Discover
پادکست ایران آزادی
پادکست ایران آزادی
Author: iran.azadie
Subscribed: 84Played: 1,914Subscribe
Share
© iran.azadie
Description
اپیزودی از لحظه ها، حماسه ها، خاطرات و درد و رنجهای واقعی مردم ایران، چه دور در بعد تاریخی و چه نزدیک در همین روزها درشهرهای مختلف با فرهنگ های متفاوت . داستانهایی واقعی که برای خیلی ها اتفاق افتاده اما با این پادکست ناگفته نمی ماند و در خاطره ها زنده میشود و درسی و چراغی فراروی آنهاییکه میشنوند .
49 Episodes
Reverse
داستان زیبای پهلوان جوان که گلوله را وسط دو چشم هیولا شلیک کرد – علی اکبر اکبری
ایران آزادی
راز آن چشمهای زیبا
بازار شلوغ و گرم بود. پهلوان جوان از لابلای ماشینهایی كه درترافیك سنگین آرام آرام پیش میرفتند عرض خیابان را پیمود. از جلوی سبزهمیدان گذشت و جلوی دهانه بازار ایستاد.
آنطرف خیابان، منصور درحالی كه در ایستگاه تاكسی ایستادهبود، بادیدن اکبر، دستی به موهایش كشید. حالا دیگر پهلوان جوان میتوانست مطمئن باشد كه تا اینجا خطری او را دنبال نمیكند. به طرف بازار برگشت.
بازار مثل غاری كه در كمركش كوهی دهان باز كردهباشد، تاریك و عمیق بود. تاچشم كار میكرد در سیاهیهای بازار، مردم در رفت و آمد بودند.
اكبر آخرین نگاههایش را به خیابان و همهمه جمعیت درپیادهروها انداخت.
آنسوی خیابان، منصور و ناصر با آخرین لبخندها و آخرین نگاههایشان برای او آرزوی موفقیت میكردند. اكبر معنی خندههای ناصر را بخوبی میفهمید.
هر وقت اینطور شاد میخندید، معلوم بود كه همه كارها روبه راه است.
حالا هم حتما همه بچهها بموقع كارهای خودشان را كردهاند كه ناصر اینطور شاد است.
از خامنه ای تاریخ بیاموزیم!
تهیه و تنظیم در کانال ایران آزادی
خامنه ای حتی تاریخ مردم در حال مرگ را وارونه می کند!
روی تخت بیمارستانم. احساس می کنم دارم آخرین نفس هایم را میکشم.۴روز است که در انتظار تخت icu هستم. رئیس بیمارستان گفته کاری از دست ما بر نمیآید. تا بیماری فوت نشود برای شما جایی نداریم! پسرم از پشت طلق برایم دست تکان می دهد.
صفحه کتاب تاریخش را برایم باز میکند و می خواند: «جمهوری اسلامی ایران با در اختیار داشتن امکانات و تجهیزات بهداشتی و درمانی پیشرفته و کادر درمانی متخصص، دلسوز و پرتلاش، توانست جزء کشورهای برتر جهان در درمان بیماری کرونا باشد. این در حالی است که در برخی کشورهای غربی حتی از پذیرش و درمان بیماران مسن نیز خودداری میشد۴ روز در انتظار icu
حقوقبشر، واژهیی بیمسما در نظام قصابان
ایران ازادی
دهم دسامبر هر سال، بنا بر اعلام یونسکو، روز جهانی حقوقبشر نام گرفته است. اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر در سال۱۹۴۸ در همین روز در پاریس به تصویب رسید. تا قبل از پایان جنگ جهانی دوم، بشریت بهطور عام به این حقوق جهانشمول راه نبرده بود. آثار و عوارض خانمانسوز جنگ جهانی دوم و تجاوز فاشیسم هیتلری به آزادی، برادری و برابری انسانها، تدوین و به تصویب رساندن جهانی این حقوق را الزامآور کرد. بر اثر فشار افکار عمومی، کنفرانس سانفرانسیسکو بهاتفاق آرا تصمیم گرفت عاملان جنایت جنگی و جنایت علیه بشریت را محاکمه و مجازات نماید و علاوه بر آن، تدوین یک اعلامیهٔ بینالمللی در زمینهٔ حقوقبشر را در دستور کار قرار دهد. تشکیل یک کمیسیون حقوق بشر در سازمان ملل در سال۱۹۴۶ این امر را سرعت بخشید. پرفسور رنه کسن موظف شد پیشنویس دوم اعلامیهٔ جهانی حقوقبشر را بر اساس پیشنویس اول، تهیه شده از سوی پروفسور جان پیترز همفری تهیه و به کمیسیون ارائه نماید. در ادامهٔ این روند در سال۱۹۴۸ مقدمه و مواد نهایی اعلامیهٔ حقوقبشر به تصویب رسید.
این اعلامیه دولتها را موظف میکند حقوق مدنی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تمام انسانها را صرفنظر از نژاد، رنگ پوست، جنس، کشور، اعتقادات مذهبی، شرایط اجتماعی و ترکیب فیزیکی در اولویت تمام فعالیتها و اقدامات خود بگنجانند.
نظام ولایت فقیه و حقوق بشر
حقوق بشر در نظام قصابان محلی از اعراب ندارد. دیدگاه خمینی در مورد انسان از ابتدای بهقدرت رسیدن تاکنون مبنای عمل قضاییهٔ جلادان بوده است. خمینی در ۱۴بهمن۶۳ این دیدگاه را در یک جملهٔ تکاندهنده اینچنین بیان کرد:
«آدم گاهی درست نمیشود، مگر اینکه ببرند و داغ کنند تا درست بشود. با اشخاصی که برخلاف این هستند، آنها را بکشید و بزنید، حبس کنید».
او در مواجهه با اعلامیهٔ جهانی حقوقبشر، آن را به سخره میگیرد تا بتواند با تخطئه این حقوق جهانشمول، در نقض بیمانع حقوقبشر دست بازداشته باشد.
«اینها میگویند آزادند بشر! برای تخدیر تودهها، که حالا دیگر نمیشود تخدیرش کرد. قضیه این چیزهایی که میگذرانند، که یکیاش هم همین اعلامیه حقوقبشر است... این اغفال است؛ افیون است این برای تودهها، برای مردم»
آكاردئونی برای شکستن
ایران آزای
داستان ساز شكسته
… حسن روزها، ساعتها به زیر زمین خانه محقرشان می رفت و دنبال وسایل قدیمی و آكاردئون كهنه و از دورخارج شده پدرش می گشت. آنقدر زیر زمین تاریك بود كه به سختی می توانست تكان بخورد. هفته قبل نصفه شمعی را در خیابان پیدا كرده بود، الان بدردش میخورد، به سختی آنرا روشن كرد.
همه انبار را زیر و رو كرد. هوای دم كرده و گرم زیر زمین نفس گیر بود و شمع هم در حال گریه كردن. گویی همانند زندگی حسن بی امید در عنفوان جوانی در بن بست زندگی قفل شده است.
خسته شده بود و بسختی آكاردئون خراب و خاك گرفته و كثیف را از لابلای چوبهای سخت و سنگین بیرون كشیده و بالاخره موفق شد. چهره عرق كرده حسن عوض شد و لبخند بیرنگی بر لبان خشكش هویدا شد.
شمع در حال خاموش شدن بود، مثل آخرین لحظات عمر انسان پرپر میزد. سریع با دست پر از زیر زمین به بالا آمد. نسیم بهاری بر گونه های گلگون شده حسن ملایم وار و نوازشگرایانه می وزید و او خوشش می آمد.
روی پله نشست.
-باید این را هر طوری شده درست كنم. باید! باید!
مادر حسن، وقتی كلاس سوم بود بخاطر فقر اقتصادی و بیماری در گذشته بود. پدرش معتاد و خانه نشین شده بود.كارگر بود، زحمتكش، اما حالا نمی توانست هر روز برای كار برود. دوستان او گاهی كمكهایی به او می كردند ولی حسن می خواست به مدرسه برود. نمی توانست فقر خانوادگی، مرگ مادر، اعتیاد و بیچارگی پدرش را تحمل كند.
در آن دنیای نوجوانی گویی كشف عجیب و غریبی كرده كه آكاردئون زهوار دررفته پدرش را كه در جوانی آن را به صدا در می آورده و در محفلهای خانوادگی شور و حال و گرمی به حاضرین می داد را زنده كند.
حسن چند روز روی آن كار كرد. تمیز كرد، برق انداخت، آنرا به صدا در آورد. ولی نوایش عادی نبود و گویی خارج از نت همه چیز را می نواخت.
بسراغ پدرش رفت.
