212 - ح ک م - نورِ حکمت؛ لگامِ دل و کنترل نورانی قلب! وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ! 2
Description
«الْمُؤْمِنُ مُلْجَمٌ»:
مؤمن، افسار گسيخته نيست!
[اللّجام: حَكَمَة الدابّة].
«وَ الْحِكْمَةُ هِيَ الثَّبَاتُ»
«وَ إِنَّ الْحِكْمَةَ نُورُ كُلِّ قَلْب»
«إِنَّ الزَّرعَ یَنبُتُ فِی السَّهلِ وَ لایَنبُتُ فِی الصَّفا
فَکَذلِکَ الحِکمَةُ تَعمُرُ فی قَلبِ المُتَواضِعِ وَ لا تَعمُرُ فی قَلبِ المُتَکَبِّرِ الجَبّارِ،
لأِنَّ اللّه جَعَلَ التَّواضُعَ آلَةَ العَقلِ وَ جَعَلَ التَّکَبُّرَ مِن آلَةِ الجَهلِ.
زراعت در زمین هموار میروید، نه بر سنگ سخت
و چنین است حکمت، که در دلهای متواضع جای میگیرد و در دلهای متکبر جای نمیگیرد.
خداوند متعال، تواضع را وسیله عقل و تکبر را وسیله جهل قرار داده است.»
«وَ لِلْعَالِمِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ الْعِلْمُ بِاللَّهِ وَ بِمَا يُحِبُّ وَ مَا يَكْرَهُ،
و دانشمند را سه علامت است:
شناختن خدا و آنچه خدايش دوست دارد و آنچه خدا را ناخوش آيد.»
+ «قبض و بسط».
دلنوشته:
«الْمُؤْمِنُ مُلْجَمٌ»
مؤمن، رها و یله نیست؛
آزاد است، امّا بیمهار نیست.
آزادی او از جنس نور است،
نه از جنس هوس.
دهانهاش زنجیر نیست،
لجامش نور است؛
لجامی از جنس حکمت،
حَكَمَةای که از درون فرمان میدهد،
نه از بیرون.
این یعنی:
هرگاه نَفْس میخواهد بتازد،
نور میکشد عقب.
هرگاه هوی میخواهد فریاد بزند،
نور، دهانش را آرام میبندد.
این است وقار اهل نور.
و چه زیبا فرمودند:
«وَ الْحِكْمَةُ هِيَ الثَّبَاتُ»
حکمت یعنی استقرار،
یعنی قرار یافتن،
یعنی آرامشِ هدایتشده،
نه بیتابیِ بیجهت.
و باز فرمودند:
«وَ إِنَّ الْحِكْمَةَ نُورُ كُلِّ قَلْب»
پس هر قلبی که روشن است،
به نور ولایت روشن است؛
نه به معلومات،
بلکه به نورِ حاضر.
حکمت در دل متواضع میروید،
نه در دل مغرور.
همانگونه که بذر در خاک نرم میروید،
نه بر سنگ سخت.
متکبر، سنگ است؛
نور بر او میتابد،
اما نفوذ نمیکند.
متواضع، خاک است؛
سختی را رها کرده،
نرم شده،
آماده شده،
و نور در او ریشه میدواند.
تواضع ابزارِ عقل است،
تکبّر ابزارِ جهل.
چقدر صریح…
چقدر روشن…
نور با خاکِ نرم کار دارد،
نه با سنگِ سرد.
و اما نشانهی عالم حقیقی؟
نه کثرت کتاب،
نه شدّت سخن،
نه شهرت میان خلق؛
نشانهاش سه چیز است:
شناخت خدا،
شناخت آنچه خدا دوست دارد،
و شناخت آنچه خدا نمیپسندد.
این سه،
فقط با مطالعه به دست نمیآید؛
با قبض و بسط نور در دل حاصل میشود.
گاهی نور میتابد و دل گشاده میشود؛
این بسط است—
فهم میآید، اشتیاق میجوشد.
گاهی نور میایستد،
دل تنگ میشود،
انسان دست بر سینه میگذارد و میایستد؛
این قبض است—
زمانِ مراقبه و سکوت.
قبض و بسط،
تنفس روح است در مدرسهی ولایت؛
دم، از استاد؛
بازدم، از دل شاگرد.
و در میان این آمد و شد،
دل تربیت میشود؛
کنترل میگیرد؛
نور میگیرد؛
و کمکم یاد میگیرد
چگونه راه برود،
چگونه بایستد،
چگونه بگذرد.
