پادکست : محمد صابر ملک از زندان می گوید
Description
من هرگز دیگر آن صابر نشدم!
کانال ایران آزادی
زندانی سیاسی سابق محمد صابر ملک رئیسی از زندان می گوید
محمد صابر ملک رئیسی زندانی سابق در یک رشته توئیت تلاش کرد که گوشهای از آن چه که در زندان بر او گذشت را شرح دهد.
محمد صابر ملک رئیسی، زندانی سیاسی از ۱۷ سالگی در زندان بوده، بعد از ۱۱ سال در بهمن سال ۹۹ آزاد شد.
آقای ملک رئیسی مهرماه ۱۳۸۸ زمانی که دانش آموز دوم دبیرستان بود، در استان سیستان و بلوچستان بازداشت شد. او در نامهای نوشته بود که نیروهای امنیتی او را گروگان گرفته بودند تا برادرش که در پاکستان عضو جندالله بوده، به ایران بازگردد.
وقتی صابر بودم
آن چه که در پی میآید رشته توئیت او در مورد آن چیزی است که در این ۱۱سال بر او گذشت:
«زمانی که فقط «صابر» بودم فارغ از هر پسوندی مثل کوچکترین زندانی سیاسی، یا زندانی سیاسی بلوچ، یا زندانی سیاسی تبعیدی، یا زندانی سیاسی اهل سنت، یا زندانی سیاسی امنیتی-عقیدتی، و یا زندانی تروریست ضد انقلاب و یا زندانی تروریست جنداللهی یا شرور یا محاربه و یا غیره و غیره، فقط «صابر» بودم.
«صابر» و مثل یه نوجوان زندگی می کردم. دنیای خودمو داشتم. همه دنیام همون چیزایی بود که یک نوجوان می تونست داشته باشه. همه آرزوهام همون آرزوهایی بود که یه نوجوان می تونست داشته باشه. تنها خلاف زندگیم قلیان بود که بعضی مواقع با دوستانم میرفتیم قایمکی میکشیدم. این کلیپ را موقعی درست کردم که در تب عشق یه دختر میسوختم! [محمدصابر ملک رئیسی و شیراحمد شیرانی پس از بازجویی به زندان اردبیل منتقل شدند]
دختری که بهش احساسات عجیبی داشتم. احساساتی که برام ناشناخته بود، احساساتی که ترس برملا شدنشان را داشتم، و باز خود این ترس هم لذت بخش بود! همش فکر می کردم اگه همه از این احساساتم به اون با خبر بشن چی پیش میاد. ترس اینو داشتم که اون بفهمه و شاید برای همیشه از دستش بدم! اما باز با این وجود دوست داشتم همه بدونند که چه احساسی به اون دارم، خودش بفهمد که چقدر دوستش دارم.
من دیگه صابر نبودم!
اما یهویی همه چیز تغییر کرد و من تبدیل به یه شخص دیگه شدم، یعنی من همان نوجوان «صابر» بودم، اما دیگه نبودم! من دیگه یه آدم مخوف، یه تروریست، یه شرور یه محارب، یه آدم کش بودم به اسم اسدالله،!! که عضو گروه جندالله بود. و در سن ۱۲سالگی در عملیاتهایی چون تاسوکی شرکت داشت. من دیگه یه نوجوان محصل بازیگوش عاشق نبودم، من دیگه یه عضو آموزش دیده جنبش مقاومت مردمی بلوچستان بودم که حتی این عنوان رو کل دبیرای سراسر کشور نمی تونستن هضم کنند! حالا من به جای خودم.
من دیگه پشت نیمکت مدرسه نبودم. برای درس مزخرف شیمی و فیزیک، من پشت میز بازجویی بودم. از نحوه فعالیتم تو سازمان جنبش مقاومت مردمی بلوچستان دیکته می نوشتم. من دیگه تو سالن فوتبال در آخر ترم دغدغه قبول شدن یا نشدن تو امتحانات رو نداشتم، من تو سالن دادگاه انقلاب اسلامی داشتم سر اعدام شدن یا نشدنم محاکمه می شدم! من دیگه اصلا «صابر» نبودم من دیگه از اون تاریخ ۱۳۸۸/۷/۲ هرگز دیگه اون«صابر» نشدم».