– بابا، بابا، میتوانی این آكاردئون را راه بیندازی!؟
پدر در ذهنش غوغایی بود، یاد دوران جوانی افتاد كه چگونه با همین آكاردئون همه را خوشحال و مسرور می كرد،گویی درخواست پسرش را نشنیده …
-بابا، میشه درستش كنی !؟
-میخوای چكار كنی، ما هزار بدبختی داریم. نكنه می خوای با نواختن این ساز آهنگ بدبختی ما را زیاد كنی !؟
– علاوه بر این مگه نمی دونی آخوندها میگن موسیقی حرامه !؟ …. باشه، باشه، بیار ببینم.
چند روز حسن همراه پدرش با هزار بدبختی صدایی از آكاردئون در آوردند. پدرش خوب مینواخت با اینكه دیگر انگشتان بلندش قدرت بالا و پائین آوردن روی دگمه های آكاردئون را نداشت. ولی گویا بخاصر پسرش تمام سعی و كوشش را می كرد تا آهنگی بنوازد و…
سیصد گرم بادام هندی، سیصد تن دکل نفتی، سیصد هکتار جنگل شمال
پرویز خزایی
کانال ایران آزادی
پدر دست در دست سه فرزند گرسنه از جلوی مغازه آجیل فروشی رد میشود. نگاه آرزومند، بقول لرها و کردها «تمارزو»ی، سه فرزند به ویترین آجیلها و بستههای کوچک بادام هندی، پدر فقیر و نگونبخت را میخکوب میکند. با خود می اندیشد که پول اندکی که در جیب دارد شاید کفاف یک نان سنگک برای شام این سه فرزند و مادرشان را هم ندهد، اما نگاه حسرت زده سه فرزند، غریزه پدری را کلیک میزند و، بی اختیار، سه بسته بادام صد گرمی را قاپ زده و بین سه فرزندش تقسیم میکند.
هنوز کودکان یکی دو دانه از بادام ها را در دهان نجویده اند که صاحب مغازه و آجان میریزند و پدر را میگیرند و کتک زدن شروع میشود. بادام های نجویده در گلوی سه کودک گیر میکند و دوان دوان بسوی خانه و مادر میروند...... بعدها از صدای زجههای مادر میفهمند که پدر به زندان و شلاق محکوم شده است. بلی عدالت سیستم مخوف و ضدانسانی شریعت منحوس خمینی- خامنه ای اجرا شده و حتما باعث افتخار ابراهیم رئیسی رئیس سابق قوه قضائیه هم میشود، تا، بعنوان رئیس جمهور بی جمهور، منصوب خامنه ای در کنفرانس به اصطلاح «وحدت اسلامی» به آن بنازد .....
یک روز هم در جلسات رهبری سپاه جهل و جنایت خمینی- خامنه ای بحث کوتاه و سریعی در گرفته بود بر سر اینکه دکل نفتی ۳۰۰ تنی را، که قاچاقی از یک بار انداز مخفی در خلیج فارس ربوده و قایم کردند، را چگونه سند سازی و فروخته و بین خود تقسیم کنند که کردند. جویدن و قورت دادن این دکل غول پیکر ۳۰۰ تنی در مقایسه با آن ۳۰۰ گرم بادام هندی راحتتر و اصلا راحت الحلقوم بود........
آخوند طراز اول قم در یک تماس تلفنی با استاندار شمال کشور، که خودش او را با پارتی بازی منصوب کرده بود، میگوید که السلام علیکم و مبارک باشد پست استانداری جدید..... برادر! مدتی است پسر ما بیکار است.... میشود قسمتی از جنگل های شمال را به ایشان واگذار کنی که بتواند در آنجا مشغول به کار شود؟ کارزار واگذاری ۳۰۰هکتارجنگل باز بسا راحتتر از دزدی سه بسته بادام هندی بوزن ۳۰۰ گرم به سرعت انجام میشود و آقازاده پس از تحویل گرفتن جنگلها بساط کندن درختان و قطع و چوب بری و فروش را چنان براحتی انجام میدهد که انگاری بادام هندی که هیچ بلکه بستنی لالی پاپ قورت داده است!!
آری، آن چند دانه بادام هندی از گلوی آن سه کودک پایین نرفت اما دکل نفتی و جنگل شمال از هضم رابع سرپاسدار و آخوندزاده گذشت!!
گر حکم شود که دزد گیرند
آخوند کلان دستمزد گیرند
تفو بر مکر و غدر و فضا و قضایتان باد تفو!
بی بی مهرجان اندیکایی هستم شما مرا نمی شناسید؟
تهیه و تنظیم در کانال ایران آزادی
بی بی مهرجان اندیکایی هستم
شما اسمم را نشنیدید؟
آخ امان از بی کسی!
من بی بی مهرجان اندیکا هستم
گیسوانم در آسیاب زندگی سفید سفید شد!
خضاب می بندم که چشم بد روزگار مرا به تازیانه دیگری نیازارد
یک ماه پیش بود انگار که ناگهان خانهام لرزید
پشت تا شدهام اجازه نداد زودی بیرون بروم
در میانه راه رفتن آوار کلبه کوچکم را دیدم
و پشیمان شدم که چرا نماندم زیرش تا خلاص شوم از این همه نامردمی!
من بی بی مهرجان اندیکا هستم!
آن شب همه روستاهای وطنم لرزیدند؛
سپیدار، نپی آباد، رگ رو
آبچنار، درب، فرگه
شاهزاده عبدالله، دهدیک، دشتگل و سرشط و…
این روستاها تمام خاطراتم بودند
زلزله انگار آمده بود که همه دنیایم را از من بگیرد
من بی بی مهرجان اندیکایی هستم
گیسوانم سفید شدند
اما هرگز روزیم را از نامردان گدایی نکردم!
بعد از آن زلزله خیلیها آمدند!
با هلیکوپتر آمدند
با ماشین آمدند
با دوربین آمدند
بی دوربین
اما همه آمده بودند که عکس یادگاری بگیرند.
بله از ویرانههای کلبه من عکس گرفتند
اما مرا ندیدند!
بی بی مهرجان اندیکایی را ندیدند
هر هیأتی که می آمد بزرگتر بود انگار کورتر بود!
وقتی رئیسی آمد از مظلومیت اندیکا گفت
از عدالت سخن گفت اما چشمانش را باز نکرد که مرا ببیند
اندیکا را ببیند
بی بی مهرجان را ببیند
بعضی دهکدههایم صد درصد به ویرانه تبدیل شدند
نه مدرسه ای برای کودکان باقی ماند و نه درمانگاهی برای دردهای مزمن مردم
زلزله فقط ۵ ریشتر بود اما برای اندیکای من زلزله نابودی بود
زلزله را دیگر نباید با ریشتر اندازه بگیرید نامردمان!
زلزله را باید با درجه فقر مردم بسنجید
بی بی مهرجان اندیکایی هستم
شادی ها و دلخوشیهایم را زیر آوار خانههای همه روستاهای ویران شدهام جا گذاشتم [
گیسوانم سفید سفید شدند
خضاب می بندم که دیگر پیر زال اهریمنخو آزارم ندهد.
کولبری تلاش برای تهیه لقمه نانی با طعم مرگ
کانال ایران آزادی
گذرگاههای مرزی از سلماس تا اورامانات محل تردد کاسبان و کولبری است. این گذرگاهها محل عبور هزاران مرد، زن و حتی کودکانی است که در تلاش برای درآوردن لقمه نانی هستند. لقمه نانی که در یک بازی واقعی طعم مرگ میدهد.
تنوع و گستردگی کسانی که به کولبری میپردازند، خود نشانه عمق بحران بیکاری در این استانها است.
بسیاری از کارگرانی که بدلیل کرونا بیکار شدهاند، ناچارا به کولبری روی آوردهاند. در میان آنها فارغالتحصیلان دانشگاه، زنان نانآور خانواده و دخترانی که برادری در خانه ندارند به فراوانی یافت میشود. بسیاری از آنها برای تامین هزینههای کمرشکن درمان خود یا اعضای خانواده به کولبری روی آوردهاند.
تهیه کار امن و مناسب با اختصاص بخش کوچکی از هزینه سرکوب
دیکتاتوری حاکم با بخش کوچکی از بودجه و هزینه سرکوب میتواند برای اکثر کولبران کار امن و مناسب فراهم کند. در یک کلام کولبری تراژدی تلخ کردستان در قرن بیست و یکم است. فقر و نداری کولبران را مجبور کرده تا بارهای سنگین را در سختترین و ناامنترین شرایط محیطی بر دوش حمل کنند. تردد در زیر گلوله نیروهای امنیتی و عبور از راههایی که آلوده به مین است، آینده مبهمی برای آن ترسیم کرده است.
