مردمشاهی ۱۸ (جمهوری ایرانی)
Description
فرهنگشهر . . . من که از آتش دل چون خم می در جوشم/مهر بر لب زده خون میخورم و خاموشم (حافظ) ما با هنگام زایش ناگهانی آزادی کار داریم، که سدهها سرکوب شده است. ما با یک جنبش از سر سبز شونده، اینست که با سیمرغ کار داریم. چرا برخاستن سیمرغ از خاکسترش، رستاخیز در فرهنگ گوهری ایران را یک افسانه میانگارند؟! چون ایران نشناس و ادبیاتچی ایرانی سطحینگر، هیچ درکی از این فلسفهی ژرف و اندیشه بزرگ ایرانی ندارد و کماکان نمیخواهد که بداند! خاکستر، به حبههای آتشی برمیگردد، که برای نگهداری از آتش، زیر خاکه پوشانده شدهاند. این واژه که از پیشوند (خاک=هاگ=تخم) + پسوند (استر=پراکندن) درست شده است، برابر است با پراکندن تخم یا همان تخم آتش. این سراندیشه آفرینش جهان، با بن نخستین (عنصر اولیه) که سیمرغ یا ارتا باشد کار دارد، که افشانده میشود و در وجود همه چیز نهفته و پوشانده میشود، که ما بدان گنج نهانی نیز میگوییم. آن چیزی که در خود نمیگنجد و میخواهد لبریز و گشوده شود و در دگردیسی و پیکریابی آزاد شود (مانای آزادی ایرانی). خرد بهمنی که در سیمرغ پدیدار میشود، در آدمی خاموش است! راستی (حقیقت) را هیچگاه نمیتوان از بین برد، نه با شکست آن و نه با غلبه کردن بر آن... بدینسان است که تنها لایهای آن را میپوشاند و از دیده پنهان میماند، به دیگر سخن خاموش میشود. نشستن ایرانی بر روی فرش، با سراندیشهی فرشگرد و از نو سبز و رنگارنگ شدن کار دارد، که نام دیگرش پیش نیاکان ما شادروان بوده است. یکی از نامهای سیمرغ، پیروز بوده است. از این روست که حتا در شکست هم، باز همای پیروزی است، چراکه از زیر خاکی که بر روی آن میریزند، دوباره از نو سبز میشود. خاموشی، نداشتن حق شکفتن گوهر خدایی خود است. حق نداشتن خرد سامانده، آفریننده، قانون ساز... خرد شاد بهمنی خود است. خاموشی، سرپوشی است که به زور بر روی دیگ خودجوش گوهری آدمی میگذارند. این همان تنش و کشمکشی است که هنگام (آفرینش ناگهانی) را میآفریند. گاه پیدایش ناگهانی آزادی مرغ از قفس، که خوشبختانه هیچ قدرتی نمیتواند آن را پیشبینی و پیشگیری کند. مشکل خاموشی، مسئلهی تضاد عقل اجتماعی با خرد خودجوش ماست! عقلی که جای آگاهبود ما مینشیند و همهی پدیدههای اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و هنری... که بر ضد یا ناسازگار با عقل است را معقول میسازد. حافظ: در اندرون من خسته دل ندانم کیست/که من خموشم و او در فغان و در غوغاست