دمِ حیات. هر چه میبینی از اوست، هر لبخند و هر اشک، هر طلوع و هر غروب. او در چهرهی من و تو پنهان است، در صدای باد، در جنبش برگ، در تپشِ دل. ما گمان بردیم «من»ی هست جدا، اما «من» تنها نامیست بر موجی از دریا. وقتی این نام فرو میریزد، فقط او میماند و آنگاه، آرامترین رقص آغاز میشود.
عقل وجان را بسته ی زنجیر آن گیسو ببین🥹✨🤍 ما هم دوست داریم❤️🙏
گر دل از نقطهٔ خال تو بنالد چه عجب عجب این است که در دایرهٔ امکانی
سلام جسارت نباشه ولی میتونم بپرسم از دختر خالدار چه خبر؟!
من تازه غزل ۳۷۲ رو شنیدم و دیگه همپای شما نمیتونم پیش بیام. ولی یه فکری به سرم افتاد که مطمئن نیستم فکر خوبیه یا نه. به نظرم جالب میاد فقط و خواستم مطرحش کنم تا هرکی میبینه بهش فکر کنه یا بازنشرش کنه: عزیزانی که از ابتدا تا اینجا پیوسته همراه بودند، اعلام کنند ساکن کدوم شهرند، به این امید که تعدادی همصحبت همجنس به دایره روابطمون اضافه بشه.
آیا به خاطر بعد زمان میپرسیم امروز چند شنبه هست
ممنون عالی مثل همیشه چقدر خوانش زیبا معانی زیبا دلربایی عالی ممنون
همیشه برام سوال بود رفتن به لحظه زمان حال چرااینهمه دشوار هستش چرا اینهمه انرژی تواین لحظه نهفته است؟ تا ریشه اش رو تو بت پرستی اجدادمون یافتم انگار یه ترس بزرگی از نداشتن اون بت پیش روی ماست حالا تبدیل شده به نشخوار ذهن رها کردن ذهن واستفاده از قدرت اون لحظه یه ترسی پیش روی ماست از نداشتن توهم ها.. عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند ای ملامتگو خدا رومبین آن روببین ۰۴،۰۷،۲۸ سلام همین لحظتون بخیر خداوندا نیروی عطا کن تا دست از این بت ها برداریم تا از نیروی فوق تصورلحظه اکنون تنی به آگاهی بزنیم🤲🤲☘️