کولبرکشی روایتی جدیدی نیست، اما نبایستی به روال عادی تبدیل شود. اکثر کولبران کشته شده توسط نیروهای امنیتی و بدون هشدار اولیه هدف قرار میگیرند. در موارد زیادی حتی کولبران با تک تیر مجهز به دوربین هدف قرار گرفتهاند.
بارها تاکید شده که کولبر قاچاقچی نیست
بارها مسئولین اعلام کردهاند که کولبران قاچاقچی نیستند. اما در عمل نیروهای امنیتی برای رعب و وحشت و گرفتن حق حساب از کولبران به سمت آنها شلیک میکنند.
برادر یکی از کولبران کشته شده درمصاحبه با اقتصاد۲۴ وضعیت زندگی برادرش و سایر کولبران را توضیح میدهد. وی میگوید: «برادر من شغلی نداشت و برای کسب درآمد چارهای به جز کولبری هم نداشت. اصولا فردی که شغل مناسب داشته باشد به هیچ وجه حاضر نیست جان خود را اینگونه به خطر بیندازد. در بسیاری مواقع کولبرها دست خالی باز میگردند به این دلیل که شرایط خروج از مرز را ندارند مثلا راه مسدود شده یا نیروهای مرزبانی بیرون هستند و … بنابراین درآمد زیادی از همین راه کولبری هم ندارند. گاهی ۲۰روز یا یک ماه امکان کولبری ندارند.»
این سرگذشت همه کسانی است که به کولبری روی آوردهاند. دیکتاتوری حاکم آنها را بین دو راهی گرسنگی و مرگ مخیر کرده است. کولبران ترجیح میدهند که در حین تلاش برای کسب نان برای خانواده جانشان را از دست بدهند. هیچ کولبری مرگ را دوست ندارد، آنها عاشق زندگی خود و خانوادهشان هستند. بهمین دلیل اینگونه به دل کوهستان میزنند. کولبران انسانهای زحمتکشی هستند که غم نان دیگران را دارند. همه آنها پدر، همسر، ناآور خانواده و… هستند. پایان کشتار کولبران بیگناه زمانی است که بنیانهای این نظام فاسد و چپاولگر نابود شده باشد. بایستی اعتراض به مرگ کولبران را هر چه گستردهتر کرد.
استوانه کوروش
تهیه و تنظیم در کانال ایران آزادی
در روز کوروش به استوانه کوروش یادگار به جای مانده از او نظری بیاندازیم.
استوانه کوروش اولین منشور حقوق بشر در سال ۱۸۷۹میلادی توسط هرمزد رسام در حفاری معبد مردوک در بابل پیدا شد.
این تکه منشور کوروش حاوی ۳۵خط بود. تکه دوم منشور کوروش کبیر که شامل خطهای ۳۶تا ۴۵میشود، در سال ۱۹۷۵میلادی در کلکسیون بابل دانشگاه ییل یافت شد. سپس این دو قطعه به موزه بریتانیا در لندن منتقل شد و در کنار منشور اصلی قرار گرفت.
در سال ۱۹۷۱میلادی، سازمان ملل متحد منشور کوروش کبیر را به همه زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این منشور در مقر سازمان ملل در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیومت در شهر نیویورک قرار داده شد. در این مکان، نمونهیی از آثار فرهنگی کشورهای گوناگون وجود دارد.
این لوح حامل ۴۵سطر به زبان بابلی است که بعد از فتح بابل در سال ۵۳۹قبل از میلاد بهدستور کوروش نگاشته شده است. در این لوح یا منشور کوروش توضیح میدهد که چگونه بابل را بدون زد و خورد تصرف کرد. شهر را نابود نکرد و بعد از آن فرمان داد تمام نیایشگاهها را که بسته شده بود، باز کنند.
همه مردمانی را که آواره شده بودند به سرزمینهای خود بازگرداند و اجازه داد پیروان همه ادیان همچون قبل از دوران سقوط بابل به انجام فرائض دینی خود ادامه دهند. به همین دلیل است که از کوروش بهعنوان پادشاهی آزادیبخش یاد شده است.
«بابل به دست من افتاد و چون به بابل شدیم، سربازان و پارسیان خویش را گفتم دست به هیچ دامنی دراز نکنید. زنان و کودکان در پناه مناند، پیران و پیبریدگان در پناه مناند، خاموشان و خستگان در پناه مناند، شکستخورگان در پناه منند.
سلوک سربازان من سلوک پارسیان سرزمین مناند و ما برای آزادی مردمان آمدهایم. تباهی و تیرگی از ما نیست. وحشت و شقاوت از ما نیست. غیض و غرامت از ما نیست. ما رسولان امان و آسودگی هستیم. ما آورندگان آزادی مردمان هستیم. (منشور کوروش – موزه لندن)
بهدلیل اینکه کوروش در این استوانه به حقوق مردم، زنان، بردگان، آزادی انتخاب، آزادی بیان و آزادی مذاهب اشاره کرده است، اکثریت قریب به اتفاق کارشناسان و مورخین، این منشور را اولین اعلامیه حقوقبشر جهان میدانند.
«بگذارید هر کسی به آئین خویش باشد. زنان را گرامی بدارید. فرودستان را دریابید و هر کس آزاد است به زبان قبیله خود تکلم کند. آدمی تنها در مقام خویش به منزلت خواهد رسید. گسستن زنجیرها آرزوی من است. رهایی بردگان و عزت بزرگان آرزوی من است».
در ویترینی که منشور کوروش را در خود جای داده است، دو قطعه سنگ کوچک به چشم میخورد. این دو قطعه در سال ۲۰۰۹کشف شدند و بخشی از یک اثر کاملاً متفاوت از لوح کوروش هستند که از یک لوح دیگر به دست آمدهاند. اما به همان خط لوح کوروش نوشته شده و محتوایش نیز همانی است که بر لوح کوروش میبینیم.
این نشان میدهد که لوح کوروش که اعلامیهای از طرف اوست، سند نیست بلکه در واقع اعلامیهای است که بر روی کتیبههای مختلف نوشته شده و حتی این احتمال هست نسخههای مختلف از این اعلامیه به نقاط مختلف از امپراطوری فرستاده شده باشند…..
نواخت سیلی که هنوز در گوش خامنهای صدا میدهد!
تهیه و تنظیم در کانال ایران آزادی
سیلی بر بناگوش استاندار یا حکومت؟
در جریان معارفه پاسدار عابدین خرم به عنوان استاندار آذربایجان شرقی، یک سرهنگ پاسدار دیگر به روی سن رفت و سیلی محکمی بر بناگوش او نواخت. نواخت سیلی در لحظه در میکروفون سالن معارفه انعکاس بلندی داشت اما دامنهی این سیلی حالا به همه مطبوعات حکومتی رسید. و به صورت یک موضوع حاد درون حکومتی درآمد.
همه ما سیلیهایی که زدهایم خواهیم خورد!
تاجگردون نماینده سابق مجلس گفت: همه ما سیلی هائی را که زده ایم، خواهیم خورد. دیر و زود دارد، لکن سوخت و سوز ندارد. صبور باشیم.
روزنامه جمهوری اسلامی نیز در مطلبی با اشاره به نواخت سیلی بر بناگوش استاندار جدید آذربایجان شرقی نوشت: منظور از مرحله جدید این است که با آن چه در تبریز رخ داد، مشخص شد که درگیریها اکنون به درون یک قشر از مهمترین بخشهای امنیتی و حفاظتی کشور رسیده است. در این واقعه ضارب و مضروب هر دو سپاهی بودند! این درست همان چیزی است که هرگز نباید رخ میداد. روشن بود که آن فرهنگ غلط به چنین مراحل خطرناکی هم خواهد رسید. این جا دیگر جای درنگ نیست و با قید فوریت باید این بیماری مزمن را معالجه کرد. البته نه با داغ و درفش بلکه با تغییر نگاه.
نواخت سیلی به صورت سپاه پاسداران
این روزنامه سپس با انتقاد نسبت به گماشتن فرماندهان سپاه در عرصههای اجرایی نوشت: «اولین سیلی هنگامی به صورت سپاه نواخته شد که سپاهیان را به عرصه سیاسی و پذیرش مسئولیتهای اجرایی آوردند و آنها را به جای آنکه مسئول امنیت ملی باشند، مسئول آب و نان و برق و گاز مردم کردند. سیلی تبریز دومین سیلی بود که به صورت سپاه نواخته شد. و این پیامد طبیعی همان سیلی اول بود. صدای سیلی اول متأسفانه شنیده نشد
سیلی ناکامیهای مردم!
