DiscoverLuminous Language
Luminous Language

Luminous Language

Author: mohammad shabani rad

Subscribed: 79Played: 21,904
Share

Description

زبان نورانی
204 Episodes
Reverse
وقتی که خورشید به نور یوسف سجده می‌کند، ما چه وظیفه‌ای داریم؟ راز اخذ علم از معلم ربانی با فرمان اسْجُدُوا لِآدَمَ!When the Sun Prostrates to the Light of Yusuf: What Is Our Duty?The Secret of Receiving Knowledge from the Divine Teacher through the Command “Prostrate to Adam!”«سجد» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:«السَّفِينةُ تَسجُدُ لِلرِّياح: تطيعُها و تميل بميلِها»«سَجَدَتِ السَّفِينَةُ لِلرِّيَاحِ: خَضَعَتْ وَ مَالَتْ بِمَيْلِهَا، أطَاعَتْهَا.»«کشتی، فرمان‌بردار باد است و طبق جهت آن متمایل می‌شود.»+ «ناشئة اللیل – استارت‌آپ!»«دراهم‏ الإسجاد: درَاهمُ كانت عليها صورٌ، فيها صورُ ملوكهم، و كانوا إذا رأوها سجَدُوا لها.و هذا فى الفُرس.»دراهمی بودند (سکّه‌هایی) که بر روی آن‌ها تصاویری نقش داشت، که شامل تصاویر پادشاهان آن‌ها می‌شد. و وقتی مردم این سکه‌ها را می‌دیدند، در برابر آن‌ها سجده می‌کردند.و این رسم در میان فارسیان (ایران باستان) رایج بود.این عبارت «دراهم‏ الإسجاد» به یک رسم باستانی اشاره دارد که در آن مردم در برابر سکه‌هایی که تصاویر پادشاهان و افراد برجسته بر روی آن‌ها نقش بسته بود، سجده می‌کردند. در اینجا، عبارت «سجده» نماد احترام و ادب به شخصیت‌های برجسته است که معمولاً در دوران‌های مختلف، به ویژه در شاهنشاهی‌ها، این نوع آیین‌ها دیده می‌شد.+ «طوع»+ «مول»+ «اخذ»مشتقات ریشۀ «سجد» ۹۲ بار در آیات قرآن تکرار شده است.دراهم‏ الإسجادبه نور سجده کن،آنگاه که خودِ خورشید در برابر نور سر تعظیم فرود می‌آورد!به نور فرشتهٔ نگهبانت حرمت بگذار و در برابر او به خاک بیفت،تا دلت جان بگیرد و سفر تازه‌ای را در معنای راستین زندگی آغاز کند.…وقتی که خورشید به نور سجده می کند، ما چه وظیفه ای داریم؟به نور فرشته نگهبان خود احترام بگذاریدو بر او سجده کنید (از علوم نورانی‌اش بهره‌مند شوید)،تا قلب شما زنده شود «حیاة طیّبة»،و تجربه جدیدی از معنای زندگی واقعی را آغاز کند.«نور، آغاز بی‌پایان!»«السفينة تسجد للرياح»،ظاهرا معنایش این است که کشتی به سبب باد به حرکت درآمد و به راه افتاد،اما چرا با واژه «سجد»؟!اینجوری بگوییم:کشتی برای حرکت نمودن باید به باد که محرک اوست سجده نماید،و اقرار به فضیلت او بنماید تا براه بیفتد!قلب سلیم به نور فرشته نگهبان خود سجده میکند،انگاری تبعیت از اوامر نورانی ذات اقدس الهی را می‌نماید.حالا این قلب، روان و جاری می‌شود و حیات پیدا میکند و براه می‌افتد!+ «سیر: سفر انفرادی با نور!»:«يَا سَارَّ أَوْلِيَائِهِ»: نوری که راهِت میندازه!وقتی که خورشید به نور سجده می‌کند، ما چه وظیفه‌ای داریم؟اخذ علم از معلّم!اسْجُدُوا لِآدَمَ! مَساجِدَ اللَّهِ!واژهٔ «سجد» در قرآن، از کلیدی‌ترین مفاهیم ارتباط عبد با ربّ است.«نور ولایت»، پیوند «عبودیت و ربوبیت» است.در معنای ممدوح، «سجده» از جلوه‌های نور الولایة است؛یعنی نهایت خضوع قلبی و عملی در برابر حق و نمایندگان حق.در معنای مذموم، «سجده» هم‌ردیف حسد است؛یعنی انحراف خضوع به سمت باطل، همان‌گونه که ابلیس با حسد، از سجده به آدم سر باز زد.از نگاه زبان‌شناسی:«السَّفِينةُ تَسجُدُ لِلرِّياح: تطيعُها و تميل بميلِها» — کشتی، فرمان‌بردار باد است و به هر سو که آن بوزد، متمایل می‌شود.این تصویر، استعاره‌ای زیبا برای قلب مؤمن است که با نسیم وحی و هدایت، به سمت نور خم می‌شود.«دراهم الإسجاد»: سکه‌هایی با تصویر شاهان که مردم با دیدنشان به احترام آن‌ها سجده می‌کردند؛ خضوعی در برابر لیدر خودشان!حقیقت این است که قلب ما نیز می‌تواند محل سجده باشد:وقتی نور علم الهی را از معلم ربانی و فرشتهٔ مهربان دریافت می‌کند، جان زنده می‌شود، حرکت می‌کند، عمل صالح می‌آفریند و مهربانی در میان خلق می‌پراکند.سجدهٔ حقیقی، همین خم‌شدن دل در برابر نور ولایت و حقیقت است؛ سجده‌ای که سرچشمهٔ حیات، عمل صالح و آرامش می‌شود.اسْجُدُوا لِآدَمَ!اسْجُدُوا لِیُوسُفَ!اسْجُدُوا لِ…!… باید بدونیم: برای چه کسی سجده کنیم!خدا مهربان است و مهربانی را دوست دارد و از ما ماموریت مهربانی خواسته!ما میگوییم ای خدای مهربان، ما مهربانی بلد نیستیم.خداوند میگوید من معلم مهربانی هستم! من معلم مهربانی را برای شما خلق کردم و بموقع‌اش، خود او را برای شما آشکار میکنم اما از شما میخواهم وقتی که هویت او را برای شما آشکار کردم، از او مهربانی را یاد بگیرید و از او اخذ علم کنید و برای او سجده کنید. این میشه تعبیر خواب یوسف ع!…سجده؛ رمز اخذ نور از معلم مهربانیاسْجُدُوا لِآدَمَ!اسْجُدُوا لِیُوسُفَ!اسْجُدُوا لِ…!قرآن بارها فرمان «سجده» را در موارد خاص بیان کرده است.اما پیام مشترک همهٔ این آیات، یک اصل بنیادین است:وقتیکه سجده میکنی، باید بدانی برای چه کسی سجده می‌کنی و چرا!سجدهٔ حقیقی، تسلیم کامل در برابر مأموریت الهی است؛تسلیمی که به وسیلهٔ «نمایندهٔ حق» در زمین تحقق پیدا می‌کند.وقتی فرشتگان به آدم سجده کردند، حقیقتاً به نور ولایت الهی در وجود او سجده کردند.وقتی خانوادهٔ یعقوب بر یوسف سجده کردند، به جایگاه الهی و مأموریت ویژهٔ او خضوع نمودند.پیام روشن خداوند:«من مهربانی‌ام و مهربانی را دوست دارم. شما را مأمور مهربانی کرده‌ام.اما می‌دانم که شما به‌تنهایی مهربانی را نمی‌آموزید.پس معلم مهربانی را برای شما خلق کردم، و در زمان مقرر او را آشکار می‌کنم.وقتی او را شناختید، از او مهربانی بیاموزید، علم را از او اخذ کنید و در برابر این نور، سجده نمایید.»این همان حقیقت خواب یوسف است:خورشید و ماه و ستارگان، نماد دل‌هایی هستند که در برابر نور ولایت و مأموریت الهی، سر فرود می‌آورند.سجدهٔ آن‌ها، نه پرستش شخص، بلکه پذیرش کامل مأموریت الهی و جریان یافتن نور مهربانی در زندگی است.
رؤیت نور؛ رؤیای بیدار دلان! لَوْ لا أَنْ رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ!The Vision of Light: A Wakeful Dream of the Heart!From dreams in sleep to visions in the heart’s awakening!«أرِني‏ بِرَأْيِكَ : براى من نظر خود را اعلام كن.» «با نظرات ارزشمندت، سیرابم کن!»«رئی» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:«رَوَّى النّبَاتَ: گياه را آبيارى كرد».+ «سقی»«رویت» و «ریاء» و «رویا» و «مرآة» و «مرئی» و «رایة» و «رای» و … مشتقات ریشه «روی» هستند.+ «تاریکی ریا»:عاقل میدونه که اقتدا به نور هدایت، یک امر قلبی است:«الِاقْتِدَاءُ نِسْبَةُ الْأَرْوَاحِ فِي الْأَزَلِ وَ امْتِزَاجُ نُورِ الْوَقْتِ بِنُورِ الْأَزَلِ»:کامل این حدیث در مقاله‌ی تاریکی ریا مطالعه شود.+ «تاریکی ریا! الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ!»+ «فیدبکِ نورانی!»رؤیت نور؛ رؤیای بیدار دلان!از خواب دیدن تا دیدن نور در بیداریِ قلب!از رؤیا در خواب تا شهود در بیداری قلب!فهم قبض و بسط نور قلب، فرایندی است که در بیداری رخ می‌دهد، نه در خواب.در عالم خواب، چیزهایی می‌بینیم.در عالم بیداری هم، قلب توان فهم چیزی را دارد که از جنس نور و ظلمت استو این کلام خالق اوست که با زبان نور با او سخن می‌گویدو انسان کلام خالق خود را در بیداری، بخوبی می‌بیند و می‌شنود و می‌فهمد.چه کسانی این فرایند را تجربه کرده‌اند و می‌توانند کلام ربّ خویش را در بیداری و همزمان با اینکه زندگی روزمره خود را انجام می‌دهند، فهمیده و متوجه این اوامر نورانی هم بشوند؟!آیا کسی تجربه‌ای از این گفتگوی محرمانه و زیبا دارد که برای ما بازگو نماید (وُرک‌لایف).فریضه اینه که این نور، یعنی این رویای بیداری رو تجربه کنی!قلب سلیم، این نور رویت شده در بیداری را درک میکند و می‌پرستد!وقتی با قلبت تاریکی رو احساس میکنی فورا استغفار کن.اگه به اشتباهت ادامه بدهی و بخوای اون کار یا فکر غلط رو انجامش بدهی، این نور از وجودت خارج میشه، انگاری خودت بدون این نور، مرتکب فعل حرام میشی، و بعدش اگه خدا بخواهد این نور که برگرده به قلب، توام با حالت ندامت و پشیمانی است.خروج نور توام با حالت خاصی است و رعشه‌ای به تن می‌افته و انگاری روح از بدن خارج میشه و با خروج این روح و نور ایمان، حالا میتونی با اجازۀ خودت، اون فعل حرام رو انجام بدهی، وگرنه با وجود و حضور این نور ایمان در قلب، نمیتونی این کار رو بکنی.بعد از اینکه روح ایمان از قلبت فاصله میگیره، بدون مزاحم، کارتو میکنی و از گناه هم لذت میبری اما وقتی گناه رو مرتکب شدی، بعدش دو حالت پیش میاد:اگه حالت ندامت و پشیمانی بهت دست بده، بدان که نور ایمان به قلب برگشته و خاصیتش اینه که بهت میگه باید پشیمان بشی و استغفار کنی.اما اگه خدای ناکرده روح ایمان به قلب برنگرده، نه حالت پشیمانی پیش میاد و نه اینکه شخص از عقوبت کاری که کرده نگران خواهد بود و بقول معروف، انگاری برای او: آب از آب تکون نخورده!و این مفهوم وحشتناکی برای شخص داره، انگاری یه جوری مرتکب اون اشتباه مرگباری شده که با این اشتباه کبیره، دیگه روح ایمانی که ازش مفارقت کرده، به قلبش بر نمیگرده و این میشه همون فرایند «نور از دست رفته!».انگاری برای یه مدتی این نور رو خدا به این شخص عاریه داده بود تا باهاش کار کنه «دوران آتش‌بس!»، و ببینه که چقدر چیز خوب و با ارزشیه، لذا خواهانش بشه و مالکش بشه و اشتباه عالم ذرشو که قلبا این نور رو نپذیرفته بود، جبران کنه و براش بداء حاصل بشه و عاقبت به خیر بشه،اما متاسفانه آمار کسانی که پس از دوران رفق و استصحاب و آتش‌بس و دورانی که خدا رایگان نورشو به قلب اونها هدیه کرده، باز هم در امتحانات زندگی، تمنا رو بر تقدیر ترجیح میدن و نور رو فدای خواسته‌های خودشون میکنن و نور رو پشت سرشون می‌افکنند و مثل یک چیز بی‌ارزش از قلبشون اخراجش میکنن و براشون اصلا مهم نیست که فرقِ مبارکِ علی ع شکافته شود یا سر حسین ع بریده شود!مهم براشون اینه که کسی تمنّاهای اونا رو زیر پا نذاره.آینه‌ی آیات![آینه‌ی آیات – حسادت و نور ولایت] :نظر و باور خدا همونیه که برات تقدیر کرده + «ما کتب الله»!به رای و نظر خدا احترام بگذار + «امر الله»و راضی به تقدیراتی که برای تو مقدر نموده باشو رای و نظر حسادت‌آلود خودتو بذار کنارو حالا تو در آینه آیات، مدام عیب حسادت خودتو می‌بینی«اَلْمِرآةُ الَّتي يَنْظُرُ الاِنْسانُ فيها إلى أَخْلاقِهِ هِيَ النّاسُ»«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ»و با کمک یدالله نورانی ولایت ، عیب و بدجنسی از این چهره تاریک زدودهو قلبت، آن به آن، منور به نور درخشنده هدایت آل محمد ع می‌گردد، ان شاء الله تعالی.اهل نور با صاحب نورش، در ملکوت قلبش حرف میزنه!«اله – پرستش نور!»«زوج زیبای عبد و ربّ»+ «احراز هویت نور در ملکوت قلب!»سوالشو می‌پرسه «راءَیيْتُهُ: با او مشورت كردم.»و میگه ببین نظرتو به من اعلام کن، نظرت چیه؟! موافقی یا نه! مثبت یا منفی؟! یه اشاره ریز کافیه، فقط بگو آره یا نه! دلیل و توضیح لازم نیست! فقط بگو آره یا نه، بقیه‌اش با من!قلب سلیم با قبض و بسط نورش می‌فهمه چیزی که مد نظرشه، مورد تایید هست یا نه! لذا یا مورد تاییده و انجامش میده یا مورد تایید نیست و بی‌خیالش میشه!گاهی هم هنوز وقت جواب قطعی نیست، پس فعلا صبر میکنه تا کی دستگاه روشن فکس قلبش، بکار بیفته و اعلامیه و بیانیۀ لیدر به دستش برسه.زبان اهل بهشت خیلی ساده و قابل فهم است!سختی‌اش موقع اطاعت بی‌چون و چرا از این دستور است «آبیدینس».وقتی قرار شد برای اطاعت کردن، در حالیکه چشمت به دلخواهت افتاده و آب از لب و لوچه آویزونه [بلوغ لذت]، یا میخوای داد و بیداد کنی [شفای غیظ]، اما حالا نباید اصلا هیچ اقدامی بکنی، اینجا معلوم میشه کی صادقه و کی صادق نیست! میشه داستان کربلا!اگه بجای من بودی، چکار می‌کردی؟!
