دیباچه گلستان : بخش اول
Update: 2025-11-13
54
Description
این جلسه اولین جلسه از شرح گلستان سعدی است که در آن دکتر عباس هدایتی اصل به توضیح بخش اول دیباچه گلستان میپردازد که به تاریخ فروردین ماه سال ۱۴۰۴ در خانه رئوفی قزوین اجرا شده است
In Channel
























سلامت باشید استاد بزرگوار⚘️⚘️ بسیااااار لذت بردم
درودوصددرود بسیارعالی وسپاس خیلیخوببود 💯🥇🎉🙏
بسیار لذت بردم و بسیار بسیار از شما و کار ارزشمندی که انجام میدهید سپاسگزارم 🙏👌🌻
🌹🌼🙏🙏🌺
دستتو می بوسم دکترجان بخاطر اینهمه دانش که می پراکنی ! حیف اینهمه سالیان عمر که ساعتها و ساعتهاش را پای منبرها و تکیه ها که پر از تزعبلات و چرندیات و جهل و نادانی بودن گذروندیم .
بینظیر بود سپاس فراوان 🌸🌸👌👌👌
ممنونم دوست دارم حتما ادامه پیدا کنه استاد هدایتی اصل همنشینی با شما نعمت هست
🌸🙏
سلام و عرض ادب چطور میشود شکر نعمت وجود شما رو به جای آورد؟ خداوند به جان و اندیشه شما برکت عطا کند که اینگونه روزمرگی ما رو با ذکر جمیل سعدیِ جان پر بار میکنید.💚💚💚
با گذر زمان بیشتر از گذشته عاشق کلام و سخنان حکیمانه سعدی شیرین سخن میشوم که بسیار ممنون و مدیون شما هستم استاد عزیز و فرهیخته
یکی از چلیپا ها بتاریخ 1300 و دیگری 1301 هست ،و بسیار عجیب هست
عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست عشق گوید راه هست و رفتهام من بارها عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
مولانا من غلام قمرم، غیر قمر، هیچ مگو پیش من، جز سخن شمع و شکر، هیچ مگو سخن رنج، مگو، جز سخن گنج، مگو ور از این بیخبری، رنج مبر، هیچ مگو دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت: «آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو» گفتم: «ای عشق! من از چیز دگر میترسم» گفت: «آن چیزِ دگر، نیست دگر، هیچ مگو من به گوش تو، سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی، جز که به سر، هیچ مگو قمری، جانصفتی، در ره دل پیدا شد در ره دل، چه لطیفست سفر!هیچ مگو
شنیدم که پیری شبی زنده داشت سحر دست حاجت به حق بر فراشت یکی هاتف انداخت در گوش پیر که «بیحاصلی، رو سر خویش گیر بر این در دعای تو مقبول نیست به خواری برو یا به زاری بایست» چو خواهنده محروم گشت از دری چه غم گر شناسد در دیگری؟ شنیدم که راهم در این کوی نیست ولی هیچ راه دگر روی نیست در این بود سر بر زمین فدا که گفتند در گوش جانش ندا قبول است گر چه هنر نیستش که جز ما پناهی دگر نیستش
خدای است آنکه ذاتِ بینظیرش نگردد هرگز از حالی به حالی
چرا باید از ضعف حالم گریست؟ اگر من ضعیفم پناهم قَویست
آن است آدمی که در او حُسنِ سیرتی یا لطف صورتیست، دگر حشو عالم است
دیدارِ تو حلِّ مشکلات است صبر از تو خلافِ ممکنات است دیباچهٔ صورتِ بدیعت عنوانِ کمالِ حُسنِ ذات است
ماهرویا! مهربانی پیشه کن سیرتی چون صورت مستحسنت
ای حسن خط از دفتر اخلاق تو بابی شیرینی از اوصاف تو حرفی زکتابی