روزنامه آفتاب یزد نیز این سیلی را بازتاب خشم عمومی جامعه از حاکمان دانست و نوشت: «مردم به دنبال جبران این فشار فروخورده هستند و به مکانیزم جبران روی میآورند. این سیلی تمام ناکامیهای مردم بر صورت استاندار بود. سیلی پاسخهای منفیای که به ناحق مردم از مسئولین شنیدند. مردم در این اتفاق همزادپنداری کردند و انگار هر فشاری از سمت هر مسئولی با آن سیلی جبران شد. برخی از مسئولین بر برج عاج نشسته و خود را واجب الاحترام میدانند. این امور باعث شده است یک صحنه این چنینی باعث نشاط همگانی شود! [
مطبوعات مختلف حکومتی هر کدام به فراخور موضع خود نسبت به این نواخت سیلی واکنش نشان دادند.
روزنامه آرمان نیز با اشاره به گماشتن پاسداران به عنوان مقامات استانی نوشت: قطعا نظامیها جایشان همان کار اصلی و نظامیگری و دفاع از کشور و مرزهای کشور است. باید استانداران از طبقه کارشناس و مدیریتهای مجرب انتخاب شوند. کار نظامیگری با کار اجرایی سازگاری چندانی ندارد و گاهی از این طریق فرصت سوزی میشود.
واقعیت آن چه که اتفاق افتاد
با توجه به آن چه که در رسانههای حکومتی انعکاس یافت باید در این مورد به چند واقعیت اشاره کرد:
یک. سیلی خوردن یک پاسدار سرهنگ به دست سرهنگ دیگر بیش از آنکه یک سیلی بر بناگوش یک پاسدار یا استاندار باشد، یک سیلی بر بناگوش خامنهای و رئیسی به خاطر در پیش گرفتن سیاست نظامی کردن کشور است.
دو. خامنهای و رئیسی برای اینکه از قیام در تقدیر پیشی بگیرند و قبل از هر جرقهای دستگاه خود را برای مقابله با آن آماده کنند به سرعت در حال پاسداریزه کردن کشور هستند. این امر باعث شد که بخشی از نیروهای سیاسی و نظامی حکومت با این رویه روی خوش نشان ندهند.
سه. خامنه ای تصور می کرد که با حذف باند اصلاح طلبان می تواند با یک دولت یک دست متشکل از پاسداران و امنیتیها راحت کشور را اداره کند. در حالی که اکنون اختلاف و دسته بندی به درون امنیتی ترین نهادهای آن سرایت کرده است.
پس این نواخت سیلی بر بناگوش خامنهایاست که چنین طنین بلندی داشت
بعد از روز سوم آبان هم....
تقدیم به شعله پاکروان و شعله ای بنام ریحانه
کانال ایران آزادی
روز سوم آبان از ریحانه بنویسیم
روز چهارم آبان از گلی که پژمرده نشد بنویسیم
روز پنجم آبان از ساقه ای که رویید بنویسیم
روز ششم آبان از جوانه هایی که رویید
روز هفتم آبان از شکوفه های سرخی که باز شد
روز هشتم آبان...
روز نهم آبان...
روز اول آذر از دخترانی که برخاستند بنویسیم
روز دوم آذر از شاعرانی که گریستند ...
روز سوم آذر از مادرانی که خروشیدند بنویسم
روز دهم آذر
روز بیستم آذر
روز هفتم دی از مردی که بر دار شد بنویسیم
روز اول بهمن
روز اول اسفند
تمام کارمان شده از عشق و خشم بنویسیم
از عشقی که در زمستان شعله از آن می خیزد
از سوم آبانها تا سوم آبانها
از خردادها تا مردادها
ازریحانه ها
تا فرینازها
از فرزادها
تا
شعله ها
و باز از ریحانه ها تا ریحانه ها
و ما دوره می کنیم
مشعل به مشعل
تا شعله را برسانیم
به مشعل پیروزی
آنجا که ناگهان روشن شود
بر دستها و بازوان مردم
مشعل و پرچم پیروزی
و من آن روز
باز شروع خواهم کرد
تا انتهای تاریخ....
از هزاران روز یاد بود
از هزاران روز بزرگداشت
که مرا هزاران بار به گریه انداخت
و هزاران شعله را روشن کرد.
روزهای سیاه دستفروشی در میان باندهای مافیایی
تهیه و تنظیم در کانال ایران آزادی
دستفروشان در ایران چگونه روزگار می گذرانند؟
فقر و بیکاری گسترده و وضعیت فاجعه بار اقتصادی در جامعه، معیشت را برای میلیون ها ایرانی آن چنان سخت کرده که آنها ناچار به دستفروشی برای تأمین هزینه های زندگی و امرار معاش خود شده اند. چهره شهرهای بزرگ طی ۲۲ ماه گذشته بعد از شیوع کرونا تغییر کرده است و بنا بر آمار رسانه ها اکنون ۱۶ میلیون نفر در ایران به دستفروشی مشغولند.
رونق دستفروشی حتی در امواج کرونا
در شهرهای بزرگ در هر شرایطی حتی با وجود ۶ پیک کرونا، میدان ها، پلهای عابر پیاده، کنار خیابان، مترو، اتوبوس، کنار چهارراهها مملو از دستفروشی شده است. در میان آنها زنان و مردان پیر که تلخی روزگار در چهرههایشان دیده میشود و بسیاری از جوانان فارغ التحصیل دانشگاهها را میتوان دید
زنی حدود ۴۵ ساله که خود را سرپرست خانواده معرفی میکند میگوید: چهار فرزند دارد که دو پسر و یک دخترش دانشجو هستند و خرج آنها زیاد است و مجبور به اینکار شده است. به دلیل شرایط کرونا بسیاری از افراد ساکن تهران و یا شهرهای بزرگ مشاغل دائمی خود را از دست دادهاند و اکنون از طریق دستفروشی امرار معاش میکنند. برخی از آنها بداخل مترو و ایستگاه به ایستگاه و واگن به واگن برای فروش دفتر و دستبند و لباس و اجناس بنجل و هر جنسی که بکار روزمره میآید میروند.
دستفروشی و اعتبار اجتماعی
افرادی که این شغل اعتبار اجتماعی آنها را نزد دیگران پایین میآورد در هراس از اینکه شناخته شوند ماسک به صورت میزنند. برخی از دستفروشان نیز برای کمک خرج به اینکار روی آورده اند و اینکار دوم یا سوم آنها محسوب میشود، چون نمیتوانند هزینه خانواده خود را تأمین کنند و بیمه های بیکاری هم در ایران مدتهاست آنچنان ناچیز است که ارزش دنبال کردن هم ندارد.
دستفروشی البته برای شرکت های بزرگ وارد کننده انبوه اجناس مصرفی که با رانت و توزیع توسط شبکه های پشت پرده سود هنگفتی دارد و در آمدهای میلیاردی را برای آنها به ارمغان میآورد. پدیده شوم تری که دستفروشان با آن مواجهند شبکه مافیایی پیچیده زیر زمینی وابسته به جناحهای حاکم با ترکیبی از مأموران که در ازای پرداخت مبلغی اجازه پهنکردن اجناس را میدهند. این شبکه به دستفروشان هیچ رحم و مروتی نمیکنند و روزی که دستفروشان در آمدی نداشته باشند، با توقیف اجناس و توهین های زشت همراه میشوند
وقتی ستارهها غروب میکنند، افسانهها متولد میشوند
کانال ایران آزادی
تصمیم به سکوت نداشت. سکوت او، آرامش قبل از توفان بود. آن توفان عشق و آزادی که در وجود او خروشان بود، قرار بود درخشانترین صفحات حیاتش را رقم بزند و او را به ستارهای روشن در آسمان هنر ایران بدل کند.
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه هست
صدای صداها، خاتون شهر شعرها
مرضیه
او، هنرمند پرآوازهٴ تاریخ معاصر ایران، سمبل هنر ملی شوریده بر ظلم و ستم، مرضیه است که در قلهٴ افتخار، الهامبخش پویندگان هنر برای آزادی است.
90سال پیش در خانوادهای سرشناس در تهران، کودکی چشم به جهان گشود که او را اشرفالسادات نام نهادند. گویی تقدیر چنین بود که او روزی بهسوی شهر سحرانگیز و افسانهای، یعنی «اشرف» رهسپار شود.
اشرف السادات مرتضایی، در سال 1303 در خانوادهای هنر دوست و اهل هنر متولد شد. پدر، مردی فاضل و روحانی و مادر، از تبار دوستداران شعر و هنر بود که مشوق اصلی مرضیه در کار شعر و آواز شد. در 19سالگی بهطور حرفهای قدم در عرصه هنر نهاد و در آواز تحت تعلیم اساتید بزرگی چون استاد ابوالحسن صبا، مرتضی محجوبی قرار گرفت. وی در سنین جوانی در دورانی در ایران شروع به خوانندگی کرد که برای یک زن جوان کار سادهیی نبود. اما زیبایی صدای وی، زمان را در نوردید و او از محبوبیتی بیسابقه در میان مردم بهعنوان یک خوانندهٴ مردمی بهرهمند شد.
