بازگشت به سعدی : مقدمه
Update: 2025-07-11
34
Description
جلسات بازگشت به سعدی مجموعه جلساتی است که در موسسه ی خانه خورشید کهن اجرا میشود و در اولین جلسه آن به تاریخ اسفند ماه ۱۴۰۳ به لزوم بازگشت به اندیشه ها و تفکرات سعدی شاعر قرن هفتم پرداخته شده است
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
In Channel
براستی انسانهای فرهیخته و اهل دلی چون شما لایق درک و تجربه چنین لحظاتی در زندگی هستند ... اونجا که میگه : من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟ مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند ...
دوش وقتِ سَحَر از غُصّه نجاتم دادند واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند باده از جامِ تَجَلّیِّ صفاتم دادند چه مبارکسَحَری بود و چه فرخندهشبی آن شبِ قدر که این تازهبراتم دادند بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال که در آنجا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟ مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند این همه شهد و شِکر کز سخنم میریزد اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
درود مثل همیشه عالی و آموزنده و دلنشین بود.🙏♥️🌹🙏
تفاوتی نکند قدر پادشایی را که التفات کند کمترین گدایی را به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد که در به روی ببندند آشنایی را مگر حلال نباشد که بندگان ملوک ز خیلخانه برانند بینوایی را و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود هزار شکر بگوییم هر جفایی را همه سلامت نفس آرزو کند مردم خلاف من که به جان میخرم بلایی را حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر به سر نکوفته باشد در سرایی را خیال در همه عالم برفت و بازآمد که از حضور تو خوشتر ندید جایی را ...
اگر عاقلی یک اشارت بس است ...
چو بام بلندش بود خودپرست کند بول و خاشاک بر بام پست
چو منعم کند سفله را، روزگار نهد بر دل تنگ درویش، بار
نمیترسی ای گرگ ناقص خرد که روزی پلنگیت بر هم درد؟؟
نخفتهست مظلوم از آهش بترس ز دود دل صبحگاهش بترس
نترسی که پاک اندرونی شبی برآرد ز سوز جگر یا ربی؟
دمی بیش بر من سیاست نراند عقوبت بر او تا قیامت بماند
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد بر گردن او بماند و بر ما بگذشت ...
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
سواری که مسیر را اشتباه میرود هرچقدر تندتر برود بیشتر از هدف دور میشود و از پیاده عقب میفته
سوار نگون بخت بی راه رو پیاده برد زو به رفتن گرو
چه نیکی طمع دارد آن بیصفا که باشد دعای بدش در قفا؟؟
در آن ملک قارون برفتی دلیر که شه دادگر بود و درویش سیر
طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی طمع بگسل و هرچه خواهی بگوی
بگوی آنچه دانی که حق گفته به نه رشوت ستانی و نه عشوه ده
دلیر آمدی سعدیا در سخن چو تیغت به دست است فتحی بکن