مروری بر غزل هشتم دیوان سعدی
Update: 2025-04-11
27
Description
این جلسه سیزدهمین جلسه از سلسله جلسات شرح غزلیات سعدی در خانه تارخی رئوفی قزوین میباشد که در آن دکتر عباس هدایتی اصل به شرح غزل هشتم غزلیات سعدی میپردازد و در آذر ماه 1403 اجرا شده است
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
In Channel
نه دسترسی به یار دارم نه طاقت انتظار دارم در آب دو دیده از تو غرقم و امید لب و کنار دارم دل بردی و تن زدی همین بود من با تو بسی شمار دارم دشنام همی دهی به سعدی من با دو لب تو کار دارم
شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها؟
گمان از تشنگی بردم، که دریا تا کمر باشد چو پایانم برفت اکنون، بدانستم که دریایی
مُسْتَغْرِق یادت آنچنانم کم هستی خویش شد فراموش
جوانا ره طاعت امروز گیر که فردا جوانی نیاید ز پیر فراغ دلت هست و نیروی تن چو میدان فراخ است گویی بزن قضا روزگاری ز من در ربود که هر روزی از وی شبی قدر بود من آن روز را قدر نشناختم بدانستم اکنون که در باختم
نیست زر غبا وظیفهٔ عاشقان سخت مستسقیست جان صادقان نیست زر غبا وظیفهٔ ماهیان زانک بیدریا ندارند انس جان
چه شود به چهرهٔ زرد من نظری برای خدا کنی که اگر کنی همه درد من به یکی نظاره دوا کنی تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی تو کمانکشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین همهٔ غمم بود از همین که خدانکرده خطا کنی تو که هاتف از بَرَش این زمان رَوی از ملامت بیکران قدمی نرفته ز کوی وی نظر از چه سوی قفا کنی
از تو بر من تافت چون داری نهان میفشانی نور چون مه بی زبان
گرچه تفسیرِ زبان روشنگرست لیک عشقِ بیزبان روشنترست
به قلم راست نیاید صفت مشتاقی سادَتی اِحْتَرقَ القَلْبُ مِنَ الاَشْواقِ نشود دفتر درد دل مجروح تمام لَوْ اَضافوا صُحُفَ الدَّهْرِ اِلی اَوْراقی
در دام غمت چو مرغ وحشی میپیچم و سخت میشود دام
سعدی تو مرغ زیرکی خوبت به دام آوردهام مشکل به دست آرد کسی مانند تو شهباز را
صیدِ بیابان سر از کمند بپیچد ما همه پیچیده در کمند تو عمدا
به سمع رضا مشنو ایذای کس وگر گفته آید به غورش برس چو خشم آیدت بر گناه کسی تأمل کنش در عقوبت بسی که سهل است لعل بدخشان شکست شکسته نشاید دگرباره بست
نیستوش باشد خیال اندر روان تو جهانی بر خیالی بین روان بر خیالی صلحشان و جنگشان وز خیالی فخرشان و ننگشان آن خیالاتی که دام اولیاست عکسِ مهرویانِ بُستانِ خداست مولانا
به خاک پای عزیزت که عهد نشکستم ز من بریدی و با هیچ کس نپیوستم کجا روم که بمیرم بر آستان امید اگر به دامن وصلت نمیرسد دستم شگفت ماندهام از بامداد روز وداع که برنخاست قیامت چو بی تو بنشستم بلای عشق تو نگذاشت پارسا در پارس یکی منم که ندانم نماز چون بستم نماز کردم و از بیخودی ندانستم که در خیال تو عقد نماز چون بستم نماز مست شریعت روا نمیدارد نماز من که پذیرد که روز و شب مستم
دُرِّ معنی منتظم در ریسمان صورت است نی چو سوزن تنگ چشمم ریسمانی گو مباش
ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی تا کی این باد کبر و آتش خشم شرم بادت که قطرهٔ آبی
،🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏
نماز مست شریعت روا نمیدارد نماز من که پذیرد که روز و شب مستم؟🍷 .... سعدی چو جورش میبری، نزدیک او دیگر مرو ای بیبصر من میروم؟ او میکشد قلاب را.