مرضیه از نخستین خوانندگان برنامه گلها، برنامه ارزشمند موسیقی رادیو ایران بود. برنامهای که نوازشگر قلب و روان میلیونها ایرانی شد. اولین کنسرت او به همت شاعر بزرگ ایران ملک الشعرای بهار اجرا گردید که حاضران را سخت تحت تأثیر قرار داد و آنان را در طول کنسرت نسبت به هنرمند جوان و جسور خود به تحسین بینظیری واداشت. حضار برای اولین بار دریافتند که با هنرمندی مواجهند که حرفی نو برای گفتن دارد. روزی که اولین برنامه او از رادیو پخش شد، صدایی صاف، شفاف و دلنشین در ایران طنینانداز شد که میرفت تا برای نزدیک به 7 دهه خاطرات تلخ و شیرین سه نسل را در یک سرزمین پهناور تاریخی با خود عجین و همراه کند. قلبها را به تسخیر خود در بیاورد و سرود عشق و مهربانی را در همه جای ایران بگسترد. کوله باری از دو هزار ترانه و آواز، او را تا مرزهای رمزآلود یک چهره اسطورهای جاودانه کرد.
اما دیو مهیب ارتجاع در راه بود. مرضیه پس از صعود به بالاترین قله آواز ایران، در حاکمیت ننگین آخوندها سکوت اختیار کرد و صدای پرغوغا و همیشه دلنواز و پرتوانش را 15سال در سینه پنهان ساخت...
اما نه، او تصمیم به سکوت نداشت. سکوت 15ساله، آرامش قبل از توفان بود. آن توفان عشق و آزادی ایران، که در وجود او خروشان بود، قرار بود درخشانترین صفحات حیات او را رقم بزند.
چنین بود که تک ستاره آواز ایران، پس از نیم قرن هنرنمایی و چشیدن سرد و گرم روزگار، جلای وطن و ترک خانمان و عزیزان کرد .
.....
آنگاه کنسرتهای وی در پراعتبارترین مراکز هنری جهان، همچون آلبرت هال سلطنتی لندن، المپیای پاریس و سالن ویلشر هال لسآنجلس با ترکیبی از موسیقی و پیامهای سیاسی برگزار گردید.
به این ترتیب بود که این شوریده حال دلسوخته صدای سحرانگیز خود را به فریاد خروشان یک شورشی بدل نمود و عزم کرد تا تمام هنر خود را وقف مقاومت برای آزادی مردم میهنش کند. مردمی که به آنها عشق میورزید. او همهٴ آزارها و دشنامهای نامردمان را پذیرا شد، رفاه و آسایش را بر خود حرام کرد .
من هرگز دیگر آن صابر نشدم!
کانال ایران آزادی
زندانی سیاسی سابق محمد صابر ملک رئیسی از زندان می گوید
محمد صابر ملک رئیسی زندانی سابق در یک رشته توئیت تلاش کرد که گوشهای از آن چه که در زندان بر او گذشت را شرح دهد.
محمد صابر ملک رئیسی، زندانی سیاسی از ۱۷ سالگی در زندان بوده، بعد از ۱۱ سال در بهمن سال ۹۹ آزاد شد.
آقای ملک رئیسی مهرماه ۱۳۸۸ زمانی که دانش آموز دوم دبیرستان بود، در استان سیستان و بلوچستان بازداشت شد. او در نامهای نوشته بود که نیروهای امنیتی او را گروگان گرفته بودند تا برادرش که در پاکستان عضو جندالله بوده، به ایران بازگردد.
وقتی صابر بودم
آن چه که در پی میآید رشته توئیت او در مورد آن چیزی است که در این ۱۱سال بر او گذشت:
«زمانی که فقط «صابر» بودم فارغ از هر پسوندی مثل کوچکترین زندانی سیاسی، یا زندانی سیاسی بلوچ، یا زندانی سیاسی تبعیدی، یا زندانی سیاسی اهل سنت، یا زندانی سیاسی امنیتی-عقیدتی، و یا زندانی تروریست ضد انقلاب و یا زندانی تروریست جنداللهی یا شرور یا محاربه و یا غیره و غیره، فقط «صابر» بودم.
«صابر» و مثل یه نوجوان زندگی می کردم. دنیای خودمو داشتم. همه دنیام همون چیزایی بود که یک نوجوان می تونست داشته باشه. همه آرزوهام همون آرزوهایی بود که یه نوجوان می تونست داشته باشه. تنها خلاف زندگیم قلیان بود که بعضی مواقع با دوستانم میرفتیم قایمکی میکشیدم. این کلیپ را موقعی درست کردم که در تب عشق یه دختر میسوختم! [محمدصابر ملک رئیسی و شیراحمد شیرانی پس از بازجویی به زندان اردبیل منتقل شدند]
دختری که بهش احساسات عجیبی داشتم. احساساتی که برام ناشناخته بود، احساساتی که ترس برملا شدنشان را داشتم، و باز خود این ترس هم لذت بخش بود! همش فکر می کردم اگه همه از این احساساتم به اون با خبر بشن چی پیش میاد. ترس اینو داشتم که اون بفهمه و شاید برای همیشه از دستش بدم! اما باز با این وجود دوست داشتم همه بدونند که چه احساسی به اون دارم، خودش بفهمد که چقدر دوستش دارم.
من دیگه صابر نبودم!
اما یهویی همه چیز تغییر کرد و من تبدیل به یه شخص دیگه شدم، یعنی من همان نوجوان «صابر» بودم، اما دیگه نبودم! من دیگه یه آدم مخوف، یه تروریست، یه شرور یه محارب، یه آدم کش بودم به اسم اسدالله،!! که عضو گروه جندالله بود. و در سن ۱۲سالگی در عملیاتهایی چون تاسوکی شرکت داشت. من دیگه یه نوجوان محصل بازیگوش عاشق نبودم، من دیگه یه عضو آموزش دیده جنبش مقاومت مردمی بلوچستان بودم که حتی این عنوان رو کل دبیرای سراسر کشور نمی تونستن هضم کنند! حالا من به جای خودم.
من دیگه پشت نیمکت مدرسه نبودم. برای درس مزخرف شیمی و فیزیک، من پشت میز بازجویی بودم. از نحوه فعالیتم تو سازمان جنبش مقاومت مردمی بلوچستان دیکته می نوشتم. من دیگه تو سالن فوتبال در آخر ترم دغدغه قبول شدن یا نشدن تو امتحانات رو نداشتم، من تو سالن دادگاه انقلاب اسلامی داشتم سر اعدام شدن یا نشدنم محاکمه می شدم! من دیگه اصلا «صابر» نبودم من دیگه از اون تاریخ ۱۳۸۸/۷/۲ هرگز دیگه اون«صابر» نشدم».
داستان درخت خونین
تهیه و تنظیم کانال ایران آزادی
درخت خونین داستان واقعی هزاران عاشق آزادی
داستان درخت خونین بر اساس روایتی از مادری در خراسان است. درخت خونین مقاومتی خونبار که اکنون ۴۰مین سال آن را پشت سر گذاشتهایم.
زمستان خونین ۱۹۸۱ را همه مردم ایران به خاطر دارند. روزهایی كه خون هزاران هزار زندانی عاشق آزادی در جای جای كشور، برفهای پاك و سپید را رنگین كرد.
«درخت خونین» داستان مادری در خراسان است. مادری كه میگفت از روزی كه پسرم را دستگیر كردند، هر روز خبر اعدام دهها و صدها دختر و پسرجوان را میشنیدم. شبانه روز در كابوس به سر میبردم كه نكند خبر اعدام پسرم را بدهند! و این كابوس به واقعیت پیوست.
ساعت ۴ صبح روزی، درب حیاط به شدت كوبیده شد. یكی از اقوام كه خانهاش نزدیك گورستان شهر بود، سراسیمه گفت: «یك ساعت قبل، پاسداران ۵ زندانی را به گورستان آوردند، به درخت بستند و همه را اعدام كردند».
پیرزن در سرمای استخوانسوز زمستان، پیاده با فانوسی در دست به سمت گورستان شتافت. سكوت هولانگیز گورستان در نیمه شب، به اندازه كافی دلهرهآور بود كه مانع رفتن پیرزن شود. ولی عشق مادری همه اینها را از یادش برده بود.