تجلّی نورِ بازدارنده یا تاریکیِ امتناع؟! اخم شفابخش پدر! وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي‏ إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ! اباء ابلیس! فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى‏ وَ اسْتَكْبَرَ!«ابو – ابی – ابا» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.در معنای ممدوح یعنی اخم پدر که غذای روحی فرزندشه و نمیذاره او دل به تمناهاش ببنده.نور بازدارنده میشه «منع ممدوح»و در معنای مذموم میشه اباء ابلیس از اینکه رو به نورش کنه.تاریکی امتناع میشه «منع مذموم»مفهوم «منع» در این واژه از این عبارت گرفته شده:«أَبَوْتُ‏ المأووفَ: عالجته»«طبیب، بیمارش را از خوردن هر چیز آفت‌زا (المأووف)، منع می‌کند.»«عنز أَبْوَاء: إذا أخذه من شرب ماءٍ فيه بول الأروى داء يمنعه من شرب الماء»«بُز پس از خوردن آب آلوده به ادرار آهوان، مبتلا به بیماری می‌شود که علامتش این است که از خوردن آب خوددارى مى‏‌كند، از خوردن آب دوری می‌کند،انگاری یه عاملی اونو از خوردن آب منع می‌کند!»حسود، از قبول و پذیرش نور حقیقت، اباء و امتناع میکند!خوشمزه ترین غذا هم وقتی که مریض میشی میبینی یک کراهت شدیدی داری بهش و میلت نیست بخوری و بدت میاد ازش. این میشه اباء.+ «نذر»: مبشّرین و منذرین!مشتقات ریشۀ «ابو» ۱۱۷ بار در آیات قرآن تکرار شده است.+ «ابی»: مشتقات ریشۀ «ابی» ۱۳ بار در آیات قرآن تکرار شده است.«ابو – ابی – ابا»:«أَبَوْتُ‌ الصبيَّ‌ أَبْواً: غَذَوْتُه»«أبو»، «أبی»، «أبا»:در بطن این واژگان، مفهوم واحدی نهفته است: «منع».منعی که گاه ممدوح و تربیتی است، و گاه مذموم و ناشی از کبر و انکار.…منع ممدوح: نور پدر، نور معلمأبو – پدر:ریشه: «أَبَوْتُ‌ الصبيَّ‌ أَبْواً: غَذَوْتُه»:یعنی پدر کسی است که تغذیه می‌کند، تربیت می‌کند، و بازمی‌دارد.پدر مهربان، نه با نوازش دائم، بلکه با اخم تربیتی خود، کودک را از میل به انحراف و تمناهای نادرست بازمی‌دارد.این «منع»، عین «محبت» است. مانند نوری که گاه با قبض و تاریکی موقت، راه را نشان می‌دهد.طبیب – درمانگر:«أَبَوْتُ‏ المأووفَ: عالجته»:درمانگر، بیمار را از خوردن چیزی که برایش ضرر دارد منع می‌کند.این منع، نه نشانه قهر، بلکه عین رحمت و دانایی است.مثال کتاب لغت در مورد واژۀ «ابو – ابی» بُز بیمار:«عنز أَبْوَاء: إذا أخذه من شرب ماءٍ فيه بول الأروى…»بُز، به خاطر بیماری، از نوشیدن آب آلوده امتناع می‌کند. این امتناع نشانه‌ی تشخیص خیر و شرّ است.در این معنا، «ابا» می‌شود صفت شاگرد دانا؛ کسی که به نور استاد گوش می‌سپارد و با منعی آگاهانه (تقلّبی که معلم به شاگرد میرسونه) از مسیر خطا بازمی‌گردد.…منع مذموم: ابلیس، حسد، تاریکیاباء ابلیس:«فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ»ابلیس از نور معلم خود روی‌گردان شد.از سجده بر مظهر نور امتناع کرد.این امتناع، نه از روی سلامت، بلکه از حسد و تکبّر بود.حسد: امتناع از پذیرش نور:حسود، از اینکه دیگران به نور برسند، ناراحت است.و در باطن، خود را نیز از آن نور منع می‌کند.او همان بُز بیمار حسودی است، که نورش را نمی‌پذیرد.«أبو – أبی – أبا» همگی حکایت از ممانعت دارند؛اما مهم این است که این منع از کجاست و به سوی چه؟اگر از «نور» به سوی «ظلمت» باشد، مذموم است: اباء ابلیساگر از «تمنا» به سوی «نور» باشد، ممدوح است: منع پدر، منع معلم، منع طبیباین سه واژه، در عمق معنا، یکی‌اند:بازدارندگی، یا در مسیر نور، یا در مقابل آن.وقتی نور می‌گوید نه!!!وقتی نور می‌گوید نه:«ابو – ابی – ابا»میان بازدارندگی الهی و امتناع شیطانی!“When Light Says No:Abu – Abi – Aba between Divine Restraint and Satanic Refusal”دو چهرۀ امتناع: نور پدر یا تاریکی حسد؟وقتی اخم، نور می‌شود: راز عرفانی «ابا»ابو – ابی – ابا: زبان بازدارندگیِ مهر یا امتناعِ تکبر؟منع الهی در برابر امتناع شیطانی: راز نهفته در «ابا»پدران، درمانگران و ابلیس: سرگذشت یک واژه با دو سرنوشت!ابو – ابی – ابا: بازدارندگی مقدس یا امتناع شیطانی؟!+ مفهوم زیبای واژۀ «عداوت»وقتی نور می‌گوید نه: معنای عرفانی «ابو»زبان بازدارندگی الهی: پژوهشی قرآنی دربارۀ واژۀ «ابو»The Two Faces of Refusal:Light of the Father or Darkness of Envy?When a Frown Becomes Light:The Spiritual Secret of ‘Aba’Abu – Abi – Aba:A Language of Loving Prevention or Arrogant RejectionDivine Restraint vs. Devilish Refusal:The Secret Within ‘Aba’Fathers, Healers, and Iblis:The Story of One Word with Two Destinies.“Abu – Abi – Aba: The Sacred Restraint or the Satanic Refusal?”“When Light Says No: The Mystical Meaning of Aba”“The Language of Divine Prevention: A Qur’anic Study of ‘Aba’”«أبو – أبی – أبا»: تجلّی نورِ بازدارنده یا تاریکیِ امتناع؟واژه‌های «أبو»، «أبی»، و «أبا» در نگاه نخست، سه واژۀ متفاوت به نظر می‌رسند: «أبو» به معنای پدر، «أبی» به معنای امتناع ورزیدن، و «أبا» شکل دیگر امتناع و بازداری.اما در ساختار زبان عربی این سه واژه به یک هستۀ معنایی مشترک بازمی‌گردند: ممانعت. منعی که می‌تواند یا از سر عشق و تربیت باشد، یا از سر انکار و حسد. در این مقاله، به تبیین دو چهرۀ متقابل این «منع» می‌پردازیم: یکی نورانی و دیگری ظلمانی.منع ممدوح – پدر، معلم، نور
داستان تکراری تاسف برانگیز بی‌اعتنایی به دانسته‌ها! شیطان می‌خواهد تمرکزت را بهم بزند! أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ!Neglecting what one knows!Disregarding one’s knowledge!Turning a blind eye to what one knows!Being heedless of known truths!Failing to act upon one’s knowledge!Disregarding what you know is not ignorance, it’s negligence!True knowledge demands responsibility!Ignoring it is a form of betrayal, not of others, but of oneself!The devil is trying to distract you.Who are the most steadfast people?Those who maintain a luminous connection with their guardian angel, a connection that keeps their thoughts grounded and their hearts humble.When you’re focused, no outside force can lead you to arrogance.But if you get distracted by the devil’s whispers, you become unaware of the mission your guardian angel has been sent to deliver.ATTENTION DEFICIT !!!ببین چشمش بدنبال تمناهاشه، حواسش به کاری که باید بکنه نیست!پای میز مذاکره با شیطان نشسته و داره به حرفها و وسوسه‌های او گوش میکنه!توی یک عالم دیگه داره سیر میکنه!میدونه باید کارشو انجام بده‌ها، اما نسبت به این دانسته، بی‌اعتناست!به این حالت میگن غفلت!در نظر بگیر که اگه بجای این کار، مشغول رانندگی باشه و بی‌توجه باشه، چی میشه!«Attention deficit hyperactivity disorder»«Inattentive» یعنی بی‌توجهی نسبت به نور الله، امر الله، اذن الله، آیات الله!+ «تکذیب آیات»:«ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلينَ»«اوتیسم» میشه توجه به خود و تمناهای خود و بی‌توجهی و بی‌اعتنایی به امر الله!حسادت موجب «Attention deficit» میشود.«Attention» به نور، میشه «عین شکری»«Attention» به تمنا، میشه «غفلت»:«أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ‏»حسود به تقدیرش راضی نیست و چشمش بدنبال تمناهای خودشه،لذا مدام توی قلبش پای میز مذاکره با شیطان نشسته و داره به حرفهای او گوش میکنه،و اصلا پیشرفتی در انجام وظایفش نمیبینی!لذا قطعا از درناژ حسادت خبری نیست! از اصلاح و تربیت خبری نیست!نتیجۀ شوم این بی‌توجهی و بی‌اعتنایی به دانسته‌ها میشه خلود در آتش جهنم!«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ‏»داستان تکراری تاسف برانگیز بی‌اعتنایی به دانسته‌ها!داستان تکراری تاسف برانگیز بی‌اعتنایی به علم آنلاین معلم ربانی!شیطان می‌خواهد تمرکزت را بهم بزند!شیطان می‌خواهد توجه تو را به علم آنلاین بهم بزند!شیطان می‌خواهد به علوم آفلاینی که خودش به یادت می‌آورد توجه نمایی!أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ!تلاش شیطان همینه که برای تو ایجاد غفلت کنه!«غفل» + «سول»«تسویل و تزیین شیطان یعنی چه؟! تلاش تاریکی برای غلبه بر نور! بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً! الشَّيْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ!»به این علائم دقت کنیم و ببینیم آیا در ما از این نشانه‌ها چیزی هست!علائم ADHD از نوع بی‌توجهی (یا اختلال کم‌توجهی – بیش‌فعالی نوع بی‌توجه):دشواری در توجه به جزئیاتفراموش‌کاری + «نسی – نسیان»گم کردن اشیای مهممشکل در تمرکزبی‌نظمیحواس‌پرتی زیادفراموش‌کاری مکررمدیریت ضعیف زمانحافظه کاری ناکارآمدنداشتن تمرکزSymptoms of inattentive ADHD include:Difficulty paying attention to detailsForgetfulnessLosing important itemsTrouble with concentrationDisorganizationDistracted easilyFrequent forgetfulnessPoor time managementFaulty working memoryLack of focus«غفل» یکی از هزار واژه مترادف «حسد» است.در فرهنگ لغات عربی می نویسند:«أَغْفَلَ الكتابَ: كتاب را بدون نقطه و اعراب نوشت.»«إِغْفَالُ‏ الكتاب: تركه غير معجم، كتاب و نوشته‌‏اى را بدون نقطه‌گذارى ترك كردن.»«نَعَمٌ‏ أَغْفَال‏: شترانِ بى‌‏نشان.»«شركة‏ مُغْفَلَةٌ: شركتى كه داراى سهام بى‌‏نام است.»«أرضٌ‏ غُفْلٌ‏: لا عَلَم بها، سرزمینی بی‌نشانه؛ که در آن هیچ علامت و نشانی نیست.»در زبان عربی، واژه‌ی «غُفْل» به چیزی گفته می‌شود که خالی از نشانه، علامت، یا ابزار تمایز باشد.در اینجا، أرضٌ غُفْلٌ یعنی زمینی که نه نشانه‌ای دارد، نه علامت راهی، نه اثری از آبادانی یا شناخت. چنین زمینی برای مسافر یا رهگذر قطعا گمراه‌کننده و خطرناک است.غفلت، تاویلا یعنی استخفاف نسبت به نور معلم، در ملک و در ملکوت!غفلت از علم آنلاین! فقط توجه به علم آفلاین خود و بالیدن به آن!حسود، حواسش پرته و متوجه آلارم تاریکی قبض نور نمیشه!حسود، حواسش پرته و متوجه آلارم بازدارندۀ معلّم در ملک و ملکوت نمیشه!حسادت برادران حسود یوسف چنان قلبشونو تاریک کرده و جلوی چشماشونو گرفته که به هیچ چیزی فکر نمیکنن الا اینکه یوسف رو از سر راهشون بردارن!شیطان هم حواسشونو پرت کرده که اصلا متوجه آلارم تاریکی قلبشون نشن!حسود هیچوقت نمیتونه به نور آرامش برسه مگر اینکه چشم از تمناهاش برداره:«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»معلم ربانی وقتی داره با حسود در ملک صحبت میکنه، چشمهای حسود به یک گوشه‌ای خیره شده و اصلا توجهی به صحبتهای این معلم دلسوز نداره (اصلا این معلم رو دوست نداره)، و داره به تکلمات شیطانش گوش میکنه (عاشق تمناهاشه و اونا رو در معرض خطر میبینه)، درست مثل همین عکس کودکی که به یک گوشه خیره شده و حواسش به بازی خودش نیست! بقول معروف انگار کشتی‌هاش غرق شده!معنی ضرب المثل ”کشتی‌هایش غرق شده“کشتی‌هایش غرق شده، کنایه از چیست؟۱- کنایه از اوج ناراحتی و افسردگی کسی است.۲- وقتی یک ضرر مالی یا جانی متحمل کسی می شود، تمام فکر و ذهنش درگیر آن مسئله می گردد. وقتی دیگران با چهره غمگین او مواجه می شوند می گویند: کشتی‌هات غرق شده؟ درواقع معادل همان ”چرا حالت خرابه؟” است.۳- شاید ریشه این ضرب المثل و اصطلاح به این موضوع باز گردد که اگر تاجری یک کشتی پر از کالای ارزشمند برای تجارت داشته باشد و ناگهان درگیر طوفان یا جنگی شود که کشتی‌هایش زیر آب غرق شوند، درواقع سرمایه او از دستش رفته است.غرق شدن کشتی یعنی ورشکستگی و اوج خسارت‌های مالی و روحی به تاجر!