زیبایی شناسی سعدی : بخش اول
Update: 2025-10-27
39
Description
این جلسه اولین جلسه در خصوص زیبایی شناسی سعدی است که در آن دکتر عباس هدایتی اصل به ذکر مقدماتی در این خصوص می پردازد و در مهرماه چهارصد و چهار در خانه خورشید کهن اجرا شده است.
In Channel
























سلام خدا قوت لذت بردیم، ولی در عین حال انتقادی هم دارم، بحث به خوبی جمع بندی نمیشه. یعنی استاد انقدر شعر حفظند که مدام از مثالی به مثال دیگه میرند و فقط شعر حفظی میخونند. سپاسگزارم از توجه تون
استاد زمان سعدی . ورزش و تغذیه درست ملاک نبود . 😄خیلی کمک کننده ست.. تو زیبایی. حتی از هر عمل زیبایی.. از هر آرایش. از هر چی...
سلام استاد بزرگوار , بسیار عالی بود. بغایت شیرین, نغز و شیوا بود . احساس من این است که حتی خود جناب سعدی هم از درک بسیار بالا, تفسیر, توضیح و بیان شیوای شما لذت می برند . پاینده و سلامت باشید 🙏🌹🙏🌹🙏
مرا راحت از زندگی دوش بود که آن ماهرویم در آغوش بود چنان مست دیدار و حیران عشق که دنیا و دینم فراموش بود نگویم می لعل شیرین گوار که زهر از کف دست او نوش بود ندانستم از غایت لطف و حسن که سیم و سمن یا بر و دوش بود به دیدار و گفتار جان پرورش سراپای من دیده و گوش بود نمیدانم این شب که چون روز شد کسی باز داند که با هوش بود مؤذن غلط کرد بانگ نماز مگر همچو من مست و مدهوش بود بگفتیم و دشمن بدانست و دوست نماند آن تحمل که سرپوش بود به خوابش مگر دیدهای سعدیا زبان در کش امروز کآن دوش بود ...
یکی پنج بیتم خوش آمد به گوش که در مجلسی میسرودند دوش مرا راحت از زندگی دوش بود که آن ماهرویم در آغوش بود مر او را چو دیدم سر از خواب مست بدو گفتم ای سرو پیش تو پست دمی نرگس از خواب نوشین بشوی چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی چه میخسبی ای فتنه روزگار؟ بیا و می لعل نوشین بیار نگه کرد شوریده از خواب و گفت مرا فتنه خوانی و گویی مخفت در ایام سلطان روشن نفس نبیند دگر فتنه بیدار کس
لطف هم ساحت «آن» را در بر میگیرد و هم ساحت هنر را ...
قلندرانِ حقیقت به نیم جو نخرند قبایِ اطلس آن کس که از هنر عاریست
لطیفهایست نهانی که عشق از او خیزد که نام آن نه لبِ لعل و خطِ زنگاریست
ماهرویا! مهربانی پیشه کن سیرتی چون صورت مستحسنت
تو با این لطف طبع و دلربایی چنین سنگیندل و سرکش چرایی؟
در حسن، بینظیری در لطف، بینهایت در مهر بیثباتی، در عهد بیدوامی
گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش بستانم و ترسم دل قاضی ببری
هر روز به شیوهای و لطفی دگری چندانکه نگه میکنمت خوبتری
آن است آدمی که در او حُسنِ سیرتی یا لطف صورتیست، دگر حشو عالم است
نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند همه اسماند و تو جسمی همه جسماند و تو جانی
همه کس را تن و اندام و جمال است و جوانی وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی
با خاموشی می شود هنر را انتقال داد و هنر به کلام نمی آید
دانا چون طبله ی عطار است خاموش وهنرنمای ونادان چون طبل غازی بلند آواز و میان تهی
بیحسرت از جهان نرود هیچکس به در الا شهیدِ عشق به تیر از کمانِ دوست
دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت دستم نمیرسد که بگیرم عنانِ دوست