به درخت كه نزدیك شد، دید ۴ پسر و یك دخترجوان را به رگبار شقاوت بستهاند. هنوز بدنشان گرم بود. فانوس را نزدیك چهره تكتكشان برد. پسرش نبود. چهره خونین تك تك آنان را بوسید. ساعاتی كنار جسد بیجان آنها گریست؛ سپس سطل آبی تهیه كرد و صورت آنان را شست و با آنها وداع كرد.
هر چند تاکنون صاحبان دنیا و مماشاتگران، بهخاطر منافع اقتصادی، عامدانه از به محاکمه کشاندن خامنهای و رئیسی چشمپوشی كردهاند. اما دستگیری حمید نوری در روز ۹نوامبر ۲۰۱۹ و به محاکمه کشیدن او، که اکنون در دادگاه سوئد در جریان است، حلقهیی از حلقات نقشه مسیری است که باید تاکنون پیموده می شد. [دادگاه حمید نوری؛ پیکر اعدام شدگان را با کامیون از در آشپزخانه خارج میکردند]
آیا این فقط یك پروژه سیاسی است ؟ نه، نه، ابداً!
خواسته محاکمه خامنهای و ابراهیم رئیسی جلاد ۶۷، صدای درگلوخفه شده همان ۵ لاله بسته شده در پای آن درخت خونین است.
آری، صدای گریه و نجوای آخرین صدها زنی است كه در ملاء عام بالای چوبه دار رفتند و یا سنگسار شدند.
صدای دهها هزار زندانی سیاسی دلاوری است كه تن به خمینی ندادند و با شرافت مردن را به ننگ تسلیم ترجیح دادند.
صدای زنان، مردان و كودكان گورخوابی كه بهدلیل فقر، هر شب، خوابیدن در قبر را تجربه میكنند تا زمانی كه نوبتشان برسد؛ در حالی كه ۸۰درصد اقتصاد كشور، دست سپاه است و میلیاردها دلار اختلاس كرده و می كنند.
صدای هزاران هزاركارگر زحمتكشی میباشد كه از شدت تنگدستی، دست به خودكشی میزنند؛ درحالی كه دزدیهای نجومی پاسداران، عالمگیر شده است.
صدای مهندس «مهدیس» دختر جوانی است كه یك هفته بعد از آزادی، بهدلیل هتك حرمت و تجاوز به وی، خودكشی كرد.
صدای هزاران هزار عراقی بیگناهی است كه روزانه با انفجار بمب و یا حمله عوامل خامنهای كه همگی آموزش دیده سپاه هستند، به خاك وخون كشیده میشوند.
صدای بی صدای خانوادههای هزاران جوان عراقی ترور شده به دست مزدوران سپاه است كه معصومانه چهره بر خاك كشیدند و صدای ضجه آنان درگوشها طنینانداز است.
صدای گریه دهها هزار كودك سوری است كه یا خانواده خود را از دست دادهاند و یا از شهر و دیار خود آواره شدند.
آری، همه این صداها با پژواكی رسا به ما میگویند: «برهر فرد مسلمان و شریف و هر وجدان بیداری است كه با تلاش در این مسیر، مرهمی بر زخمهای مردم كشورش كه از دخالتهای خامنهای به تنگ آمدهاند بگذارد».
«ان النصر آت لا محاله» صدای جرس شنیده میشود…
چه گوارا، ناشناسی که آشنای همه دنیا شد
تهیه و تنظیم در کانلا ایران آزادی
ویژگی برجسته چه گوارا چه بود
ارنستو چه گوارا شاید نامی باشد که تقریبا در همه دنیا شناخته شده است. هرچند که نسل های جدید کمتر از او شنیده باشند ولی هر کس که نگاهی به تاریخ انقلابیون و مبارزان بیاندازد بیش از همه با نام چه گوارا برخورد خواهد کرد.
او از کودکی دچار بیماری آسم بود و به همین دلیل مادرش سلیا همه عشق و توجه خود را به پای او ریخت. بدلیل بیماریش او ساعتهای طولانی را در رختخواب به مطالعه کتابهای مختلف میگذراند و همین موضوع باعث شده بود که شخصیت او متفاوت از هم سن و سالهایش باشد.
داستان سفرهای او یکی از انگیزاننده ترین و زیباترین داستان های مستندی است که پر است از عشق و احساس او نسبت به دیگران و همدردی عمیق چه گوارا نسبت به دردهای سایرین.
ارنستو همکاری خود را با مبارزین کوبا به عنوان یک پزشک معمولی آغاز کرد و علیرغم اینکه به عنوان یک خارجی پیوسته به این گروه هیچ تجربه نظامی و سیاسی از قبل نداشت ولی به سرعت تبدیل به یکی از چهرههای برجسته انقلاب کوبا شد.
چه گوارا، مظهر اراده شکست ناپذیر
چه گوارا معتقد بود که خواستن و اراده کردن باعث میشود به هرخواسته ای رسید و از نظر او هیچ مانعی هر قدر هم که بزرگ باشد توان مقاومت و ایستادگی در مقابل عزم و اراده یک انسان مصمم برای رسیدن به آرزوهایش را ندارد.
او از آن دسته فرماندهان جنگ بود که هرگز به نیروهایش نمیگفت که بروید جلو و بجنگید بلکه همواره خودش جلودار صحنههای نبرد بود و به بقیه میگفت که دنبال من بیایید و اینگونه بود که صدها صحنه نبرد را با پیروزی به پایان رساند. شجاعت و پیشتازی او چنان زبانزد عام و خاص شده بود که بارها دوستانش از او خواهش میکردند اینقدر در صحنه نبرد خطر نکند چرا که وجودش برای پیشبرد جنبش بسیار ضروری است و نباید جانش را ازدست بدهد ولی او با لبخند زیبایش سری تکان میداد و در صحنه بعد دوباره پیشاپیش یارانش میجنگید.
یکی از اصلیترین ویژگیهای چه گوارا که شاید بسیار کم نظیر باشد این بود که او همه چیزش را برای فدا کردن در راه خدمت به مردم در طبق فدا گذاشته بود. هیچ چیز برای خودش نمیخواست و تمام لحظاتش صرف خدمت به مردم و یارانش میشد و این همان ویژگی بود که اورا محبوب دلها کرده بود و نام او همیشه با غرور و افتخاری بی مانند بر سرزبانها میچرخید.
ازجمله اینکه بعد از پیروزی در انقلاب کوبا و علیرغم اینکه همه مسیرهای زندگی و مواهب آن برایش باز بود ولی او به همه چیز پشت پا زد و برای ادامه آرمان و آرزوهایش که آزادی همه مردم تحت ستم بود مجددا به مسیر سخت و طاقت فرسای مبارزه بازگشت.
آخرین حرف چه گوارا قبل از اعدامش این بود: میدانم که قصد کشتن مرا دارید، من نباید زنده به دست شما میافتادم. این شکست به معنای پایان یافتن انقلاب نیست بلکه انقلاب در جای دیگری ادامه خواهد داشت و پیروز خواهد شد.
علت آمار بالای سالمندان دستفروش چیست
ایران آزادی
آمار دقیقی از تعداد سالمندان کشور در دست نیست. مهمتر اینکه آمار دقیقی از سالمندان دستفروش که مجبور به کار در سن بالا هستند وجود ندارد. اما کافی است که در شهر سر بچرخانی. انبوهی مردان و زنان سالمند را میبینی که درحال کار هستند. بهترین آنها یا مسافرکشی میکند یا مغازهدار است و فقیرترها هم مجبور به دستفروشی در مترو و خیابانها میشوند.
بحران کرونا و عدم حمایت حاکمیت از مردم باعث گسترش فقر در کل جامعه شده است. فشار اقتصادی به حدی است که حتی سالمندانی که بازنشسته هستند و حقوق میگیرند هم مجبور به پیدا کردن شغلی هستند. چرا که آنها نیز میخواهند از پس هزینههای زندگی برآیند. سالمندانی که به جای استراحت در خانه باید پا به پای مردم دیگر کار کنند.
سوال اینجاست که چرا جمعیت عظیم سالمندان کشور از درآمد حداقلی برخوردار نیستند.؟ چرا از یک زندگی شایسته و مسکن حداقلی محروم هستند؟ طبق اصل ۲۹ قانون اساسی همین حکومت برخورداری از خدمات درمانی و بازنشستگی حقی است همگانی. براستی زندگی آنها را چه کسی به سرقت برده است.
دههها غفلت از وضعیت سالمندان دستفرش کافی نیست؟
بر اساس آمارهای منتشره بیش از ۵۰ درصد جامعه ایران بالای ۳۰ سال سن دارد. این آمار نشاندهنده حرکت جامعه ایران به سمت کهولت و پیری است. در این جامعه تامین نیازهای درمانی و داشتن مستمری قابل قبول از اولویت بالایی برخوردار است.