از این رو وقتی به کسی خسارتی وارد می‌شود که بابت آن غصه می‌خورد، حال او را به تاجری تشبیه می‌کنند که کشتی‌هایش زیر آب غرق شده و ضرر کرده است. شاید به همین دلیل باشد که چنین ضرب المثلی بین مردم رایج شده و معمولا آن را برای افراد ناراحت به کار می‌برند.داستان تکراری و دردناک بی‌اعتنایی به نور معلم ربانی:وقتی حسادت، چشمانت را کور و قلبت را تار می‌کند!أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ!در فرهنگ قرآن، واژۀ «غفلت» صرفاً به معنای “فراموشی” یا “بی‌توجهی لحظه‌ای” نیست؛بلکه گاهی به یک وضعیت عمیق و مزمن اشاره دارد:نشنیدن نوری که باید دیده شود، و ندیدن معلمی که باید شنیده شود!ریشه‌شناسی واژه «غَفَل»:در لغت عربی، «غَفَل» به معنای چیزی است که نشانه و علامتی ندارد؛خالی از هشیاری، و بدون ابزار تشخیص یا تمایز.برخی کاربردهای این واژه:أرضٌ غُفْلٌ: زمینی که هیچ نشانی در آن نیست؛ بی‌علامت و گمراه‌کننده.نَعَمٌ أَغْفَال: شتران بی‌نشان؛ گم‌شدنی، بی‌صاحب، بی‌مسیر.شركة مُغْفَلَة: شرکت با سهام بی‌نام؛ هویتش پنهان است.إغفال الكتاب: کتابی که بدون نقطه و اعراب رها شده؛ ناقص‌نویسی، ابهام، ترک هدایت.نتیجه:غفلت یعنی نداشتن نشانه هدایت؛یعنی نه نقشه‌ای داری، نه راهی، نه تابلویی… نه حتی چراغی!غفلت در قرآن، یعنی استخفاف نسبت به نور معلم ربانیهر جا در قرآن می‌گوید «غافل»، پای یک ندا بوده که پاسخ داده نشده.غفلت یعنی ندای معلم ربانی را نشنیدن، یا عمداً نادیده گرفتن.غافل از ولایت، یعنی گوشِ دلش را روی صدای آسمانی بسته است.…غفلت و حسد، دو واژۀ مترادف هستند:حسود حواسش پرت استحسود آلارم خاموشی نور قلب را نمی‌شنودحسود عاشق تمناهای خودش است، نه عاشق حقیقتحسود معلم دلسوز را پس می‌زند، چون ته دلش نمی‌خواهد کسی به او «یاد بدهد»برادران یوسف، نمونه‌ای کامل از این وضعیت بودند:دلشان تار شد،ذهنشان بسته شد،و همه‌ی تلاششان شد حذف یوسف از صحنه.«قالُوا اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضاً»…چرا؟ چون قلبشان پر شده بود از تمنای “من باشم و او نباشد”!…وقتی چشم حسود خیره می‌ماند…در کلاس ولایت، وقتی معلم ربانی دارد با زبان نور صحبت می‌کند،غافل چشم به نقطه‌ای نامعلوم دوخته…به صدای شیطان درون گوش می‌دهد…لبخند نمی‌زند…و بی‌حال و بی‌رمق، فقط منتظر تمام شدن جلسه است!عکس‌العملش را ببین! مثل کودکی که وسط بازی از همه چیز دل‌کنده، به گوشه‌ای زل زده،گویی همه‌ی کشتی‌هایش غرق شده‌اند!…راه نجات از غفلت:«لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ»یعنی:تا از آنچه که دوست داری نگذری،به نور آرامش نمی‌رسی.و تا گوش نسپاری به معلم ربانی،ندای آسمانی را به جای صدای شیطان نخواهی شنید……غفلت، آن زمان آغاز می‌شود که تو برای دانسته‌هایت حرمت قائل نشوی.وقتی نوری به قلبت رسیده و آن را رها کرده‌ای…وقتی به کلاس ولایت آمده‌ای ولی دلت در بازار دنیاست…و وقتی معلمی ربانی مقابلت ایستاده ولی گوشی برای شنیدن نداری!أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ…!از واژه «غفل» که یکی از هزار واژه مترادف تاریکی حسادت است،مفهوم «بی‌نشان» و «بی‌علامت» استنباط می شود.«تاریکی غفلت» «قلب تاریک» «قلب بی‌نشان و بی‌علامت نورانی»قلبِ بی‌نور، امنیت روانی ندارد!هزار واژه، تاریکی حسادت را تفسیر میکنند.کما اینکه هزار واژه، حسّ خوب نور هدایت را وصف می‌نمایند.«غفل» و «جهل» حس وحشتناک تاریکی حسادت را وصف میکنند.قلبی که از منبع نور آرامش خود جدا افتاده، ترس و وحشتی تجربه میکند همچون بچه آهویی که از مادر و گله خویش جدا افتاده و در چنگال شیری گرسنه اسیر شده است!«خذلان» یعنی همین اوضاع اسفبار حسودی که پشت به نور هدایت خویش نموده است.این مستند راز بقاء مفهوم «خذلان» را آموزش می‌دهد.در واقع مفهوم غفلت و کبر و هزار واژه مترادف حسادت از این فیلم قابل استنباط است.متکبر خود را نیازمند حمایت نور فرشته نگهبان نمی‌بیند.داستان تکراری تاسف‌برانگیز بی‌اعتنایی به دانسته‌ها!شیطان می‌خواهد تمرکزت را بهم بزند!+ «سُقُلمه‌ی شیطان!»غفلت از آنچه می‌دانید!بی‌اعتنایی به دانش!چشم بستن بر آنچه می‌دانید!غافل بودن از حقایق شناخته شده!عمل نکردن به دانش خود!نادیده گرفتن آنچه می دانید جهل نیست، غفلت است!دانش واقعی مسئولیت می‌طلبد!نادیده گرفتن آن نوعی خیانت است نه به دیگران، بلکه به خود!شیطان سعی می کند حواس شما را پرت کند.استوارترین مردم چه کسانی هستند؟کسانی که ارتباط نورانی با فرشته نگهبان خود برقرار می کنند، ارتباطی که افکار آنها را ثابت نگه می دارد و قلب آنها را فروتن می کند.وقتی تمرکز دارید، هیچ نیرویی نمی تواند شما را به سمت تکبر سوق دهد.اما اگر حواس‌تان به زمزمه‌های شیطان پرت شود، از مأموریتی که فرشته نگهبان شما برای انجام آن فرستاده شده است، بی‌خبر می‌شوید.👈داستان تکراری تاسف برانگیز بی‌اعتنایی به دانسته‌ها!!!👉👈داستان تکراری تاسف برانگیز غفلت معارین حسود!!!👉👈داستان تکراری تاسف برانگیز گرگهای سرگردان حسود!!!👉👈داستان تکراری تاسف برانگیز پشه‌های سرگردان حسود!!!👉امام باقر علیه‌السلام:احْتَبَسَ الْوَحْيُ عَلَى النَّبِيِّ صفَقِيلَ احْتَبَسَ عَنْكَ الْوَحْيُ يَا رَسُولَ اللَّهِقَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صوَ كَيْفَ لَا يَحْتَبِسُ عَنِّي الْوَحْيُ وَ أَنْتُمْ لَا تُقَلِّمُونَ أَظْفَارَكُمْ وَ لَا تُنَقُّونَ رَوَائِحَكُم‏ !وحی بر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله مدتی قطع شد.پس به او گفته شد: ای رسول خدا! چرا وحی از تو بازداشته شده است؟پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود:چگونه وحی از من بازداشته نشود، در حالی که شما ناخن‌هایتان را کوتاه نمی‌کنید و بوی بدتان را نمی‌زدایید؟!👈اگر مخا
انتقال نور علم آنلاین، بی‌درنگ و بی‌ سر و صدا! با نور، همه خوبی‌ها به سرعت گسترش می‌یابد! أَوْحَيْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْ!The Transmission of Light: Instant and Silent!When Knowledge Travels at the Speed of Light, Silently!Light of Knowledge: Swift, Subtle, and Unseen!The Silent Speed of Divine Knowledge!Unspoken, Unstoppable: The Flow of Luminous Knowledge!«وحی» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.وحی ممدوح: «إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ»وحی مذموم: «وَحْيُ الْكَذِبِ»: « شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ‏»در فرهنگ لغات عربی می نویسند:«ذَبْحاً وَحِيّاً»«مَخْرَجاً وَحِيّاً»«وَحَّى‏ فلان ذبيحته: إِذا ذَبَحها ذَبْحاً سَرِيعاً وَحِيّاً»»سرعت انتقال علوم نورانی آنلاین اینقدر بالاست که زمان و مکان، کم می‌آورند!این مفهوم از واژه «وحی» استنباط می‌شود.«مَخْرَجاً وَحِيّاً: خروج اضطراری»+ «رَأى‏ بُرْهانَ رَبِّهِ»«يَا مَنْ يُفْثَأُ بِهِ حَدُّ الشَّدَائِدِ …وَ جَرَى بِقُدْرَتِكَ الْقَضَاءُ …لَا يَنْكَشِفُ مِنْهَا إِلَّا مَا كَشَفْتَ …اجْعَلْ لِي مِنْ عِنْدِكَ مَخْرَجاً وَحِيّاً …يَا ذَا الْعَرْشِ الْعَظِيمِ …»قَالَ عَلِيٌّ ع‏:الطَّاعُونُ مِيتَةٌ وَحِيَّةٌ. (وحيّة أي سريعة.)«وَحَى الذّبيحةَ: قربانى را با شتاب ذبح نمود.»«ذبح آنی: سَرِيعاً وَحِيّاً»سرعت عمل بالا « High speed operation »«قطار فائق السرعة»: قطار تندرو «سریع السیر»+ «زبان نور ولایت، فراتر از زبان مادری»+ «ذکو – ذَكَّى‏ الذَّبِيحَةَ»+ «عنق – سير عَنِيق: سير دقيق سريع»+ «ندف» + فیلم زیبای آب خوردن حیوان.+ «عجل – چاه چرخ گاوی»«وحيت الذبيحة»«وحّى الدواء الموت – أَوْحَى الدَّوَاءُ المَوْت: آن دارو مرگ را زودرس كرد.»«وحی» + «کن فیکون»انتقال نور علم آنلاین، بی‌درنگ و بی‌ سر و صدا!با نور، همه خوبی‌ها به سرعت گسترش می‌یابد!أَوْحَيْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْ!در زبان قرآن، واژۀ «وحی» صرفاً به معنای ارتباط خاص پیامبران با خداوند محدود نمی‌شود، بلکه حامل معنایی عمیق از انتقال ناپیدا، سریع، بی‌واسطه و سراسر نورانیِ دانش الهی است.در ریشه‌شناسی لغوی، «وَحْيّ» به معنای حرکت سریع، انتقالی بی‌درنگ، و حتی ذبح فوری آمده است؛گویی اشاره به حرکت بی‌درنگ نور از منبع وحی به قلب پاک و آماده دارد.همان‌گونه که در قرآن آمده: «إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ»، این ارتباط نورانی از جنس کلام معمولی نیست، بلکه نوعی تجلی نور درونی است که در سکوت و خلوت دل، اما با روشنی عظیم اتفاق می‌افتد.امروز هم، قلب‌هایی که به نور ولایت متصل‌اند و معلم ربّانی خود را در ملکوت شناخته‌اند، قابلیت دریافت علوم الهی را با سرعتی نورانی و بی‌واسطه دارند؛ آن‌چنان که زمان و مکان در برابر این انتقال عقب می‌مانند. این دریافت سریع، وحی قلبی نام دارد؛ بی‌سروصدا اما سرشار از حقیقت.بر این اساس، هرگونه انتقال نور معرفت به‌قلبی آماده و تسلیم، به‌مثابه‌ی «وحی» است؛خواه بر پیامبری باشد، خواه بر مؤمنی اهل نور.انتقال نور علم، بی‌درنگ و بی‌ سر و صدا.به این میگن وحی!وحی (نور علم) در لحظه عمل می‌کنه.فراتر از مکان و زمان اثر می‌ذاره.و نمی‌شه مسیر حرکتشو با ابزار مادی اندازه گرفت.نور علم (وحی)، انتقالی فراتر از زمان.علم، نوری است به سرعت وحی.وحی، رمز سرعتِ ناپیدای انتقال علم.نور علم، لحظه‌ای می‌تابد؛ بی‌واسطه، به این میگن «وحی».نور، خوبی‌ها و مهربانی‌ها را از زمان و مکان فراتر می‌برد.سرعت نور، حاملِ علم و مهربانی است.وقتی نور علم بتابد، مرزها ناپدید می‌شوند.نور، حقیقت را بی‌درنگ و بی‌مرز منتشر می‌کند.نور، پیام خوبی و مهربانی را بی‌وقفه می‌رساند.در زبان عربی، واژه‌ی «وحی» تنها به معنای پیام الهی نیست، بلکه حامل مفهومی عمیق‌تر است: انتقالی بسیار سریع، بی‌واسطه و نامرئی.این ویژگی، دقیقاً همان چیزی‌ست که در نور علم هست.نوری که از عالم بالا می‌تابد، زمانی برای رسیدن به دل‌ها نمی‌طلبد، و هیچ محدودیت جغرافیایی یا زبانی سد راهش نمی‌شود.گویی آنچه علم را حقیقتاً زنده و تأثیرگذار می‌کند، محتوا و سرعتِ الهیِ انتقال این محتواست؛ سرعتی که با نور سنجیده می‌شود، و با وحی معنا پیدا می‌کند.نور علم (وحی): انتقالی فراتر از زمان و مکاندر زبان عربی، واژه‌ی «وحی» تنها اشاره به پیام الهی ندارد، بلکه حامل مفهومی عمیق‌تر و ساختاری‌تر است: انتقالی بسیار سریع، بی‌واسطه و نامحسوس. این انتقال چنان لطیف و فوری‌ست که نه دیده می‌شود، نه قابل اندازه‌گیری‌ست، اما اثرش بر جان، ژرف و ماندگار است.این ویژگی در مفهوم واژۀ «وحی» و «نور علم» دیده می‌شود.نوری که از منبع الهی به دل‌های آماده می‌تابد، نه گرفتار مسافت می‌شود، نه در زمان گم می‌شود. انتقال نور علم، انتقالی‌ست شبیه به وحی؛ سریع، لحظه‌ای، و بی‌مرز.ماهیت نور علم:علمی که از سرچشمه‌ی الهی جاری می‌شود، «نور» نامیده شده است:«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ… نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ»در این آیۀ زیبا بیان می‌شود که هدایت الهی با نور صورت میگیرد؛ نوری بر فراز نور. علم در اینجا نه تنها دانستنی نیست، بلکه نوعی حضور و تجلی است. نوری‌ست که وقتی بتابد، درون انسان را روشن می‌کند.علم، نور است، و انتقالش نیز از جنس انتقال نوری است.انگاری بدون نیاز به زمان؛بدون واسطه‌های مادی؛بدون توقف به دلیل فاصله‌های فیزیکی.مثل الهام ناگهانی، مثل کشف درونی، مثل فهم عمیقی که بی‌مقدمه در دل می‌نشیند.این انتقال سریع نور علم، دقیقاً همان چیزی‌ست که واژه‌ی «وحی» می‌خواهد برای ما توصیف کند.