حکمت یعنی همین:
دلِ مهارشده با نور،
زبانِ خاموششده از هوی،
و انسانی که از درون،
تحت ولایت است.
فرازی زیبا و مهم از صحیفه سجادیه:
«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي رَكَّبَ فِينَا آلَاتِ الْبَسْطِ،
وَ جَعَلَ لَنَا أَدَوَاتِ الْقَبْضِ،
وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَيَاةِ،
وَ أَثْبَتَ فِينَا جَوَارِحَ الْأَعْمَالِ،
وَ غَذَّانَا بِطَيِّبَاتِ الرِّزْقِ،
وَ أَغْنَانَا بِفَضْلِهِ،
وَ أَقْنَانَا بِمَنِّهِ،
سپاس خدایى را که ابزارهاى قبض و بسط در بدن ما ترکیب فرمود
و ما را از آسایشهاى حیات بهره مند گردانید
و اعضایى در پیکر ما تعبیه فرمود
و ما را از روزیهاى پاکیزه خورانید
و به فضل خویشتن توانگر ساخت
و به نعمت خود سرمایه بخشید».
دلنوشته:
آلَاتِ الْبَسْطِ وَ أَدَوَاتِ الْقَبْضِ…
چه تعبیر باشکوهی از امام سجاد علیهالسلام!
گویی این دعا، پرده را کنار میزند و حقیقتی لطیف و ژرف را مینمایاند:
خداوند، سازوکار قبض و بسط را در ما تعبیه کرده است.
نه فقط به عنوان حالات روانی،
که به عنوان ابزارهای تربیت الهی؛
وسیلههایی نورانی برای تنظیم قلب،
برای سنجشِ حضور،
برای صیقل و تلطیف جان.
قبض، لحظهایست که دل جمع میشود،
نور میایستد…
روح میگوید:
«درنگ کن… تأمل کن… مراقب باش.»
بسط، لحظهایست که نور میجوشد،
دل باز میشود،
سخن نرم میشود،
قدم مطمئن میگردد.
قبض، هشدار نور است؛
بسط، نوازش نور.
قبض، ترمزِ آسمانی است؛
بسط، شتاب رحمانی.
و امام سجاد علیهالسلام میفرماید:
خدا این دو را خودش در ما نصب کرده،
به مثابه رهبری از درون؛
مهاربندی از جنس نور؛
تا ما بینیاز از قید بیرونی،
در مدرسۀ فضل الهی پرورش یابیم.
این یعنی:
بندهی خدا، یتیمِ راه نیست؛
در درونش، دو چراغ دارد:
چراغ توقف،
چراغ حرکت.
و هر دو، از یک سرچشمهاند:
نور ولایت.
پس مؤمن تنها نیست؛
در دلش، یک «معلم پنهان» نشسته،
لجامی از نور در دهان نفس نهاده،
گاهی میکشد،
گاهی میبرد،
گاهی مینشاند،
گاهی به پرواز در میآورد.
اینجا آدمی، با همه کوچکیاش،
به شگفت میافتد…
چه دستگاهی در قلبش نصب شده!
چه مهندسی دقیقی از جانب پروردگار!
چه حضور دائمیای از نور!
و دل نجوا میکند:
«پروردگارا، تو مهار را نهادی،
تو نور را دمیدی،
تو قبض و بسط را آموختی،
پس ما را وانگذار
به تدبیر خویش…»
چقدر زیباست که در این مدرسه،
مجاز نیستیم به خود تکیه کنیم؛
باید به نور تکیه کنیم.
آنکه به نور سپرده شد،
قبضش راهنمای نجات میشود،
و بسطش نردبان صعود.
اما آنکه به خود واگذار شد،
قبضش یأس میشود،
و بسطش غرور.
پس راز این راه، تسلیم است؛
تسلیم نور.
تسلیم معلم.
تسلیم ولایت.
و چه امان و آرامشی دارد این بندگی؛
وقتی میفهمی
که مهارِ دل، در دستان نور است،
نه در پنجهی هوس.
آه، سعادت کسی که
قبضش مراقبه شود،
و بسطش شکر.
خدایا…
تو که ابزار قبض و بسط را در ما نهادی،
نورِ درک آن را نیز عطا کن؛
تا قبض را علامت طرد ندانیم،
و بسط را وسیله غفلت نسازیم؛
بلکه در هر دو،
دست تو را ببینیم،
و در هر لحظه،
به نور ولایت نزدیکتر شویم.