سران حکومت خود را در قبال تامین معیشت مردم مسئول نمیدانند. حتی نهادهایی که برای این موضوع تاسیس کردهاند نیز پاسخگوی فقر روز افزون مردم نیست. به گفته مسئولین کمیته امداد و بهزیستی یک لیست طولانی از مراجعان واجد شرایط به این ۲نهاد وجود دارند. اما مسئولین این ۲نهاد با ادعای نداشتن منابع مالی پاسخگوی آنها نیستند. در واقع آنها را از حقوق مسلم خود محروم میسازند.
علی دهقانکیا، رئیس کانون بازنشستگان تامین اجتماعی در مصاحبه با همشهری۱۴شهریور ۱۴۰۰، آماری از وضعیت بازنشستگان و سالمندان دستفروش ارائه کرده بود. وی در این رابطه میگوید: «بیشتر از یک سوم بازنشستگان تامین اجتماعی حداقلبگیر هستند. یعنی باید با ۴ میلیون و ۲۰۰ هزار تومان در یک ماه زندگی کنند. بررسیها نشان داده فقط کفاف ۱۰روز از ماه را میدهد و برای ۲۰ روز دیگر کسری دارند. بنابراین مجبور هستند که به شغل دیگری روی بیاورند.» او در ادامه میگوید: «دو سوم مستمریبگیران حقوق متوسط بازنشستگی را دریافت میکنند. بخشی از آنها بهخاطر تورم مداوم مجبور بهکار در سن سالمندی هستند که تعداد آنها هم کم نیست.»
تراژدی معشیت خانوارهای کارگری در ایران
تهیه و تنظیم در کانال ایران آزادی
وعدههای رئیسی هم پوچ از آب در آمد!
بیپولی، گرانی و اجاره سنگین خانه؛ اینها مشکلاتی هستند که مانند یک سنگ بزرگ پیش پای هر کارگر ایرانی و خانواده کارگری قرار دارد. فرامرز توفیقی، رئیس کمیته دستمزد کانون عالی شوراهای کار میگوید «تورمِ سبد معیشت کارگران به ۶۸درصد رسیده» و آنها دیگر توان تحمل شرایط کنونی را ندارند.
آمارهای سازمان تأمین اجتماعی ایران نشان میدهد حدود ۱۵ میلیون کارگر رسمی در ایران مشغول هستند که حداقلی از حقوق دریافت میکنند؛ حقوقی که به گفته فعالان جامعه کارگری، کفاف زندگیشان را نمیدهد. ناصر چمنی، رئیس سابق کانون عالی انجمنهای صنفی کارگران گفته است شکاف بین دستمزد کارگر و خط فقر ۷ میلیون تومان شده و وضعیت معیشت میلیونها ایرانی بحرانی است.
حکومت و کارفرما علیه کارگر
هر سال جلسهای سهجانبه میان نمایندههای کارگران، کارفرمایان و دولت برگزار و نرخ سبد معیشت خانوارهای کارگری و در پی آن کف حقوق آنها تعیین میشود؛ تصمیم گیران در این جلسه موظفاند بر اساس قانون کار، حقوق کارگران را متناسب با نرخ تورم تنظیم کنند اما هرسال زور نماینده کارفرمایان به خواست و اراده نماینده کارگران میچربد و حقوق ناچیزی را برای آنها در نظر میگیرند.
نکته قابل تأمل این است که نماینده دولت همواره از کارفرمایان حمایت میکند. بهانه دولت هم برای اعمال اراده کارفرمایان این است که اگر حقوق کارگران متناسب با نرخ تورم افزایش یابد، بسیاری از کارخانهها تعطیل میشوند و بیکاری گریبان آنها را میگیرد. حال اینکه بسیاری از صنایع و کارخانهها سوددهی بالایی دارند اما برخی از آنها حتی حاضر به پرداخت همان حقوق حداقلی هم نیستند.
روزهای تلخ مستأجری
مشکلات کارگران یکی دوتا نیست. فکر تأمین نان شب، هزینه مدرسه فرزندان و پوشاک خانواده آنها را به شدت آزار میدهد. کارگر ایرانی شبها با تن خسته به خانهای بازمیگردد که به خودش تعلق ندارد. خانه برای او محل آرامش و رفع خستگی نیست، بلکه یادآور اجاره عقبافتادهای است که هر روز باید به خاطرش پیش صاحبخانه خود برای گرفتن چند روز فرصت، التماس کند.
جدیدترین گزارش بانک مرکزی نشان میدهد متوسط قیمت مسکن در تهران طی شهریور ۱۴۰۰در مقایسه با شهریور ۹۹ بالغ بر ۳۰.۵ درصد افزایش یافته و در همین مدت اجارهبها نیز ۴۶ درصد رشد کرده است.
وزارت راه و شهرسازی میگوید افزون بر ۲.۵ میلیون واحد مسکونی خالی در ایران وجود دارد که با وارد کردن آنها به چرخه عرضه و تقاضا میتوان بازار را به تعادل رساند و اندکی از قیمتهای نجومی مسکن کاست؛ اما حکومت ولایتفقیه که خود مافیای مسکن را اداره میکند، هرگز حاضر به فراهم کردن سازوکاری نشده که این خانههای خالی در اختیار شهروندان قرار داده شود.
یک فعال حوزه کار در گفتوگو با خبرگزاری حکومتی «ایسنا» با بیان اینکه «تمام دریافتی کارگران صرف هزینههای مسکن و اجارهبها میشود»، گفت: «دخل و خرج خانوارهای کارگری دیگر باهم نمیخواند».
رحمتالله پورموسی اضافه کرده است که «دریافتی یک کارگر متأهل چهار میلیون تومان است که این حقوق شاید به ۱۰ روز اول برج هم نرسد».
حکومت ایران به زعم خودش با ارائه «وام ودیعه مسکن» میتواند بحران مسکن را حل کند؛ اما شرایط دریافت این وام ناچیز از بانکها به قدری دشوار است که اغلب کارگران قید آن را میزنند.
داستان مقاومت زنی که در مقابل دیکتاتوری مذهبی حاکم بر ایران تسلیم نشد»
کانال ایران آزادی
صدای ناله خفیف زنی مرا به پشت در سلولم کشاند. ،سلول شماره 2 زندان سمنان یکی از شهرهای مرکزی در ایران در اواسط مرداد 67.
در کشاکش سال 67 و اوج قتل عام های وحشیانه ای بود که بر طبق فرمان مذهبی خمینی علیه زندانیان سیاسی در سراسر ایران انجام میشد. داشتم از روزنه کوچک سلول به راهروی تاریک بند نگاه می کردم. پاسداران سراسیمه با گاری چیزی را حمل می کردند. دقت کردم.پیکر خون آلود زنی روی گاری قرار داشت و پاسداران چون گرگانی هار دور او حلقه زده بودند . یکی فرمان داد با پا بکشیدش داخل سلول این منافق بدبخت را.پاهای زن مثل گوشت جویده شده بود و رد خون بود که بر موزاییک نقش می بست.آن صدا دوباره فرمان داد:” تمامش کنید . روسری و چادر را هم از او بگیرید. بچپانیدش توی سلول .” دوباره صدای ناله زن شاید به اعتراض برخاست ومن بالاخره فرمان دهنده و شکنجه گر را دیدم از همان روزن کوچک..
حالا پاسدارها پیکر نیمه جان زن را به داخل سلول کناری کشاندند.بین دو سلول دیوار 30 سانتی آجری قرار داشت که به سختی صدا را منتقل می کرد.
شب از نیمه گذشته بود مدتها بود که پاسداران رفته بودند، گوش خواباندم صدایی از راهرو نمی آمد جز صدای چکیدن آب از روشویی روبرو.می خواستم سردر بیاورم آن زن کیست؟. ضربه یی آهسته به دیوار سلولش زدم . جوابی نیامد، بلندتر و بلندتر زدم بی فایده بود.به خودم گفتم معلوم نیست آن پیکر خون آلود توان حرکت داشته باشد یا نه ؟روی کف سلول دراز کشیدم تکه موکت کف بوی خا ک وخون می داد. چه کسی می دانست که پیش ا ز این خون چندین نفر روی همین موکت ریخته است . هزار پایی داشت تلاش می کرد از دیوار نمور و قدیمی سلول بیرون بیاید، به صدای هر شبش عادت کرده بودم.