نوری که قلب و چهره را زیبا و جذّاب می‌کند! إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ!The Light That Beautifies Heart and Face — Understanding Ḥusn in the Qur’an!«حسن» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:«تَحَسَّنَ: زيبا شد، آرايش كرد.»نوری که قلب و چهره را زیبا و جذّاب می‌کند!«فى‏ تَحَسُّن: در حال پيشرفت»«الحَاسِن‏: زيبا روى، خوشگل.»«الْحُسْنُ‏: عبارة عن كلّ مبهج مرغوب فيه،حُسن، عبارت است از هر اثر بهجت‌آفرين و شادى‌بخش كه مورد آرزو باشد.»+ «بهج»+ «فرح»«رجل‏ حَسَنٌ‏ و حُسَّانٌ‏: مرد نيكو منظر و زيبا، مرد خوشگل»«امرأة حَسْنَاءُ و حُسَّانَةٌ: زن نيكو منظر و زيبا، زن خوشگل»«أَحْسَنْتُ‏ الشَّى‏ءَ: عَرَفْتُهُ و أَتْقَنْتُه»+ «زین – زینة»+ «عتب»+ «وسم»: «اسماء الله الحسنی: یوزرنیم‌های زیبا!»+ «ذهب»نوری که قلب و چهره را زیبا و جذّاب می‌کند!إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ؛ و این است أَحْسَنَ الْقَصَصِ!واژۀ «حُسن» در فرهنگ لغت، همواره درخششی از زیبایی، آرایش، و بهجت را با خود دارد. از ریشه‌های آن چنین آمده است:تَحَسَّنَ: زیبا شد، آراسته گردید.الحُسن: آن‌چه موجب شادی، بهجت و میل قلبی است.و در تعبیری دل‌نشین‌تر: فى تحسُّن: در حال پیشرفت.گویی که حُسن، نه فقط حالتی ثابت، بلکه نوری جاری و روبه‌کمال است؛ نوری که زیبایی می‌آفریند، دل را نرم می‌کند و چهره را تابان می‌سازد.در قرآن، خداوند داستان یوسف را «أَحْسَنَ الْقَصَصِ» می‌نامد؛ زیباترین روایت. چرا؟ چون قلب یوسف، آیینه‌ای از حسنِ الهی بود؛ آینه‌ای که با هر امتحان، شفاف‌تر شد و با هر مهرورزی، جلوه‌ای تازه یافت. یوسف زیبا بود، چون دلش زیبا بود.و هر کس به این معلم نورانی اقتدا کند، مهربانی‌اش را بیاموزد، به علمش عمل کند، و در پی نوری که در اوست، حرکت کند، به‌راستی خود نیز زیبا می‌شود.نه فقط در چهره، که در دل و در نگاه خدا.إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ، یعنی: نورِ زیبایی‌ها، تاریکی بدی‌ها را می‌برد. و زیباترین نیکی‌ها، همان لحظه‌هایی‌ست که انسان به نور معلمش پاسخ می‌دهد.و این است آغاز حسن، آغاز آن نوری که هم دل را می‌برد، هم گناهان را.معلمی که زیبایی را تعلیم می‌دهد!یوسف، معلم نورانی قرآن، در کلاس زندان، علم «تأویل احادیث» می‌آموزد،اما پیش از آن، به یاران خود مهربانی کردن می‌آموزد.او نه با کتاب، که با حضورش تعلیم می‌دهد؛نه فقط با کلام، که با کرامت.و چون از نور خداوند بهره‌مند است، تعلیمش، آراسته به حُسن است:وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً؛و چون به رشد رسید، او را حُکم و علم دادیم.علم او، زینت داشت؛ حُسن داشت؛ نوری داشت که دیگران را جذب می‌کرد.زنانی که او را دیدند، گفتند:ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَكٌ كَريمٌ!این بشر نیست! این فرشته‌ای کریم است!اما یوسف، نه به‌خاطر چهره‌اش، که به‌خاطر دلش، ملکوتی بود.و هر دلی که با نور این معلم آشنا شود، و به مهربانی‌اش پاسخ دهد،از جنس همین ملکوت می‌شود. زیبا می‌شود.…قلبی که با معلم نورانی‌اش آشنا می‌شود، «حَسن» می‌شود!یوسف، در دل خود، از کینه برادران، چرکینه نساخت.به‌جای انتقام، اشک ریخت.به‌جای نفرت، بهانه‌ای برای آشتی جُست.او از زیباییِ روح آمده بود؛و دلِ هر کس را که با او نشست، از همان روح، نصیبی داد.وقتی به برادرانش رسید، گفت:لا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ؛امروز بر شما سرزنشی نیست.این دل، چقدر زیباست!دلِ یوسف، خود «حُسن» است.و هر دلی که چون او ببخشد، زیبا می‌شود.…حُسن، یعنی لبخند نور بر چهرۀ دل!در برابر «سیئات»، گناهان و زشتی‌ها، خداوند از «حسنات» یاد می‌کند:إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ.یعنی:نور نیکی‌ها، ظلمت بدی‌ها را خاموش می‌کند.اما حسنات چه هستند؟جز لحظه‌هایی که دل روشن می‌شود؟و اما حسنات که هستند؟جز جرقه‌هایی که از معلم نورانی به قلب ما می‌رسد و ما به آنها پاسخ می‌دهیم؟وقتی انسانی در برابر ظلم، محبت می‌ورزد؛وقتی در دلِ تاریکِ رنج، چراغی برای دیگری روشن می‌کند؛وقتی با کلامی شیرین، دلی را تسلی می‌دهد؛آن‌گاه است که نور از او برخاسته،و آن‌گاه است که «حُسن» در او حلول کرده است.…حُسن، نام دیگر نور ولایت است!در یک معنا، تمام قرآن آمده است تا ما را از زشتی‌ها بیرون آورد و وارد «نور» کند:يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِو آن نور، جز نور ولایت نیست.ولایتی که معلمِ آن، ناطق است؛ولایتی که راهبر آن، چون یوسف، مهربان و اهل تأویل است؛و پیرو آن، «زیبا» می‌شود.این است راز هزار واژۀ قرآنی که همگی به یک خورشید ختم می‌شوند: نور الولایة.و واژۀ «حُسن»، یکی از درخشان‌ترین آنهاست.پس دل خود را به دست معلم نورانی بسپار،او تو را زیبا می‌کند.نه با آرایش صورت، که با آرایش جان.و آن‌گاه که جانت آراسته شد،تو هم مثل یوسف، زیبا می‌شوی؛و قصۀ تو، می‌شود: أَحْسَنَ الْقَصَصِ.ای خدای حُسن! مرا زیبا کن…ای خدای حُسن!ای خدای زیبایی‌های پنهان در دل‌ها و چهره‌ها!ای که حُسن یوسف، پرتوی از جمال توست،و مهر او، پرتوی از رحمت تو…دل مرا نیز به نور ولایت، آراسته ساز!زخم‌های کهنه‌اش را ببخش،و سیاهی‌هایش را با «حَسَناتی» از جنس نور خودت ببر.به من نیز بیاموز که مهربان باشم؛بیاموز که چون یوسف، ببخشم،بیاموز که بی‌صدا، زیبا شوم…ای پروردگاری که قرآن را أحسنَ الحدیث نامیدی،و داستان یوسف را أحسنَ القصص،دل مرا نیز در شمار «أحسن القلوب» قرار ده؛قلبی که آینه نور است و فرودگاه معلم مهربان تو.و آن دعای موسی را در من نیز اجابت کن که گفت:وَ اكْتُبْ لَنا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ إِنَّا هُدْنا إِلَيْكَ.و برای ما در این دنیا نیکی بنویس، و در آخرت نیز؛ که ما به سوی تو بازگشتیم…ای خدای نور و حُسن!اگر قرار است نیکی‌هایم، زشتی‌ها را ببرد،
قصّه‌ی تکراریِ رازِ فاش‌شده! دنبال ردّ پای نور باش… نَحْنُ نَقُصُّ! لا تَقْصُصْ! قُصِّيهِ!«قصص» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:«قَصَصْتُ‏ ظفرَهُ: ناخنش را چيدم‏.»«المِقَصّ‏: المقراض، قيچى، دوکارد»فرایند متوالی و سریال ناخن گرفتن!+ «ولی: فرایند متوالی باران آمدن در فصل بهار» «قَصَصت‏ الشّعر»«قَصَ‏ الشعر و الصوف و الظفر»«اقْتِصَاصِ الأَثَرِ»: «قصصت الأثر: تتبّعته»شکارچی جای پای شکار رو دنبال میکنه تا بهش میرسه.+ «فقه»لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ!“The Repeated Tale of the Revealed Secret! Follow the Footsteps of Light… Naḥnu Naquṣṣu! Lā Taquṣṣuṣ! Quṣṣīhi!”The Quran tells not just one story, but a story told and retold, again and again, because it holds a timeless secret: the story of the divine teacher and the jealous hearts who resist him.When Prophet Ya‘qub (Jacob) warns Yusuf (Joseph), “Lā taquṣṣuṣ ru’yāka ‘alā ikhwatik” — “Do not share your dream with your brothers” — it is a command to conceal the light of divine identity from those who envy it. Yet Allah responds differently: “Naḥnu naquṣṣu ‘alayka aḥsana al-qaṣaṣ” — “We narrate to you the best of stories.” Why? Because God, in His mercy, wants to make the identity of the divine teacher visible, not to shame, but to offer guidance, proof, and final argument against the jealous ones who reject the light.This is the tale of unveiling — not just once, but again and again. It’s the “qaṣaṣ” — the precise following of the trail of divine light, like a tracker following footprints in the sand. The word “qaṣaṣ” carries this meaning: to trace, to cut clearly, to follow step by step. And in another verse, Allah tells the sister of Moses: “Quṣṣīhi” — “Follow him!”So, in every generation, the divine teacher must be found, his light followed, and his story retold — for those who have the heart to understand.The jealous ones, like Sāmirī, resist the light and spread a dangerous command: “Lā misās!” — “Do not touch! Stay away!” They refuse to follow the trail of divine knowledge and instead cut themselves off from the living presence of guidance.This article invites you to reverse that curse. Do not say “Lā misās” — say “Quṣṣīhi!”Follow the footsteps of light, and you will find the divine secret waiting on every page of your own story.The secret is revealed — again.And with it, the tale of jealousy returns.Once more, the hidden truth comes to light…and envy, ever-persistent, awakens with it.The veil lifts. The old story repeats.A secret exposed. A jealousy reborn.Time and again, the truth shines —And the same hearts darken.The secret speaks. Envy follows.The light returns — so does the shadow.A sacred truth rises. And once again,The bitter echo of jealousy is not far behind.Revealed: the secret.Resurrected: the envy.An ancient pattern repeats.One reveals. One resents.راز، دوباره فاش شد.و با آن، قصه‌ی حسادت بازگشت.بار دیگر، حقیقتِ پنهان آشکار گشت…و حسد، این دشمن همیشگی، بیدار شد.پرده کنار رفت؛ ماجرا تکرار شد.رازی برملا شد؛ حسادتی از نو زاده شد.بارها و بارها، نور حقیقت می‌تابد —و همان دل‌های تاریک، دوباره واکنش نشان می‌دهند.راز، لب گشود، و حسد، دنبالش آمد.نور برگشت — و سایه هم با او.حقیقتی مقدس سربرآورد؛ و باز هم،طنین تلخ حسادت از نو پیچید.فاش شد: راز.زنده شد: حسد.الگوی کهنه تکرار شد.یکی فاش کرد، و دیگری رنجید…داستان تکراری لو رفتن خواب یوسف علیه السلام!+ «ظهر»+ «ذبح»+ «اخراج»+ «صافات»داستان تکراری حسادت، با لو رفتن یک رازِ نورانی، آغاز می‌شود!داستان تکراری حسادت، با لو رفتن یک اسم نورانی، آغاز می‌شود!داستان تکراری حسادت، با لو رفتن نام معلّم، آغاز می‌شود!تکرار نور، تکرار حسد!!!یوسف ع میگه:خدای مهربان به من میگه: یوسف نورتو آشکار کن!«إِذْ قالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِيا أَبَتِ إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَرَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ»اما پدرم یعقوب ع به من میگه: یوسف نورتو آشکار نکن!«قالَ يا بُنَيَّ لا تَقْصُصْ رُؤْياكَ عَلى‏ إِخْوَتِكَ»بیایید برای سورۀ یوسف ع یکی از این عناوین را انتخاب کنیم:قصّۀ یوسف ع، یعنی اینکه این قصه مدام با اسامی گوناگون داره تکرار میشه!به این میگن قصّه! مثل فرایند ناخن گرفتن که ناخن رو میگیریم باز دوباره رشد میکنه و باید ناخن بگیریم! منظور از قصه، فرایندی است که دائما تکرار میشه! انگاری واژۀ قصص میخواد به ما یاد بده این داستان تقابل نور و حسد دائما تکرار میشه!رازِ فاش‌شده؛ قصه‌ای همیشگیتکرارِ رازِ از پرده برون‌افتادهرازِ روشن؛ قصه‌ای بی‌انتهاظهورِ پنهان؛ حکایتِ تکرار‌شدهروایتِ نوری که پنهان نمانداز راز تا روشنایی؛ تکرارِ قصه‌ای الهیقصه‌ی نوری که همیشه فاش می‌شود.ظهور نور از یه سو، و حسد و انکار از سوی دیگه.رازِ همیشه فاش؛ حسادتِ همیشه‌تازهتکرارِ نور، تکرارِ حسدحکایتِ فاش‌شدنِ راز و خروشِ حسدنوری که فاش می‌شود؛ دلی که دوباره می‌رنجدقصه‌ی همیشگیِ نور و نفرت+ «عشق و نفرت»رازِ روشن، پاسخِ تاریکهر بار نوری فاش می‌شود، حسدی زاده می‌شودظهورِ راز، تکرارِ رنجرازِ فاش و رنجِ تکرارنوری که پنهان نماند؛ دلی که آرام نگرفت.قصیه؛ یعنی: تلاوت – تعقیب – مصلی – تمکین – سجده – هزار واژه …
عقل؛ پیوندی نورانی با معلم ربانی! أَ فَلا تَعْقِلُون‏َ؟!Reason: A Luminous Connection with the Divine Teacher! “So will you not understand?” (Qur’an)Reason (‘ʿaql’ in Arabic) in the Qur’anic and spiritual context is not merely the human mind or intellect as commonly understood. It is fundamentally a luminous connection—a heartfelt bond—with the Divine Teacher who guides the soul toward eternal truth and light.The Arabic expression “تعقیل النبات” (ta’qil al-nabat) means “to graft plants,” symbolizing the natural process of joining and connecting. Similarly, reason is the art of “grafting” the human heart and mind onto the divine light. It is a living, active relationship, not a distant, cold calculation.The Qur’an’s call: “أَ فَلا تَعْقِلُونَ؟”—“So will you not understand?”—is an invitation to awaken this inner connection. Why remain disconnected? Why has your branch not yet been grafted onto the luminous tree of guidance?The true reason means turning toward the light and turning away from vain desires and distractions. Imam Ali (peace be upon him) beautifully defines reason as:“The boundary of reason is to sever the connection from the perishable and connect to the everlasting.”Imam Ja’far al-Sadiq (peace be upon him) further explains:“Reason is that by which the Merciful is worshiped and Paradise is earned.”Reason, therefore, is not mere intellect or analysis. It is the heart’s ability to attach itself to the Divine source of knowledge and mercy—this is the “online knowledge” that connects a believer instantly to heavenly wisdom and guidance.The Qur’anic wisdom reminds us of this profound reality:“O Hisham, Allah did not send His Prophets and Messengers to His servants except that they should reason about Allah.”This means the prophets guide us to this luminous connection—the essence of true reason.When reason is united with this Divine light, it becomes a living navigation system, guiding a traveler in real-time through life's complexities. Without this connection, the heart is lost and vulnerable to the whispers of Satan, who himself was cut off from this “online knowledge” by his refusal to bow before Adam (peace be upon him), the first recipient of Divine illumination.Thus, reason is the luminous bond with the Divine Teacher—the light that guides the heart, sharpens the mind, and protects the soul from darkness and deception. Will you not connect your heart to this eternal source of wisdom?«عقل» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:«تعقیل النّبات»+ «التَّطْعِيم‏ الاشجار: پيوند زدن شاخه يا ساق درخت به درختى ديگر»«التَّطْعِيم الکلاب: واكسن كوبى به بيماران براى درمان و بهبودى»انگاری این قلمه رو به خوردش میده!این واکسن رو به خوردش میده!با فرایند نور الولایة، علم آل محمد ع به خورد قلوب اهل نور یقین داده می‌شود!«التَّطْعِيم‏ الاشجار» همون «تعقیل النّبات» است!مشتقات ریشۀ «عقل» ۴۹ بار در آیات قرآن تکرار شده است.«عقل» + «قلمه‌های گل – شطأ» + «نطفه‌های علمی»+ «نظر – انتظار فرج»در زبان عربی، یکی از معانی ریشه «عَقَلَ» در کاربردهای لغوی، «تعقیل النبات» است؛یعنی پیوند زدن شاخه‌ای به گیاهی دیگر.این تصویر دقیقاً ما را به فهمی عمیق‌تر از عقل در نگاه قرآنی رهنمون می‌سازد.در این نگاه، عقل فقط نیروی استدلال یا تفکر نیست، بلکه قابلیت قلب برای پیوند خوردن با نور هدایت است؛ نوری که از سوی معلم ربانی تابیده می‌شود.قلبی که عاقل است، قلبی‌ست که توانسته خودش را به این «شاخه نور» پیوند بزند و از آن تغذیه کند؛ نه آنکه تنها در خود بچرخد و از خود بجوشد.پس عقلِ قرآنی، ریشه در وصل دارد، نه انفصال؛ در رابطه با نور برتر (به این میگن صلۀ رحم: یعنی اتصال به علم آنلاین)، نه در تکیه بر ذهن خودبسنده (آفلاین).«أَ فَلا تَعْقِلُونَ؟» یعنی چرا خودتان را پیوند نمی‌زنید؟چرا هنوز شاخه‌ی وجودتان به درختی نوری گره نخورده؟عقل، هنر وصل شدن است…«حَدُّ العَقلِ الانفِصالُ عَنِ الفاني وَ الاتِّصالُ بِالباقي.»عقل یعنی پشت‌کردن به تمنای فانی، و روکردن به نور باقی.عقل، یعنی پیوند با حقیقتی فراتر از خواسته‌های متغیر و ناپایدار دل.یعنی آن‌گاه که دل، رو به نوری برتر می‌چرخد و از سایه‌ی تمنیات جدا می‌شود، عقل متولد می‌شود.آیه‌ی «أَفَلا تَعْقِلُونَ؟» در واقع می‌پرسد:چرا هنوز پشت به نور دارید؟چرا دل‌هاتان از تمنای زودگذر نبریده و به نور پایدار نپیوسته است؟در کلام امیر مؤمنان علیه‌السلام، این حقیقت چنین جلوه کرده است:«حدّ عقل، جدا شدن از فانی و پیوستن به باقی است.»پس عقل قرآنی، چرخش دل است از تاریکی هوس به روشنای هدایت؛از تمنای نفس به تجلی نور رب.…عقل یعنی پشت‌کردن به تمنای فانی، و روکردن به نور باقی.عقل، جهتی است که دل در آن می‌تپد.وقتی دل از تمنای ناپایدار ببُرد و به حقیقت نورانی متصل شود، آن‌گاه عقل شکوفا می‌گردد.«حدّ عقل، جدا شدن از فانی و پیوستن به باقی است»،و امام صادق علیه‌السلام فرمودند:«العقلُ ما عُبدَ به الرحمنُ، و اكتُسبَ به الجِنانُ»یعنی عقل، آن نوری است که راه عبادت خدا و رسیدن به بهشت را نشان می‌دهد؛عقل، نوری برای راه رفتن در شب تار زندگی است.«عقل» یعنی هنرِ وصل شدن؛وصل شدن به سرچشمه‌ی نور، به معلم ربانی، به باقیِ مطلق.یعنی دل را از تمناها رها کردن، و به قبله‌ی نورانی حقیقت پیوند زدن.
