مردمشاهی ۹ (جمهوری ایرانی)
Description
فرهنگشهر . . . شهروند کیست؟ و شهروندی چیست؟! از ویژگیهای آسنخرد یا خرد مینویی، یکی جویندگی و آزمایندگی، و دومی نگهبانی از زندگی، و سومی سامانده و آراینده است. خدای ایران یا سیمرغ، خوشهی همهی انسانها بوده است. دانههای به هم پیوستهای که هم فردیت، هم کثرت، و هم پیوستگی دارند. ما در فرهنگ ایران، چیزی بنام وحدت نداریم! که به واسطهی آن، همهی دانهها با هم یکی باشند. مانای رستاخیز در اصل زاییدن خود از خود است، زاییدن دولت از ملت است. ما به جامعهای که حکومت را از خودش پدیدار سازد، خشتره(شهر) میگفتیم. حالا همان شهروندی که جزو جامعه است، تبدیل به شهروندی میشود که جزو حکومت است. جامعه و حکومت در اندیشهی پیدایشی، از هم پاره نیستند. چون یکی از دیگری پیدایش مییابد. ولی در تفکر خلقت، خالق از مخلوق جداست، و یکی از دیگری خلق نمیشود، و چنین است که در آن، امکان جدا ساختن حکومت از جامعه مهیاست. کاربرد واژهی شهروند در اتمسفر فرهنگ ایران، نماد دگردیسی نخش اجتماعی فرد به نخش سیاسی(جهانآرایی) اوست. ولی بدون چنین اتمسفری کاربرد این واژه، گمراه سازنده و فریبنده است! از آنجایی که امروزه ما انسانی در اجتماع نیستیم که مانند تخمهای بروییم و در انسان حکومتی واقعیت پیدا کنیم، شهروند نیستیم!؟ ما شقه شدهایم، همچو اره شدن جمشید... و نیمی از وجودمان را دور انداختهاند. همان تلاشی که هزارهها پیش موبدان زرتشتی کردند تا ملت را از حکومت جدا سازند و مردم را در منافع خصوصی و شخصی خود اسیر سازند و نگذارند که در اندیشیدن به منافع همگانی و ساماندهی، به اوج واقعیتیابی انسانی خود برسند. ما همگی در منافع فردیمان زندانی شدهایم و بدان خو گرفتهایم، و بهشت و خوشبختی خیالی خود را در کنج همین زندان میجوییم. ما به دلیل این بریدگی و شکاف خوردگی چنان خودپرست شدهایم، که شخصیت و موجودیت سیاسی و حکومتی خود را کمپلت از یاد بردهایم. بدینسان به همه اندیشیدن، به همه سامان دادن، نگران همه بودن، خویشکاری(وظیفهی) خدا و موبدان و سلاطین و آخوندها و خلاصه حکومتها شمرده میشود. هربار که میگوییم یا میشنویم که؛ (مملکت صاحب ندارد! یا من سیاسی نیستم! یا به من چه؟ به تو چه؟) در حالی که خوشبختی فردی و اجتماعی و حکومتی به هم گره خوردهاند. زیستن، همیشه همزیستی است. کام، همیشه همکامی است. دل، همیشه همدلی است. جان، همیشه همجانی است. درد، همیشه همدردی است. کسی که از درد اجتماع درد نمیبرد، شهروند نیست! باید به کاهش درد دیگران و افزایش شادی آنها اندیشید، تا شهروند شد. کسی که این حق انبازی را از ما میگیرد، گوهر خرد بهمنی را در ما آزرده است