زیبایی شناسی سعدی : بخش دوم
Update: 2025-10-31
30
Description
این جلسه دومین جلسه در خصوص مبحث زیبایی شناسی از منظر سعدی است که در آن دکتر عباس هدایتی اصل به ذکر مقدماتی در این خصوص می پردازد و در مهرماه چهارصد و چهار در موسسه مهر شمس رویان اجرا شده است
In Channel
























بسیار زیبا آدم لذت می بره
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را
سلام بسیار دلنشین, جامع و عالی بود مثل همیشه . ممنون 🙏🙏🙏🙏سلامت و شادباشید 🙏🌹🙏🌹🙏🌹
نه خوارترم ز خاک بگذار تا در قدم عزیزش افتم زآنگه که برفتی از کنارم صبر از دل ریش گفت «رفتم» میرفت و به کبر و ناز میگفت «بیما چه کنی؟» به لابه گفتم «بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهٔ کار خویش گیرم»
گل را مبرید پیش من نام با حُسن وجود آن گلاندام انگشتنمای خلق بودیم مانند هلال از آن مهِ تام بر ما همه عیبها بگفتند «یا قومُ إلی مَتیٰ و حَتّام؟» ما خود زدهایم جام بر سنگ دیگر مزنید سنگ بر جام آخر نگهی به سوی ما کن ای دولت خاص و حسرت عام! بس در طلب تو دیگ سودا پختیم و هنوز کار ما خام درمانِ اسیرِ عشق، صبرست تا خود به کجا رسد سرانجام من در قدم تو خاک بادم باشد که تو بر سرم نهی گام دور از تو شکیب چند باشد؟ ممکن نشود بر آتش آرام
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
دل عارفان ببردند و قرار پارسایان همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی
صورت و معنی که تو داری چه توان گفت حسن تو ز تحسین تو بستست زبان را
نه هر کس حق تواند گفت گستاخ سخن ملکیست سعدی را مسلم
و یا برف گدازان بر سر کوه کزو هر لحظه جزوی میشود کم
مثال عمر، سر بر کرده شمعیست که کوته باز میباشد دمادم
فرصت شمار صحبت، کز این دوراهه منزل چون بگذریم دیگر، نتوان به هم رسیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی، مشکل توان بریدن
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن در کوی او گدایی، بر خسروی گزیدن
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را
هر که را در خاک غربت پای در گل مانْد مانْد گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را
صورت ز چشم غايب و اخلاق در نظر ديدار در حجاب و معاني برابرست
اين بوي روح پرور از آن خوي دلبرست وين آب زندگاني از آن حوض کوثرست
آن چه در غیبتت ای دوست به من می گذرد نتوانم که حکایت کنم الا به حضور
شب فراق که داند که تا سحر چندست مگر کسی که به زندان عشق در بندست