جلوۀ عشق نورانی قلب سلیم به زبان عربی مُبین! وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌ‏ مُبينٌ!“The Sound Heart’s Luminous Love for the Arabic Language of Clarity”The Sound Heart and the Arabic Language: A Divine AffinityThe Qur’an refers to itself as a “clear Arabic tongue” (lisānun ‘arabiyyun mubīn), pointing not only to the language of revelation but to the radiant clarity that defines both the message and the medium. A sound heart (qalb salīm)—untainted by envy, delusion, or ego—naturally gravitates toward light. And when exposed to divine instruction, this heart does not merely understand Arabic—it loves it.True love of Arabic is not academic. It is the heart’s witness to the light of its teacher. Just as light responds to light, the actions of a purified heart become reflections of what it receives from the divine source.The Arabic language, when filled with heavenly knowledge, becomes a vessel of light, not just a tongue, but a mirror to the soul of revelation.Imam Sadiq (peace be upon him) said:“No book or revelation has ever descended except in Arabic.”Though the prophets would speak to their people in local tongues, the original form that reached their hearts was Arabic, and Gabriel (peace be upon him) would interpret for each of them in their language. As for the Prophet Muhammad ﷺ, he heard it directly and purely in Arabic—his heart tuned perfectly to its light.In this sense, the believer is ‘Arabī, not merely by tongue, but by affinity:“The believer is ‘Arabī because we have arabized him, the Ahlul Bayt.”In other words, it is not nationality but the light connection that makes one truly Arab in the Qur’anic sense.Arabic here becomes not just a means of speech, but a spiritual sign. To live the language means to embody its meanings—clarity, beauty, love, devotion. The word “عَرُوب” (ʿarūb), used in the Qur’an to describe a loving wife, is derived from this root. It implies one who is devoted and affectionate to their spouse. By contrast, “لَفُوت” refers to one distracted by past attachments—symbolizing a heart distracted by false desires, rather than love for the current source of light.Thus, the heart that is sound, in love, and enlightened becomes naturally Arabized—not by geography, but by gravitating to clarity. Just as the apple falls to the earth by an unseen force, so too the heart falls toward the teacher of light. It doesn’t need to reason why—it simply knows:“The Perfect is beloved for His perfection.The Giver is beloved for His generosity—even before being commanded to love Him.”This is the radiant language of paradise.This is the Arabic of hearts in love with light.تجلّی عشق نورانی قلب سلیم به زبان عربی مُبین!قلب پاک و زبان نور: راز «عرب» در مسیر نورانیت!زبان عربی؛ زبان دل‌های عاشق نور!قلب سلیم و زبان عربی: نوری که عشق را آشکار می‌کند!عشق و عقل در زبان نورانی «عرب»!قلب سلیم، زبان عربی و جلوه عشق نورانی!زبان عربی؛ زبان روشنای دل‌های پاک!قلب سلیم و زبان عربی: پیوندی الهی!«عرب» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.«امرأةٌ عَرُوبَةٌ: مُعْرِبَةٌ بحالها عن عفّتها و محبّة زوجها»«زنی عَرُوب است:زنی که با حال و رفتار خود، عفت و محبتش به شوهر را آشکار می‌سازد.»در این تعبیر، واژه «عَرُوب» اشاره به زنی دارد که بدون نیاز به سخن، با رفتار و حالت خود، عشق، وفاداری و پاکدامنی‌اش را به همسرش نشان می‌دهد.«زنى كه با گفتار و رفتار و حالاتش، عفّت و محبّت خودش را نسبت به همسرش آشکار میکند.»«عُرُباً: إِظْهَارُ الْعِشْقِ لَهُ»:عبارت «عُرُباً: إِظْهَارُ الْعِشْقِ لَهُ» به‌صورت زیر معنا می‌شود:«عُرُباً: یعنی اظهار عشق و محبت به او (شوهر)»در اینجا واژه «عُرُب» جمع «عَروب» است و به زنانی اطلاق می‌شود که با حالت و رفتار خود، عشق و محبت‌شان را به شوهر آشکار می‌سازند.این واژه بار لطیفی از عاطفه و عشق صادقانه دارد؛عشقی که بی‌صدا ولی روشن، از دل به دل می‌تابد.محبت و عشقی که برمبنای استعمال عیب حسد نیست.وقتی قرآن، خود را، و یا اینگونه بیان کنیم، معلّم ربانی را «قرآناً عربياً» می‌نامد، یکی از لایه‌های معنایی این تعبیر، همین ویژگی اظهار حال درونی است.عربی بودن قرآن فقط به زبان نیست؛ به این معناست که قرآن و معلّم قرآن، مانند زنی عاشق، دل خویش را بی‌پرده، بی‌واسطه و صادقانه برای مخاطبینش آشکار می‌سازد.قرآن (و معلم قرآن) «عَروب» است؛پیام محبتی است که از محبوبی مهربان می‌رسد و تمام رحمت خود را با حالت خود، با بافت خود، با ریتم واژگانش به دل‌ها می‌رساند.در همین معنا، هر معلم نورانی نیز «عَرُوب» است؛او عاشق حقیقت است، و عشقش را با بودنش، با نگاه و حضورش، با آرامش و گفتارش، به دل شاگردان القا می‌کند. نه فقط تعلیم، بلکه عشق به تعلیم و عفت در آن عشق را.…قلبی که سالم شده، عاشق است…قلبِ سلیم، همان قلبی است که مکانیزم نورانی‌اش فعال شده است؛یعنی دریافت‌کننده‌ی نور است، و حالا خودش هم آینه‌ای برای بازتاب و گسترش این نور است. چنین دلی با عمل به دستورات نورانی، نشان می‌دهد و آشکار می‌سازد که عاشق نور است!✨ نمی‌شود نور را دوست داشت، اما از این نور، نوری تولید نکرد!محبّ راستین به نور، خودش را در رفتار نشان می‌دهد؛در لبخند، در صداقت، در صبر، در تسلیم، و در پرهیز از ظلم.و اینجاست که مفهوم «نورٌ علی نور» جان می‌گیرد…
قرآن، نور قرائت شده در ملکوت قلب! فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيم‏ِ!The Qur’an:Not merely a light in the heart,But a radiant teacher dwells within the soul.A divine light that speaks in verses,illuminating the heart’s inner sanctuary.It is a teacher of light,opening a classroom within the chest,guiding the soul not from without, but from within.Whenever the heart is ready,This luminous teacher begins to speak—revealing truth, nurturing insight, and awakening love.قرآن:نه‌تنها نوری در دل، که معلمی نورانی در جان است.او نوری است که به شکل آیه درمی‌آید تا بر دل بتابد،و معلمی است که در محراب سینه، کلاس نور می‌گشاید.قرآن، نوری است که هم درس می‌دهد و هم دل را تربیت می‌کند.او از بیرون نمی‌آید؛ از درون طلوع می‌کند،و هرگاه دل، حاضر شود، معلم آغاز به گفت‌وگو می‌کند.نوری است که حرف می‌زند، تعلیم می‌دهد، و پرده از حقیقت برمی‌دارد.«قرء» یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة» است.در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:«قَرَأَتِ‏ المرأة: رأت الدّم، یعنی خون (حیض) دید.»«أقرأت المرأة فهي مقرئ إذا حاضت.»«وقتی زن حیض شود، گفته می‌شود: أقرأت، و در این حالت به او مُقرِئ گفته می‌شود.»👈مفهوم رؤیت و دیدن و مشاهده و فهمیدن و معرفت!👉 + «رئی»آیۀ عِدّه: «وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ»:«زنان مطلقه، بايد به مدت سه مرتبه عادت ماهانه ديدن (و پاك شدن) انتظار بكشند! [عدّه نگه دارند]»در زبان عربی، ریشه‌ی قَرَأَ به‌طور معمول به‌معنای «خواندن» گرفته می‌شود،اما در باطن، قرائت نوعی رؤیت است.در عبارت «قَرَأَتِ المرأة»، قرائت به معنای رؤیت و تجربه‌ی عینی و محسوس است.در حقیقت، این رؤیت درونی، شکلی از مشاهده‌ی حقیقت در بدن است.و دقیقاً از همین‌جاست که معنای «قرآن» و «قرائت» به سطحی عمیق‌تر از خواندن متنی و صوتی می‌رسد:قرآن، کتابی برای خواندنِ لفظ‌ها نیست،نوری است برای دیدنِ حقیقت؛ و این دیدن، نه با چشم، که با دل ممکن است.قرآن، تنها کتابی برای خواندن نیست؛چراغی است برای دیدن. نوری است که باید با چشمِ دل دیده شود، نه با نگاهِ سر.«تَقَرَّأْتُ‏: تفهّمت، فهماندم.»«قَارَأْتُهُ‏: دارسته، با هم مذاكره كرديم و درسش گفتم و آنرا مطالعه كردم‏.»«اسْتَقْرَأْتُ‏ الْأَشْيَاءَ: تَتَبَّعْتُ أَفْرَادَهَا لِمَعْرفَةِ أَحْوَالِهَا و خَواصِّهَا»:«اشیاء را استقراء کردم: یعنی افراد و مصادیق آن‌ها را دنبال کردم تا حالات و ویژگی‌هایشان را بشناسم.»«روش استقرائی»: «از راه تتبع جزئیات، شناختن قواعد کلّی»یعنی: «بررسی موارد جزئی و تکرارشونده برای کشف یک اصل یا حکم کلی.»انگاری فهم «قبض و بسط نور» یک روش استقرائی است.مثال ساده:فرض کن بارها دیده‌ای که خورشید صبح طلوع می‌کنه.با تکرار این مشاهده، به این نتیجه می‌رسی که:«خورشید هر روز طلوع می‌کند.»این نتیجه، حاصل استقراء است:بررسی چند مصداق (طلوع خورشید در روزهای مختلف) برای رسیدن به یک قاعده‌ی کلی.«تَقَرَّأَ– تَقَرُّؤاً [قرأ]: فقيه شد، عابد و زاهد شد.»مثال «قرائت کنتور»:مامورین شرکتی که به منازل مراجعه میکنند و کنتور آب و برق و گاز رو قرائت می‌کنند!مشتقات ریشۀ «قرء – قرآن» ۸۸ بار در آیات قرآن تکرار شده است.«قرائت قرآن» یعنی چه؟«قرائت» یعنی:دیدنِ حقیقتی درونی که از نور دل برمی‌خیزد؛حسی درونی و بی‌واسطه از یک نور جاری.همان‌گونه که «قَرَأَتِ‏ المرأة»؛ دلِ آماده نیز، نور قرآن را می‌بیند، حس می‌کند، و در می‌یابد.پس وقتی می‌گوییم:“اقْرَأْ!” یعنی:چشمان دلت را باز کن!ببین آنچه را که نازل شده، نه فقط با زبانت، بلکه با جانت بخوان!نور قرآن فرایندی قابل مشاهده است.دلِ انسان، وقتی نخستین نور را می‌بیند و احساس می‌کند، وارد مرحله‌ای تازه از فهم و معرفت می‌شود: «أقرأت القَلب»: دل شاهد حضور نور شد.قرآن، کتابی برای خواندن نیست؛ آینه‌ای برای دیدن است.و «قرائت»، تجربه‌ای حسی، عمیق، درونی و شخصی از نور و حقیقت است.زن، با تجربه‌ی «قَرَأَتِ‏ المرأة»، بهترین تمثیل طبیعی برای درک این‌گونه رؤیت است:رؤیتی نه از جنس توهم، بلکه تجربه‌ای است که با تمام وجود حس می‌شود؛و انسان درمی‌یابد که چیزی درونش دگرگون شده است.به عبارت دیگر:نه رؤیایی موهوم، بلکه دیداری است که با تمام وجود لمس می‌شود؛گویی چیزی در اعماق جان به آرامی دگرگون شده است.رؤیت نور با قلب، نه توهم، که حضوری واقعی است؛حسی عمیق از دگرگونی در درون.نور، وقتی نازل می‌شود، باید در دل حس شود،پس هر دل، باید مُقْرِئ شود؛یعنی آماده‌ی دیدن، آماده‌ی فهمیدن، آماده‌ی پذیرفتن حقیقت درونی.قرائت کنتورهای آب و برق و گاز!+ «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ»:برای قلبی سلیم، قرائت نور تنها با یادآوریِ «معالم ربانیِ» صاحبان نور، در ملکوت دل امکان‌پذیر است. تنها نوری که از جانب رب بر معلم نازل می‌شود، قابلیت قرائتِ حقیقی دارد.+ «قَرَأَ – قُری»«تَقَرَّأْتُ‏: تفهّمت»ادراک، مشروط به ظهور نور معلم در ملکوت قلب است؛چرا که «تَقَرَّأتُ» یعنی فهمیدم، یعنی نوری برایم مکشوف شد.+ مفهوم «آشکار»انگار فهمیدن و فهماندن، بدون تجلی نور معلم در جان شاگرد، ممکن نیست!تا این ظهور درونی رخ ندهد، هیچ آیه‌ای عرضه نمی‌شود و هیچ تقدیری فهم نمی‌گردد.و آن‌که این سفر با نور را، در درون خویش تجربه نکرده،از سیر انفرادی در معراج آیات، چیزی نخواهد فهمید.+ «منی – تَمَنّى»:تمنای ممدوح، انعکاس طلب نور در جان است؛و درخششی از “منی” الهی‌ست،که اگر با نور معلم پیوند نخورد،همان تمنای مذموم حسودی است که در ظلمت تمنیات نفْس گم خواهد شد…اقْرَأْ : یعنی صاحبان نور، نور را می‌بینند و می‌خوانند!نورت رو ببین! به این میگن خواندن و قرائت نور!+ «اسم الله»