ناگهان صدای ضربه یی مرا به خود آورد . دوباره گوش کردم . دستی داشت بر دیوار مورس می زد. جوابش را دادم و وقتی متوجه شدم زنی که آن سوی دیوار است نامش اقدس همتی است ، بغضم گرفت . او را می شناختم . همین یکی دو سال پیش از زندان آ زاد شده بود وخانواده مجاهدش چندین شهید داده بودند.
نبض شهر- انفجار بغض شهر
ایران آزادی
مرگ ناحق حالا جزیی از مشقت و بغض روزمره است. آمار و ارقام چیزی است و فقدان و پر پر شدن زندگی جلوی چشمانمان چیزی دیگر.
دوستی از پشت تلفن به زحمت صدای نحیف گلهمندش را میرساند: بابا چطور آدمی هستی که احوالی هم از ما نمیپرسی؟... از او بعید بود اینطور صحبت کند و لحن پرخاش از او به یاد ندارم. ناراحت میشوم و در عینحال شوکه و نگران میپرسم چی شده چه خبره؟
- مگه نمیدونی کرونا گرفتم؟ همه افتادیم و بالای سر هر کدوم یه سرم آویزونه.
به زحمت حرف میزند و صدایش را به سختی میشنوم. میپرسم وضع چطوره و قسم میخورم که روحم خبر نداشته.
- یه هفته است همه یه گوشه افتادیم. داری یه ده تومن برام بریزی؟ آمپولا برا هر نفر چهار و خوردهای تموم شد. تازه بیمارستان دولتی، و گرنه بالای شش تومنه. چیزی تو حسابم نمونده اگه داشتی برام بریز.
- کی کارهاتون رو میکنه؟ اگه نیست به من بگو اقلا نان که میتونم بگیرم.
- نه، دستت درد نکنه. بستگان کاری باشه محبت دارن انجام میشه، فقط اگه داری امروز برام بریز.
دو روز دیگر مجدد زنگ میزند که اگه هست یه پنج تومن دیگه هم بفرست چاره ندارم. مریضی خیلی خرج رو دستم گذاشته چند ماه دیگه بر میگردونم.
دوست دیگر هم مثل او گرفتار بوده و دوره نقاهت را میگذارند. حالش نامساعد میشود و به درمانگاه مراجعه میکند و آنجا پنیسلین میزنند. بر میگردد و حالش بدتر میشود. دوباره به دکتر مراجعه میکند و متوجه میشود که نباید تزریق میشد. برایش سرم مینویسد و سه سرم مجموعاً حدود یک میلیون برایش هزینه دارد. از داروخانه علت گرانی را سؤال میکند و میگویند هر کدام ۲۰تومان برایشان سود دارد. پس گرانی سرم از کجاست؟ دو هفته با خانواده در گیر بیماری هستند که خوشبختانه ریههایشان در گیر نشده بود. اما پشت تلفن صدایش را به سختی میرساند. آنها به شهرستان به دیدار مادرش رفته بودند که مبتلا به کرونا شده بود.
اتفاقات دور و بر گویای شدت فاجعه است. کارگری تنگدست که با دو تا بچه در اتاق اجارهای زندگی میکند، همسرش بچه سقط کرده. قبلاً دچار کرونا بودند و ندانسته به جنین هشت ماهه سرایت کرد و نوزاد به دنیا نیامده از دست رفت. بیمارستان بیمه قبول نکردند. باید برای تمدید بیمه دوندگی کند تا شاید درست شود و به کسری از پولش برسد. تا به یاد دارم همیشه در گیر تمدید بیمه هست. سقط جنین و حال نامناسب همسرش چه جایی در مشقتهای بیپایانش دارد؟ چند وقت پیش در حادثه مصدوم شده بود و به سختی کار میکرد. حالا با جسمی دردناک و جیب خالی به فکر اجاره تک اتاق و شهریه بچهها و خرجهای "گرانشهر"تهران است. مجبور شده نظافت و رفت و روب برخی منازل را قبول کند و نا منظم سر کارش حاضر شود. میگوید با خانمم کار منازل را قبول میکنیم و با هم وقت و بیوقت بچهها را میگذاریم و برای این کار میرویم. چند روز بعد مقداری وسیله را در ماشین جا میدهم و او را میبینم. سؤال میکنم کسی را میشناسی که مقداری وسایل که نیاز نداریم را بردارد؟ میگوید بیار خودم نیاز دارم! این مرد زحمتکش مدتها گرفتار مدرسه بچههایش بود تا شاید شهریه کمتری از او بگیرند و دسترنجش را از سیر کردن بچههایش دریغ نکنند. اما دولت خودکفا! شریک جیب مردم است که مورد تفقد دستهای نا نجیب آخوند است.
مهاجرت گسترده در کشور و بحران امنیتی حاصل از آن
ایران آزادی
آب سرچشمه حیات است، اما در اینجا، زمین خشک است و آسمان از آن خشکتر. چنگال قوی خشکسالی گلوی مردم را میفشارد. بر بیشتر روستاها گرد پیری پاشیدهاند. جوانها ترک دیار کردند، چون آیندهای در روستا سراغ ندارند. مهاجرت دیگر از روستا به شهر نیست مهاجرت از استانهای جنوبی کشور به سمت نقاطی است که مقداری آب دارند.
خشکسالی موازنه مهاجرتی کشور را بهم ریخته است. در سیستان و بلوچستان و نقاط جنوبی برخی از شهرها خالی از جمعیت شدهاند. جمعیت آنها به شهرهای پرجمعیت سرریز میشوند. شهرهای بزرگ پر از مهاجر است؛ بعضی را بیکاری به آنجا آورده عدهای را هم بیآبی.
در سیستان و بلوچستان وقتی که آب نیست، شغلی هم نیست. پیش از این تالاب هامون تامینکننده ماهی استان و حتی استانهای همجوار بود؛ اما حالا هامون خشک شده است. بادهای ۲۵۰روزه ریزگردها را در منطقه پراکنده کرده و هر چه نشان از آبادی باشد را دفن میکنند.
شکم گرسنه زمین پدری سرش نمیشود
یک روستایی میگوید: «شکم گرسنه زمین پدری سرش نمیشود. آنهایی که دامی هم دارند، دامشان را زمین میزنند؛ چون از تامین علوفهاش بازماندهاند. تازه اگر علوفهای پیدا شود، هزینهاش بهقدری گزاف است که امکان خرید آن برای دامدار وجود ندارد.»
خشکسالی، زندگی مردم، کشاورزی و به عبارتی معیشت آنها را نشانه گرفته است. آنها بخوبی میدانند که در شهر وضعیت بهتری نخواهند داشت؛ اما انتخاب بین بد و بدتر است.
تراکم بالای جمعیتی بحرانهای پنهان در شهرهای مهاجرتپذیر ایجاد کرده است. محمود مشفق، استاد دانشگاه علامه در مصاحبه با تجارت نیوز ۷مهر۱۴۰۰ به این موضوع پرداخته است. وی میگوید: «جمعیت در حوزه دریای خزر در حال افزایش است. با توجه به تراکم بالای استانهای شمالی، این موضوع میتواند از نظر زیستمحیطی و اکولوژیک مسئلهساز شود.»
وی ادامه میدهد: «موازنه مهاجرتی کشور در حال بهم خوردن است که به آن توجه نمیشود. الگوی مهاجرتی در کشور از «روستا به شهر»، به مهاجرت «شهر به شهر» و از شهرهای کوچک به مجموعههای شهری تغییر یافته است.»
خشکسالی و بیآبی علت اصلی مهاجرت از استانهای جنوبی است
بدلیل دزدیدن آب استا های جنوبی و غربی کشور توسط مافیایآب این استا ها در صدر استانهای مهاجرفرست قرار گرفتهاند. استان خوزستان که زمانی جز استانهای مهاجرپذیر بود؛ حالا تبدیل به یک استان مهاجرفرست شده است.
اصفهان و همدان نیز به سرنوشت خوزستان دچار شدهاند. بیشتر مهاجران به استانهای شمالی، تهران و البرز میروند. با توجه به سرعت این مهاجرت بایستی در آینده نزدیک انتظار ناهنجاریهای متعدد در این مناطق را داشته باشیم.
این مهاجرت میتواند به بزرگترین بحران امنیتی رژیم تبدیل شود. حاشیهی شهرهای بزرگ محل بروز و رشد آسیبهای اجتماعی است که عامل اصلی آن فقر است. بدنه لشگر گرسنگان و بیکاران در همین مناطق هستند. مهمترین تهدید برای حاکمیت جوانان گرسنهای است که هیچ آینده روشنی برای خود متصور نیستند. این مورد را سران حکومت در اعتراضات برقآسای آبان ۹۸ تجربه کردهاند.
























🙏🙏❤️
حیف که جزو مجاهدین خرشد