
سعدی خداوند شوق
Update: 2025-09-26
37
Share
Description
جلسه سعدی خداوند شوق به تاریخ مهر ماه ۱۴۰۴ در موسسه مهر شمس رویان در تهران اجرا شده است
In Channel
Description
جلسه سعدی خداوند شوق به تاریخ مهر ماه ۱۴۰۴ در موسسه مهر شمس رویان در تهران اجرا شده است
سلام در پیش شما سر خم می کنیم استاد و خدا حافظ شما باشد این شیوایی سخن شما ماندگار و پایدار باشد
گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند هر که او را غم جانست به دریا نرود درود بر شما
با سلام و تشکر از استاد گرامی! نظر من با تشبیه نه طبق معمول که میگن بلاتشبیه! اینه که: قران فارسی همان گلستان سعدی است . دوستان اونی که کلمات قران را خوب می فهمه و معانی اونو(مثل من) ، قطعا زیبایی اونو خوب درک می کنه و می فهمه که قران بشدت زیباست . یک کتاب بی نظیر شعره ! حالا شما گلستان و بوستان سعدی را بخوانید و در معانی آن فرو برید کتابی برابر با قرانه به فارسی . تازه گلستان لطیف تر از قرانه چون بگیر و ببند و اتش جهنم و کافر و بسوزانید و دسشتان را پشت قطع کنید نداره ... بدونتعصب نگاه کنید
خوشحالم روزیم شد شنیدن پادکست شما..بسیار لذت بردم..متشکرم .روزافزون موفق باشین🍀
عالی عباس عزیز بسیار لذت بردم 🙏🌹
بسیار عاالی ... سلامت و مانا باشید 🙏🌹🙏🌹
گر بزنی به خنجرم، کز پی او دگر مرو نعرهٔ شوق میزنم، تا رمقیست در تنم این نه نصیحتی بود، «کز غم دوست توبه کن» سخت سیهدلی بوَد، آن که ز دوست برکنم
شوق یک لحظه است بقیه اش خاطره است ...
بلبل از فیضِ گل آموخت سخن، ور نه نبود این همه قول و غزل تعبیه در منقارش ...
صورت تو دیباچه اخلاق توست ...
نبود بر سر آتش مُیَسَرم که نجوشم
خلق مجنونند و مجنون عاقل است ...
من رشتهی محبت تو پاره میکنم شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم
میروم وز سر حسرت به قفا مینگرم خبر از پای ندارم که زمین میسپرم میروم بیدل و بی یار و یقین میدانم که من بیدل بی یار نه مرد سفرم خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست سازگاری نکند آب و هوای دگرم آتش خشم تو برد آب من خاک آلود بعد از این باد به گوش تو رساند خبرم 💔🥺💔
او را خود التفات نبودش به صید من من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم ...
از در درآمدی و من از خود به در شدم گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
جمال در نظر و شوق همچنان باقی گدا اگر همه عالم بدو دهند گداست
گفتی به کام روزی با تو دمی برآرم آن کام برنیامد ترسم که دم برآید