فرودگاه نورانی! ما أَنْزَلَ‏ اللَّهُ!“Nuzūl” – The Descent of Divine LightIn the Qur’anic language, “Nuzūl” refers to a purposeful descent — the act of something noble or blessed coming down to meet a prepared and honored recipient. It carries the image of hosting, offering, and hospitality. Just as a host prepares a special gift for a guest, the Divine prepares light, guidance, and peace to descend upon those whose hearts are ready to receive.This concept is most beautifully captured in the Night of Qadr, when the Qur’an descended, and — as some traditions affirm — so did the Wilayah (divinely-appointed guardianship) of the true Imām.Thus, the heart of a believer becomes the landing strip of divine truths.Landing of Light!The only way to achieve lasting peace is the Landing of Light on a healthy heart!In this sacred descent, God’s mercy meets the earth—not in abstraction, but in the form of a luminous teacher, a living proof, a guide whose heart has become the abode of what God has sent down.فرودگاه نورانی! ما انزل الله!«فرودگاه نورانی! ما انزل الله!»دلِ آماده‌ای که محل فرود نور خداست.«نزول» با معانی و مفاهیم زیبای حرکت از بالا به پایین، مهمان‌داری، ضیافت، و آمادگی برای دریافت نور برکت.«نزل» در لغت عرب، پیش از آنکه به معنای پایین آمدن باشد، رنگ مهمان‌داری دارد.نُزل، آن غذایی است که برای میهمانِ خاص تدارک دیده می‌شود.و نزول، نه صرفاً افتادن چیزی از بالا، بلکه آوردنِ چیزی است به خانه‌ی دل.خانه‌ای که مهیای پذیرش است؛قلبِ مطمئنی که میزبان نوری آسمانی است.آیه‌ی شریفه می‌فرماید:«إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ»همانا ما آن را در شب قدر فرو فرستادیم.«تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيها»فرشتگان و روح در آن شب، فرود می‌آیند.در این شب، تمام آسمان، به سوی زمین خم می‌شود.اما نه بر هر زمینی.بر دلی که «منزل» شده؛فرودگاهی امن، پاک، ساکت، و عاشق.نزول نور، نزول کتاب، نزول فرشتگان، همه در آن دل صورت می‌گیرد که از اضطراب‌های دنیایی، یعنی دلبستگی‌های پوچ و بی‌ارزش تمناها، رها شده، و با آمادگی محض، منتظر مهمان نازنین است:معلم نورانی که حامل علم خدای مهربان برای اوست.این معنا با آیه‌ای دیگر ژرف‌تر می‌شود:«ما أَنْزَلَ اللَّهُ‏»آنچه خدا نازل کرده…چه چیز نازل می‌شود؟نه فقط کلمات، بلکه معلمی ناطق، حاملِ علم الهی.همان کسی که فرشتگان، به‌سوی قلب او فرود می‌آیند.همان کسی که دلش، باند فرود نور خداست.همان کسی که علمِ «ما أنزل الله» را در دل دارد، و آن را برای مخاطبانش بیان می‌کند،همان‌گونه که میهمان، خوراک مخصوصِ خویش را فقط از میزبان خاصی طلب می‌کند.از این‌رو، نزول کتاب با نزول معلمی همراه است.معلمی که دلش «منزل» شده، خانه‌ی نور.و مخاطبِ او، کسی است که در کنار او، از «ما نزل الله» بهره‌مند می‌شود.این معنا در دل واژگان پیشین نیز طنین‌انداز است:«بیّنات» را او تبیین می‌کند.«اسم اعظم» در او تجلی یافته.«علم کل شیء» از زبان او جاری می‌شود.و هزار واژۀ دیگر مترادف «نور الولایة»…و دلِ مخاطب، اگر پاک باشد، می‌فهمد که این معلم، خودش «ما انزل الله» است.فرودگاه نور، آنجاست که دلی برای علم الهی گشوده شود،معلمی به اذن پروردگار لب بگشاید،و سفره‌ی نُزل، پهن گردد.رزق نازل‌شده، حکمت نازل‌شده،… و نقش شب قدر در این میهمانی باشکوه و ضیافة الله برگزار شده!قلب سلیم همان «فرودگاه نورانی» است که حقیقتِ علم و رزق و هدایت، در آن نازل می‌شود.فرودگاه نورانی! ما انَزَلَ الله!رزق، حکمت، و شبِ فرود نور!وقتی قرآن از «نزول» سخن می‌گوید، تنها از کلمات سخن نمی‌گوید، بلکه از حقیقتی نازل‌شونده سخن می‌گوید:رزق، حکمت، نور، و معلمِ ربانی.…نُزولِ رزق: غذای مهمانِ خدا!ماه رمضان، ماه ضیافة الله!وَأَنزَلَ لَكُم مِّنَ السَّمَاءِ رِزْقًاو برای شما از آسمان رزقی فرود آورد. رزقِ نازل‌شده فقط خوراک جسم نیست، بلکه علم، بصیرت، و دلِ سیراب نیز رزق‌اند.معلم ناطق، با کلماتش رزقِ معنوی را نازل می‌کند؛ همان رزقی که در شب قدر فرو می‌ریزد:فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍدر آن شب، هر امر حکیمانه‌ای تفریق و توزیع می‌شود.یعنی شبِ قدر، شبِ تقسیم رزقِ حکمت است.نُزولِ حکمت: معلم، ظرفِ حکمتِ نازل!يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ…خداوند حکمت را به هر که بخواهد عطا می‌کند.اما چگونه؟از راه نزول.نزول حکمت بر دلِ صالح، آنجاست که معلمِ ناطق، تجلی نورِ حکمت الهی می‌شود.او با بیانش، حکمت نازل‌شده را برای مخاطبان آشکار می‌سازد.پس:علمِ نازل‌شده در دل اوست،و زبانش، دهانه‌ی کوثرِ رزقِ حکمت است.…شبِ قَدَر: فرودگاه کاملإِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِما آن را در شب قدر فرو فرستادیم.در شب قدر، علم و نور، به‌سوی دلی فرود می‌آیند که پاک و آماده است.این شب، اوّلین فرودگاه نور است، جایی که معلمِ ربانی از «لوح محفوظ» علم را اخذ می‌کند.در این شب است که «أَنزَلَهُ عَلَى قَلْبِكَ» معنا پیدا می‌کند:بر قلبت نازل کردیم، ای پیامبر!این دلِ پیامبرانه، الگوی تمام فرودگاه‌های نورانی است.…«ما انَزَلَ اللَّه» یعنی معلمِ فرودآمده!«ما انَزَلَ اللَّه» فقط کتاب نیست؛ بلکه کسی است که حامل آن کتاب است.معلمی که کلامش، رزق است،سکوتش، نور است،و حضورش، همان «نُزل» است که برای مهمانان دل‌آگاه مهیا گشته.رَجُلٌ ذُو نَزَلٍ: کسی که بسیار عطا و نور دارد.پس دلی که در جوار چنین معلمی است،فرودگاه ملائکه است،و خانه‌ی علمِ نازل‌شده.این دل‌ها، آشیانه‌ی «ما انزل الله» هستند.«يَا مُنْزِلَ السَّكِينَةِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ»اى فرودآورندۀ وقار و سكينه بر دل‌هاى اهل ايمان!نزول آرامش، وقار، و اطمینان در قلب انسان مؤمن.
معلّم؛ نورِ روشنگر! آياتٌ بَيِّناتٌ!The Illuminating Light of the Divine Teacher:Clear Signs in Living Hearts!«بین – بیّنة» یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة» است.در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:«بَانَ‏ الصبح: ظَهَرَ: صبح ظاهر شد.»«بَيَّنَ الشَّجَرُ: برگ درخت درآمد و سبز شد.»+ «نور: نوّر الشّجر، شکوفه نورانی!»+ «بشر: تباشیر الصبح، مژده نورانی!»مفهوم کلی آشکار شدن و روشنگری:«الانكشاف و الوضوح بعد الإبهام و الإجمال، بواسطة التفريق و الفصل»از این واژه استنباط می‌شود.+ «نامرئی رویت شده!»مشتقات ریشه «بین» در قرآن ۴۵۴ مورد است.عبارت «آياتٌ بَيِّناتٌ» بارها در قرآن تکرار شده است.در واقع آیات، بیّنات هستند! یعنی با اومدشون یک مطلب مهمی رو آشکار و بیان میکنند.«بَلْ هُوَ آياتٌ‏ بَيِّناتٌ‏ في‏ صُدُورِ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ»پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:«اِتَّقُوا فِرَاسَةَ اَلْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اَللَّهِ»«از فراست و هوشيارى مؤمن برحذر باشيد كه او بنور خدا مى‌بيند.»«وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ»«شاهد و بیّنة»«أَ فَمَنْ كانَ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ يَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ»«قُلْ إِنِّي عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ»«لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‏ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ»امام صادق علیه السلام:«إِنَّ الْكَذَّابَ يَهْلِكُ بِالْبَيِّنَاتِ وَ يَهْلِكُ أَتْبَاعُهُ بِالشُّبُهَات‏ِ»«و ذاکر و مذکور»نورِ مبین!«يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبيناً»«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ‏ لَهُمْ»«لسان قوم – لسان مبین»«وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبينٌ»«سَنُريهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ في‏ أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ‏ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»«ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ»«لَمْ يَكُنِ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ»«وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ‏ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ»+ «نصیحتهای ناقوس کلیسا!»+ «نور مفید!»+ «نور سرراهی!»+ «با حضور نور، دلواپس نباش!»هر چقدر اهل حسادت برای کتمان نور تلاش کنند،نور روشنگر ماموریت خویش را به انجام خواهد رساند.«وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»«و حال آنكه خدا، آنچه را كتمان مى‏‌كرديد، آشكار گردانيد.»مثال فانوس دریایی: + مقاله «نور هدایت! عروس نورانی!»مثال چراغ مطالعه: + مقاله «نور مطالعه»+ مقاله «اقتباس نورانی!»امام علی علیه السلام:«… فَمَنْ واقَفَهُ قَبَسٌ مِنْ لَمَحَاتِ ذَلِكَ النُّورِ اهْتَدَى إِلَى السِّرِّ …»«… پس هر کس که پرتویی از تابش‌های آن نور به او برسد، به راز (حقیقت) راه می‌یابد …»یعنی: «هر کسی که پرتویی از نور ولایت به دلش برسد، راه حقیقت را پیدا می‌کند.»+ مقاله «صله رحم!»فَمَنْ واقَفَهُ قَبَسٌ مِنْ لَمَحَاتِ ذَلِكَ النُّورِ اهْتَدَى إِلَى السِّرِّ… فَهُوَ (مَهْدِيِّنَا) مُنْتَهَى النُّورِ وَ غَامِضُ السِّرِّمهدی آل محمد علیه السلام، نهایت نور و راز پنهان است!امام علی علیه السلام:قَالَ الْحُسَيْنُ ع‏خَطَبَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ خُطْبَةً بَلِيغَةً فِي مَدْحِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ بَعْدَ حَمْدِ اللَّهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَى نَبِيِّهِلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ أَنْ يُنْشِئَ الْمَخْلُوقَاتِ وَ يُبْدِعَ الْمَوْجُودَاتِ أَقَامَ الْخَلَائِقَ فِي صُورَةٍ وَاحِدَةٍ قَبْلَ دَحْوِ الْأَرْضِ وَ رَفْعِ السَّمَاوَاتِامام حسین علیه‌السلام فرمود:امیرالمؤمنین علیه‌السلام خطبه‌ای بلیغ و پرمعنا در مدح رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ایراد فرمودو پس از حمد خداوند و درود بر پیامبرش چنین گفت:هنگامی که خداوند اراده کرد مخلوقات را بیافریند و موجودات را پدید آورد،پیش از آنکه زمین را گستراند و آسمان‌ها را برافرازد،آفریده‌ها را در یک صورت گرد آورد.ثُمَّ أَفَاضَ نُوراً مِنْ نُورِ عِزِّهِسپس نوری از نور عزّت خویش فرو فرستاد،فَلَمَعَ قَبَساً مِنْ ضِيَائِهِ وَ سَطَعَو از درخشش آن نور، شعله‌ای درخشید و تابید.ثُمَّ اجْتَمَعَ فِي تِلْكَ الصُّورَةِ وَ فِيهَا صُورَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص‏سپس همه آن صورت‌ها را در آن نور گرد آورد،و در میان آن‌ها صورت پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله بود.فَقَالَ لَهُ تَعَالَىأَنْتَ الْمُرْتَضَى الْمُخْتَارُوَ فِيكَ مُسْتَوْدَعُ الْأَنْوَارِمِنْ أَجْلِكَ أَضَعُ الْبَطْحَاءَ وَ أَرْفَعُ السَّمَاءَ وَ أُجْرِي الْمَاءَوَ أَجْعَلُ الثَّوَابَ وَ الْعِقَابَ وَ الْجَنَّةَ وَ النَّارَسپس خداوند بلندمرتبه به او فرمود:«تو برگزیده و پسندیده منی؛در تو امانت انوار را قرار داده‌ام.برای خاطر تو، زمین را می‌گسترانم، آسمان را بالا می‌برم،آب را جاری می‌سازم،پاداش و کیفر، بهشت و دوزخ را پدید می‌آورم.وَ أَنْصِبُ أَهْلَ بَيْتِكَ عَلَماً لِلْهِدَايَةِوَ أُودِعُ فِيهِمْ أَسْرَارِيبِحَيْثُ لَا يَغِيبُ عَنْهُمْ دَقِيقٌ وَ لَا جَلِيلٌ وَ لَا يَخْفَى عَنْهُمْ خَفِيٌّخانواده‌ات را نشانه‌ای برای هدایت می‌سازم،و اسرارم را در وجودشان به امانت می‌سپارم،به‌گونه‌ای که هیچ دقیق و درشتی،و هیچ امر پنهانی از آن‌ها پوشیده نخواهد ماند.أَجْعَلُهُمْ حُجَّتِي عَلَى خَلِيقَتِيوَ أُسْكِنُ قُلُوبَهُمْ أَنْوَارَ عِزَّتِيوَ أُطْلِعُهُمْ عَلَى مَعَادِنِ جَوَاهِرِ خَزَائِنِيآنان را حجّت خود بر آفریدگان قرار می‌دهم،و دل‌هایشان را از انوار عزّت خود پر می‌سازم،و آنان را بر گوهرهای گنجینه‌های دانشم آگاه می‌گردانم.»...
«النبأ، الآیة، آیات الله، آیات بینات»«نبأ عظیم» یعنی همان علم نورانیِ بزرگی که در دل صاحبان نور آشکار می‌شود.خبَر داغِ روز چیست؟ مردم از چه چیزی با شگفتی و جدل از یکدیگر می‌پرسند؟!«عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ»بله! اختلاف‌شان بر سر همین تجلّی تازه‌ی نور است؛ بر سر علوم نورانی آشکار شده!همان آیات بینات، همان تجلی تازه‌ی نور ولایت در چهره‌ای از اولیای خدا.اما معاندین و حسودان، این «نبأ عظیم» را انکار می‌کنند.تکذیبِ آیات! تکذیبِ نوری که برای هدایت فرستاده شده!و این داستان، تازه نیست…در سوره یوسف، «نبأ عظیم» همان تجلی ماهیت نورانی حضرت یوسف(ع) است؛همان خوابی که چهرۀ نورانی‌اش را نشان داد و حسدِ برادرانش را شعله‌ور ساخت.اما خدا مهربان‌تر از آن است که این دلهای گرفتارِ حسادت را بی‌درمان رها کند.او پرده از حقیقت برداشت؛حقیقتی زیبا، چهره‌ای نورانی:برادرِ آنان، یوسف، حامل نور هدایت است.و این نبأ را به گوششان رساند، تا حجت را تمام کند:«منِ خدا برای هدایت‌تان، چه باید می‌کردم که نکردم؟!»و اینجاست که معنا پیدا می‌کند:«فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ؟»یعنی:نورِ پرارزشم را برای شما آشکار کردم،و شما تکذیب کردید!پس بگویید، خدا دیگر چه باید می‌کرد تا در برابر نورش سجده کنید؟!آیات، خانه‌های نورانی؛ معلمانی که مأوای دل‌اند!اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ … فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ … رِجالٌنگاهی به مفهوم واژۀ «آیة» در قرآن؛جایی که آیه، یعنی مأوای نورانی و جفتِ دلِ تاریک انسان!در این مقاله، «آیه» را نه فقط به‌معنای نشانه‌ای از سوی خدا، بلکه به‌عنوان پناهگاهی نورانی می‌نگریم؛ جایی که انسانِ در جست‌وجوی معنا، به آن منضم می‌شود، در آن ساکن می‌گردد و از آن روشنایی می‌گیرد.و این یعنی معلم نورانی!از آیه اول سوره یوسف «الر، تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ»، آغاز می‌کنیم و «آیه» را نه صرفاً جمله‌ای قرآنی، بلکه شخصیتی نورانی می‌دانیم که کتاب را برای دل‌ها آشکار می‌کند؛ آیه‌ای که جفتِ دل انسان تاریک می‌شود و او را به روشنی روز می‌رساند.واژه «أوی» در زبان عربی، معنای پناه گرفتن، جفت شدن و منزل گزیدن دارد.بر این اساس، آیه، یعنی همان مأوی نورانی که انسان تاریک‌دل، باید در آن منزل کند تا از ظلمت به نور برسد. «آیات مبین» در این معنا، معلمان نورانی هستند که نور علم خود را از خدای مهربان می‌گیرند و برای دل‌های مشتاق، قابل رؤیت و فهم می‌کنند.آیات الله، یعنی معلمان نورانیِ ساکن در کتاب، همان مأوای حقیقی جان آدمی‌اند.هرکس آگاهانه دل به آیه‌ای از آیات الهی بسپارد، گویا به خانه‌ای روشن درآمده که از آن، هرگز بیرون نخواهد رفت.واژه «آیه» نه تنها به‌عنوان نشانه‌ای از خدا، بلکه به‌مثابه خانه‌ای نورانی برای دل معرفی می‌شود؛ خانه‌ای که دل انسان، اگر بخواهد، می‌تواند در آن مأوی گزیند. معلم نورانی، همان آیت خداست که با نور علم، مخاطب را در پناه خویش می‌گیرد، مأوی دل می‌شود، و راه را به‌سوی مبین‌ترین کتاب هستی می‌گشاید.در پیوندی شگرف، میان حروف مقطعه سوره یوسف («الر»)، صفات الهی در «بسم الله الرحمن الرحیم»، و داستان سجدۀ فرشتگان بر آدم و بر یوسف، درمی‌یابیم که معلم نورانی، آیتی روشن از «اسم الله» است. این آیت، مأمور رساندن نور به دل‌هاست و دل‌هایی که مأوی خود را در او بجویند، به روشنایی روز خواهند رسید.واژه «آیه»، از ریشۀ «اوِی»:مفاهیم زیبای خانه بودنِ آیه برای دل،نقش معلم نورانی در ترجمه نور از ملکوت به ملک،و بازتاب این سلوک در زندگی روزمره.مقصد ما، بازگشت به آغوش یوسف است؛ به خانه‌ای که از آن آمده‌ایم و باید با شوق، به آن بازگردیم.«انا لله و انا الیه راجعون»آيَتَيْنِ!آيَةَ اللَّيْلِ – آيَةَ النَّهارِدو نشانه!قبض و بسط – نور و ظلمتخالق این دو آیت و این دو نشانه در دنیای قلب ما خدای مهربان است!وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِفَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِوَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً«نشانه‌های متقاعد‌کننده!»قلب با درک نور و ظلمت، صاحب علم میشود و این علم است که حسادت را محو میکند«محو آیات متشابه!»و قلب با پرستش این نور، به وظیفۀ خودش در قبال تقدیرات، بصیر و بینا میگردد.«اثبات آیات محکم!»«آیه»؛ معلم نورانی در قلب!«آیه» تنها یک نشانه‌ی بیرونی برای تشخیص راه از بی‌راهه نیست،بلکه آیه، معلمی درونی است؛موجودی نورانی که ظهور و غیبتش در ملکوت قلب، همان ظهور و غیبتِ نور است.قرآن خود این معنا را به روشنی در آیۀ:«وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ وَ النَّهارَ آيَتَيْنِ»«ما شب و روز را دو آیه قرار دادیم»به تصویر می‌کشد.این دو آیه، نه فقط پدیده‌هایی طبیعی، که تجلی قبض و بسط نور در جان انسان‌اند.+ «آفاق و انفس»آیة‌اللَّیل همان حالتِ قبض، تاریکی، نداشتن حال مناجات، غیبتِ شور و شوق، و خاموشی صدای معلم نورانی در قلب است.و آیة‌النَّهار، لحظه‌ی بسط نور، روشنی، گشایش، حضور، و سخن گفتن آن معلم است در درون جان.این دو، در واقع دو نوع تعلیم‌اند؛ دو سبک از معلمیِ خدای مهربان.…محو و اثبات: زبان تعلیم ربانی!«فَمَحَوْنا … وَ جَعَلْنا»در ادامه می‌فرماید:«فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً»یعنی ما ظلمت را محو کردیم، و نور را بینا و روشن قرار دادیم.اینجا دو عمل الهی رخ می‌دهد: محو و جعل.محو، همان خالی کردن قلب از آیات متشابه، شک‌ها، توهّمات، و حسادت‌هاست.و جعل، همان اثبات آیات محکم، یعنی بصیرت‌هایی است که قلب پس از عبور از تاریکی بدان دست می‌یابد.در واقع، این روند، همان تقلّبِ قلب در مسیر شناخت نور خدا است،و آموزش این مسیر، بر عهدۀ آیه‌ای است که نام دیگر او «معلم نورانی» است.…آیه: هم نشان است، هم راهنما، هم معلم!
حروف مقطعه؛ صدای آغازین معلم برای ترجمه‌ی نور! حروف مقطعه؛ آوای نورانی‌اند که در قلب طنین‌انداز شده و راز فهم را می‌گشایند! كهیعص!The Disjointed Letters in the Qur’an: Keys to Luminous Understandingسلام بر حروف الفبا !!!سلام بر معلمی که این حروف الفبا رو به ما یاد میده!حروف مقطّعه، الفبای نورانی هستند که بر قلب معلّم فرود می‌آیند!سلامی پر از شوق و معرفت به آغاز آموزش و آفرینش معنا از طریق حروف!سلام بر حروف الفبا!سلام بر معلمی که راز این حروف را به ما آموخت؛معلمی که نور را، چون جوهری نامرئی، در دل این حروف ریخت تا برای ما کلمات بسازد؛جملاتی قابل‌فهم، قابل‌درک، قابل‌چشیدن!انگار می‌خواهیم حروف مقطعه—یا همان حروف آغازین کتاب الهی—را هم‌ردیف با «معلم نورانی» بنشانیم؛معلمی که در سینه‌اش، نورِ علم خداوند، به زبانِ حروف ترجمه می‌شود؛و حروف، در دل او، جان می‌گیرند، حرف می‌شوند، فهم می‌شوند، راه می‌نمایند.تألیف، آفرینش دوباره‌ی نور است در بستر کلام!بِتَأْلِيفِ‏ الْحُرُوفِ‏ الَّتِي‏ قَرَأْنَاهَا لَكَ‏!تأمل در عبارت کلیدی: «بِتَأْلِيفِ‏ الْحُرُوفِ‏ الَّتِي‏ قَرَأْنَاهَا لَكَ‏»این جمله شاه‌کلید است!امام باقر علیه‌السلام در اینجا پرده از فرایندی بسیار لطیف و شگفت‌انگیز در نزول وحی برمی‌دارد:…خداوند نور را بر پیامبر خوانده است (قرآن: «قَرَأْنَاهَا لَكَ»)، اما تألیف این نور بصورت حروف زبان عربی برای اظهار و هدایت، به‌ امر خدا، توسط پیامبر انجام می‌گیرد و آشکار میگردد.این نکته دقیقاً جوهره رسالت «بیان» است؛ یعنی پیامبر، به‌عنوان معلّم مبیِّن، وظیفه دارد ترکیب حروف نورانی وحی‌شده را بر عهده بگیرد و آنها را به شکل کلمات قابل‌فهم و هدایت‌گر درآورد.و حالا با این شکل خاص و ترکیب‌شده، معنا را در قالبی شنیداری و زبانی جلوه می‌دهد.اینجاست که حروف از حالت خام، پراکنده و بی‌معنا خارج می‌شوند و در پرتو تألیف پیامبر الهی، به کلمات هدایت‌گر، جملات نورانی و آیات معجزه‌گر بدل می‌شوند.پس:خداوند حروف نورانی را بر پیامبر خوانده است؛ و ترکیب این حروف برای بیان معنا و هدایت، بر عهده پیامبر و به فرمان خداوند است.به‌عبارت‌دیگر، پیامبر همچون معلمی است که مواد خام حروف الفبا را با نور کلامی که از خداوند دریافت کرده، آنها را به گونه‌ای تألیف می‌کند که:«هر که گوش فرا دهد و دل حاضر داشته باشد، به‌واسطه این ترکیب نورانی هدایت شود.»در پرتو این حدیث، می‌توان گفت:معلم حقیقی (خدا یا معلم نورانی) کسی است که می‌داند چطور حروف را که مواد خام محسوب می‌شوند، کنار هم بنشاند تا حقیقتی روشن، زاده شودو از ترکیب این حروف خام، کلام نورانی هدایت خلق گردد.پس «بِتَأْلِيفِ‏ الْحُرُوفِ‏ الَّتِي‏ قَرَأْنَاهَا لَكَ» یعنی:ما به تو الفبای وحی را آموختیم،ما برایت آن‌ها را خواندیم (تلاوت کردیم)،و حالا، با همین حروف، تو کلام خدا را به گوش بندگان می‌رسانی.این «تألیف حروف» فقط یک حرکت زبانی یا ادبی نیست؛بلکه عملی وحیانی، رسالتی معنوی و مقامی نورانی است.+ «مقام ابراهیم ع»+ «اخذ»پیامبر در اینجا نه صرفاً ناقل وحی، بلکه مؤلف کلمات نورانی هدایت است؛نه از خود، بلکه با حروف نورانی الهی خوانده‌شده، و به اذن و هدایت خداوند.اگر بخواهیم در قالب جمله‌ای کوتاه و دقیق بگوییم:تألیف حروف، مرحله دوم وحی است؛ مرحله‌ای که پیامبر مأمور است حروف نورانی خوانده‌شده را به کلمات هدایت‌گر تبدیل کند، تا اهل دل از آن نور بگیرند.درخشان‌ترین لحظه‌ی وحی، آن‌گاه است که حروف، همچون ذرات خام نور، بر جان پیامبر خوانده می‌شوند؛ اما این پایان راه نیست. پیامبر، به اذن خدا، مأمور تألیف این حروف است؛ یعنی باید آن نشانه‌های نورانی معنادار را، با نگاهی و قلبی حاضر، به ترکیبی روشن، راه‌گشا و شنیدنی بدل کند. آری، قرآن مفهومی القا‌شده از حروفی است نورانی و قرائت‌شده، که پیامبر آن‌ها را به اذن پروردگار، همچون معلمی الهی، می‌آراید تا در قالب جمله و آیه، بر گوش جان اهل سمع فرود آید.اینجاست که نور معنا، از دل خاموش حروف می‌جوشد، و هدایت در لباس لفظ، تجلی می‌کند.تألیف، آفرینش دوباره‌ی نور است در آینه‌ی زبان.تألیف، آفرینش دوباره‌ی نور است در لبان وحی.تألیف، آفرینش دوباره‌ی نور است در دهان حقیقت.تألیف، آفرینش دوباره‌ی نور است در بستر کلام.تألیف، آفرینش دوباره‌ی نور است در تار و پود گفتار.تألیف، آفرینش دوباره‌ی نور است در ظرف بیان.تألیف، آفرینش دوباره‌ی نور است در صدای نبوت.تألیف، آفرینش دوباره‌ی نور است در آواز دل.آری؛تألیف، آفرینش دوباره‌ی نور است در بستر کلام؛آن‌گاه که حروف خام پراکنده، با نَفَس وحی و نگاه پیامبر ص، به آیه بدل می‌شوندو معنا، جامه‌ی لفظ می‌پوشد.السَّلَامُ عَلَى حُرُوفِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ!«السَّلَامُ عَلَى حُرُوفِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»سلام بر حروف نورانی خدا، سلام بر قبض و بسط نور قلبها!«قبض و بسط نور قلب، ولایت خاصّۀ امام سجاد علیه السلام!»زیارت جوادیۀ امام رضا علیه السلام: السَّلَامُ عَلَى شُهُورِ الْحَوْلِوَ عَدَدِ السَّاعَاتِوَ حُرُوفِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُفِي الرُّقُومِ الْمُسَطَّرَاتِ.سلام بر ماه‌های سال که دوازده باشندو عدد ساعت‌ها که دوازده باشندو حروف لااله الّا الله که دوازده حرف باشنددر میان رقم‌های نوشته شده.این عبارت از زیارت جوادیه امام رضا علیه‌السلام از زیباترین و ژرف‌ترین درودهایی‌ست که در آن، سلام فراتر از انسان و مکان، به سوی زمان، کلمات و حتی حروف گسیل می‌شود؛گویی همه‌ی هستی محملی برای ظهور نور الهی است.در این زیارت، امام ع، سلام را نه فقط به انسان‌های نیک‌، بلکه به اجزای هستی که حامل یا ظهوردهنده‌ی نور توحیدند، عرضه می‌دارد:«سلام بر ماه‌های سال»یعنی سلام بر زمان‌هایی که در آن نور بندگی و یاد خدا طنین‌انداز است.زمان‌هایی که ظرفیت ظهور معنا دارند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ؛یعنی به نام معلمی مهربان که نامش یوسف است!بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ، یعنی به نام معلمی که نور مهربانی‌اش را نازل کرد…«اسم»، آن چیزی است که نشانه و راهنماست.و اگر اسم، اسم‌الله باشد، یعنی نشانه‌ای است از اوج مهربانی، از حقیقت هدایت، از خودِ نور.در مقاله‌ی «وسم – اسم – اسم‌الله» گفتیم که «اسم»، تنها یک واژه نیست؛ بلکه نشانی است از «چگونه بودن». خداوند وقتی خود را با «اسماء»ش معرفی می‌کند، در واقع، خودش را با راه و رسم‌هایش نشان می‌دهد: اسم‌الله، یعنی همان راه و رسمِ الهی. یعنی نوری که از خود خدا نشأت گرفته و کلامش از جنس کلام نورانی خداست و قرار است از طریق آن، دل‌ها تربیت شوند.و در داستان یوسف، دیدیم که چگونه «اسم»‌الله، در قامت یوسف جلوه می‌کند.یوسفی که در دل، حامل علمِ تأویل احادیث است.نوری است در دل تاریکی چاه.مهربانی است در برابر حسادت.اوست معلم نورانی.نه فقط برای برادرانش، بلکه برای تمام دل‌هایی که در تاریکی مانده‌اندو دنبال راهی به سوی روشنایی‌اند.پس وقتی می‌گویی بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ، یعنی:به نام آن معلمی که راه و رسم مهربانی را می‌آموزد.به نام آن نوری که در دل تاریکی چاه‌ها حاضر می‌شود،به نام آن اسمِ اعظم که از چاه تا تخت پادشاهی،از زندان تا آزادی،از گریه‌ی یعقوب تا لبخندِ وصال،همه‌اش کلاس درس است…این «اسم» همان است که انسان را می‌خواند تا مهربان باشد،همان است که یوسف را به جای انتقام، به احسان وا داشت،همان است که پدرِ گریان را به صبرِ جمیل رساند،و قلبِ حسود را از حرارت آتشِ خشم به آستانه‌ی توبه آورد…اسم‌الله، یعنی معلم.معلم، یعنی نور یوسف.و نور یوسف، یعنی بسم‌الله.به نام یوسف که مهربانی را به برادران حسودش آموخت!یوسف میشه عبد الله! میشه مخلوق نورانی خدا برای ماموریت کربلا!هرگاه با نام «الله» آغاز می‌کنی،یعنی در سایه‌ی همان نوری گام برمی‌داری که بندگان را مهربانی می‌آموزد.نه خشونت.نه انتقام.نه تحقیر.بلکه رأفت، حکمت، بخشش.مثل همان یوسفِ زیبا،که در اوج قدرت، برادری را برگزید به جای تسویه‌حساب.🌿 بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحیم«بسم» یعنی با اسم، با نشانه، با عنوان.«اللّه» یعنی همان حقیقتِ مطلقی که همه خوبی‌ها از او جاری‌ست.اما این اسم چطور با ما ارتباط می‌گیرد؟ چطور خود را به ما می‌نمایاند؟با «رحمن» و «رحیم».این دو اسم، نه فقط صفات الهی، بلکه راه و رسم آموزش خداوندند.«رحمن» یعنی مهربانی گسترده، همگانی، هم‌اکنون، بی‌توقّف.«رحیم» یعنی مهربانی عمیق، ماندگار، اختصاصی، درونی.و این دو، دو پایهٔ اساسی تعلیم الهی‌اند.خداوند آموزگار مهربانی است،«وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ»و معلم نورانی، مظهر این آموزگار است.✨ یوسف؛ تمثال معلم نورانی!چرا در حدیث فرمودند که «یوسف» از ریشه «أَسَفَ» است؟یعنی کسی که برادرانش را به غضب می‌آورد؟چون نورش آشکار است،و حسود، وقتی نمی‌خواهد نور را بپذیرد، به جای خضوع، خشم می‌گیرد.پس یوسف، معلمی‌ست که نورش دل را روشن میکند؛ اگر نپذیری، می‌سوزاندت.ولی اگر بپذیری…اگر بگویی: «يا بُشْرى! هذا غلامٌ!»اگر دلت را از حسد خالی کنی و در چاه انتظار، بی‌ادعا بنشینی…آنگاه یوسف، همان معلم مهربانی می‌شود،همان نور آشکار خدا در دل تو،و قلبت را به سوی خدا برمی‌گرداند.…🕊️ معلمِ مهربانی؛ پیام بسم‌الله!پس، وقتی می‌گویی:«بسمِ اللهِ الرّحمنِ الرّحيم»یعنی:با اسم خدا،همان خدا که با مهربانیِ گسترده و مهربانیِ درونی،معلمی می‌کند،و با نور یوسف، در دل ما کلاس درس مهربانی برپا می‌دارد.تو داری می‌گویی:«با آن معلم مهربان شروع می‌کنم،که نورش مثل یوسف است،و راه و رسم مهربانی را به من می‌آموزد،بی‌منت، بی‌توقّع،تا قلبم بیدار شود، و با او همراه شوم.»اگر بخواهیم دل را به این مدرسه ببریم، باید شاگرد باشیم.و شرط شاگردی، رها کردن حسد است.و اگر قلبت «مجتبی» باشد، یعنی خالص، گزیده، پذیرفته،نور یوسف در آن می‌تابد،و بسم‌الله‌ گفتنت، می‌شود آغاز آموزش مهربانی در راه خدا.در جهانی که ذات خداوند، غیب محض و دست‌نیافتنی است، تنها راه شناخت خدا (معرفة الله)، نمودهای نورانی اوست؛ یعنی همانانی که در دل تاریخ، خداوند با معرّفی نام‌هایشان، رفتارشان و خواب‌هایشان، انگار خودش را به ما معرفی کرده است.خداوند با معرفی معلمان نورانی، در حقیقت خودش را به ما شناسانده است.خداوند با معرفی معلمان نورانی، در حقیقت نور علم خودش را برای ما آشکار کرده است.از این منظر، وقتی می‌گوییم:بسم الله الرحمن الرحیمیعنی: به نام آن نوری که خدا برای ما فرستاد تا خود را به ما نشان دهد؛به نامِ معلمی که رحمان و رحیم است؛به نامِ یوسفی که آیینه‌ی رحمت خدا شد، تا ما برادران حسود، راه بازگشت بیابیم…چرا که خداوند برای بندگانش بی‌واسطه سخن نمی‌گوید؛بلکه به تعبیر قرآن، او با خواب‌های هدایت‌گر، با کلمات بیّنات، و با معلمانی مجتبی و مصطفی، خود را می‌نمایاند. و اگر خدا «الرحمن الرحیم» است، پس باید این دو صفت در آیینه‌ای زنده، متجلّی شود؛ آن‌گونه که در سیمای یوسف علیه‌السلام، آن پیامبر رؤیابین، آن معلم صبور، آن مظلوم غریب، ظهور کرد.یوسف، تجلی «بسم الله» بود برای خاندانش؛نوری که از دل چاه برخاست، تا به تخت حکمت برسد و رحمت را برای همگان به ارمغان آورد.این‌گونه، معرفت به اسماء الهی، از راه معرفت به معلم نورانی زمان ممکن می‌شود.و «بسم الله» رمز ورود به وادی همین معرفت است.…قرآن کریم دارای ۱۱۴ سوره است، اما تنها یکی از این سوره‌ها بدون عبارت «بسم الله الرحمن الرحیم» آغاز می‌شود: سوره توبه یا برائت.این حذف نه یک اتفاق ساده، بلکه حامل پیامی الهی و نشانه‌ای از قهر پس از فرصت‌های فراوان رحمت است.
نور یوسف، خشم‌برانگیزِ دل‌های حسود! فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ! و ناله‌ی یعقوب؛ يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ!The Light of Yusuf:A Teacher Who Provokes the Hearts of the Envious!In this article, through a linguistic exploration of the name “Yusuf” and a re-reading of his story in the light of Qur’anic verses, we argue that Yusuf was not merely a prophet of external beauty, but a divine teacher whose inner light exposed the envy and darkness within the hearts of those around him. The root of the name “Yusuf” is traced back to the triliteral root “ʾ-s-f” (أسف), associated with sorrow, anger, and grief resulting from loss or frustration. This root, alongside the meaning of “asīfa”—a barren land—offers a deeper insight into the mission of Yusuf and his role in confronting hearts poisoned by envy. The light of Yusuf’s knowledge and compassion inspires the receptive but provokes the darkened hearts.«اسف» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:«أرضٌ‏ أَسِيفَةٌ: أى رقيقةٌ لا تكادُ تُنْبِت شيئاً، یعنی زمینی نازک و کم‌بنیه که تقریباً هیچ چیز در آن نمی‌روید.»«الأُسَافة: الأرض التى لا تنبت شيئاً، زمینی که هیچ چیزی در آن نمی‌روید.»انگاری این زمین بخاطر داشتن این ویژگی بد، کشاورز رو به شدت خشمگین و عصبانی میکنه!کشاورز به این زمین میگه برای تو متاسفم و بر تو خشمگینم که این همه برای تو زحمت کشیدم اما هیچ نتیجه ای و محصولی تولید نکردی و زحمات منِ کشاورز رو به هدر دادی!یوسف ع بخاطر داشتن ویژگی خوب، یعنی نور علم، اهل حسادت رو به شدت عصبانی میکنه!«آسَفهُ: او را به خشم درآورد و اندوهگين كرد.»«فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ‏»:«پس چون ما را به خشم آوردند، از آنان انتقام گرفتیم.»«الأَسَف: افسوس»«الأسف‏: حزن مع غضب:وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى‏ إِلى‏ قَوْمِهِ غَضْبانَ‏ أَسِفاً»انگاری موسی ع از دست قوم بنی اسرائیل بخاطر اینکه بجای خداپرستی، گوساله‌پرست شده بودند، به شدت خشمگین و عصبانی شد.+ «لهف»: «أسف‏: الفَوت و التلهُّف»«Grief and Feelings of Loss»+ «هتک حرمت نور!»+ «نور از دست رفته!»+ «خودباختگان!»شنیدی میگن: او با این کارهاش لج همه رو در میاره؟!این عبارت به معنای این است که فردی با رفتار یا اقدامات خود باعث ناراحتی یا خشم دیگران می‌شود و به طور عمدی یا غیرعمدی باعث آزار و اذیت دیگران می‌گردد. به عبارت دیگر، فرد به گونه‌ای عمل می‌کند که باعث نارضایتی یا عصبانیت اطرافیانش می‌شود.این مفهوم واژۀ «یوسف» است.انگاری یوسف، در درون خود، قدرت یا ویژگی‌های خاصی دارد که دیگران را متوجه یا نگران میکند.در واقع یوسف ع با داشتن نور علم آل محمد ع، لج اهل حسادت را در می آورد!دست آنها را به اینکه حسود هستند و راضی به تقدیرات خدای مهربان نیستند، رو میکند!یوسف یعنی زیبایی، فضیلت، و درخششی که معارین حسود چشم دیدنشو ندارند!و به شدت عصبانی میشن و مرتکب اشتباه مرگبار تهمت میشن!نام زیبای یوسف چه معنایی دارد؟!وَ مَعْنَى يُوسُفَ …یوسف یعنی صاحب نعمتی که دیگران بخاطر این نعمتی که دست اوست، به او حسادت میورزند، و به شدت نسبت به او خشمگین شده و به او غضب میکنند. انگاری معارین حسود با دیدن نور علم آل محمد ع در دست معلّم، به شدت از این تقدیر عصبانی و غضبناک می شوند و چون دستشان به خدا نمیرسد که از او انتقام بگیرند، ناراحتی خودشان را نسبت به یوسف ع بروز داده و به او تهمت میزنند و قصد جانش را میکنند و از هر اقدامی بر علیه صاحب نور خود کوتاهی نمیکنند.گفتیم که خدا مهربان است و مهربانی کردن را دوست دارد و از ما ماموریت مهربانی کردن رو میخواهد و ما به خدا میگوییم که مهربانی کردن بلد نیستیم و خدا هم میگوید منِ خدا مهربانی کردن رو به شما یاد میدهم و برای این منظور معلّمی رو با علوم نورانی محمد و آل محمد ع، با نام یوسف، برای شما آشکار میکنم «نبأ عظیم»، او صاحب نعمتی است که برای رساندن این نعمت نورانی یعنی علوم آل محمد ع به دست شما، قبول خطر ماموریت کربلا نموده و خودش را برای اینکه به او تهمت بزنند و به داخل چاه بیندازند و … آماده کرده «ذبح»، پس خدای مهربان اسم زیبای یوسف خود را برای مخاطبین آشکار کرد، اما مخاطبین حسود با دیدن نور یوسف، نه تنها خوشحال نشدند بلکه به شدت خشمگین و عصبانی شدند و برای نابودی او، هم‌صدا و هم‌داستان شدند و تمام تلاش خود را برای نابودی نور خدا بکار بستند!سورۀ نبأ + سورۀ یوسف عوَ مَعْنَى يُوسُفَ مَأْخُوذٌ مِنْ آسَفَ يُؤْسِفُ أَيْ أَغْضَبَ يُغْضِبُ إِخْوَتَهُقَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ‏وَ الْمُرَادُ بِتَسْمِيَتِهِ يُوسُفَ أَنَّهُ يُغْضِبُ إِخْوَتَهُ مَا يَظْهَرُ مِنْ فَضْلِهِ عَلَيْهِمْ‏.«و معنای “یوسف”، برگرفته از ریشه “آسفَ – یُؤسِفُ” است، یعنی “خشمگین کرد، خشم برانگیخت”. یوسف کسی است که باعث خشم برادرانش می‌شود.خدای عزّ و جلّ فرموده است:“فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ”(یعنی: هنگامی که ما را به خشم آوردند، از ایشان انتقام گرفتیم).مراد از نام‌گذاری او به “یوسف” آن است که به‌سبب آشکار شدن برتری‌اش بر ایشان، موجب خشم برادرانش می‌گردد.»این حدیث نورانی، تفسیری واژه‌شناسانه و روان‌شناختی از شخصیت یوسف ارائه می‌دهد:یوسف، نامی است که در خود هشدار خشم پنهان دارد؛ خشم دل‌هایی که برتری را تاب نمی‌آورند، حتی اگر آن برتری آسمانی و ربانی باشد.او همچون آیینه‌ای است که برادرانش با نگریستن در آن، نه خودِ آیینه را، بلکه نقص‌های خود را می‌بینند و از این حقیقت ناخوشایند، به خشم می‌آیند.
حسود روی تابلوی نورانی رو می‌پوشونه! کفران نعمت! الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا!Do Not Cover the Traffic Sign!Do not block the traffic sign!Do not obstruct the traffic sign!Do not cover the traffic sign with anything!Keep the traffic sign visible!«کفر» یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.«الکفر اصله الحسد»مشتقات ریشۀ «کفر» ۵۲۴ بار در آیات قرآن تکرار شده است.در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:«العرب تقول للزارع: كافرٌلأنه‏ يَكْفُرُ البَذْرَ المبذورَ في الأرض بتراب الأرض التي أثارها ثم أمَرَّ عليها مالَقَه.»+ «کتمانِ نور! پنهان‌کاری حسود!»لیدر سوء حسود، با تهمتی که به معلّم نورانی میزنه،مرتکب اشتباه مرگبار میشه و روی حقیقتی بزرگ (آیة) رو میپوشونه!به این میگن کافر!+ «کتم – کتمان امارة»+ «جحد»+ «ستر»+ «صدّ سبیل»+ «امر الله»«تکفیر آیات – تکذیب آیات»:+ «اشتباه مرگبار تکذیب آیات! وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً!»+ «تاریکی دروغ! الّذین کذّبوا بآیاتنا!»اگه روی تابلوهای راهنمایی پوشیده بشه، چه اتفاقی پیش میاد؟!كفر:یکی از هزار واژه مترادف حسد است.در آیات قرآن بجای کفر، واژه حسد را گذاشته و حالا معنای این آیات زیبا رو با توجه به فرایند [حسادت و نور ولایت] بررسی کنیم.+ «نار»+ «جهنم»[کفر – ستر]:الْكُفْرُ في اللّغة : ستر الشي‏ءوصف الليل‏ بِالْكَافِرِ لستره الأشخاص،وصف الزّرّاع بِالْكَافِرِ لستره البذر في الأرض،الْكَافُورُ: اسم أكمام الثّمرة التي‏ تَكْفُرُهَا، [کفر – کمم] …كُفْرُ النّعمة و كُفْرَانُهَا: سترها بترك أداء شكرهااللغة… و الكفار الزراع هنا لأن الزراع يغطي البذر و كل شي‏ء قد غطيته فقد كفرتهو منه يقال لليل كافر لأنه يستر بظلمته كل شي‏ء[شکر – کفر] :وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُون‏طُوبَى لِمَنْ لَمْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْراًلَا زَوَالَ لِلنَّعْمَاءِ إِذَا شُكِرَتْ وَ لَا بَقَاءَ لَهَا إِذَا كُفِرَتْ+ «شرک»:[کفر – شرک]:ببین همینکه قدر معالم ربانی معلمی که خدای مهربان برای تو آشکار کرده رو ندونی «فَلَا يَعْرِفُهُ فَيَرُدُّهُ عَلَيْهِ» کفران نعمت کردی « فَهِيَ نِعْمَةٌ كَفَرَهَا » و عملا میشی کافر و قطعا برای رسیدن به آرامش دستتو پیش هر کسی بجز آل محمد ع دراز میکنی و اینجوری میشی مشرک! حالا از زمانی که قدر معالم ربانی رو ندونی و هنوز دستتو پیش کسی هم دراز نکردی « كُفْرٌ لَا يَبْلُغُ الشِّرْكَ » این زمان رو شاید بگیم همون چیزی که در این حدیث، سوال کننده از معصوم ع می‌پرسه و جواب می‌گیره. ضمنا معلوم میشه کفر مقدم بر شرک است « الْكُفْرِ وَ الشِّرْكِ أَيُّهُمَا أَقْدَمُ ؟… الْكُفْرُ أَقْدَمُ » یعنی اهل شک با وجود بهره‌مندی از نعمت معالم ربانی متاسفانه اول کفران این نعمت می کنند و بعدا درصدد همدستی با شریکان متشاکس بر میان چون بالاخره باید ناآرامی‌شونو یه جوری تسکین بدهند.« هَلْ يَكُونُ كُفْرٌ لَا يَبْلُغُ الشِّرْكَ ؟قَالَ إِنَّ الْكُفْرَ هُوَ الشِّرْكُثُمَّ قَامَ فَدَخَلَ الْمَسْجِدَ فَالْتَفَتَ إِلَيَّ وَ قَالَنَعَمْ الرَّجُلُ يَحْمِلُ الْحَدِيثَ إِلَى صَاحِبِهِ فَلَا يَعْرِفُهُ فَيَرُدُّهُ عَلَيْهِ فَهِيَ نِعْمَةٌ كَفَرَهَا وَ لَمْ يَبْلُغِ الشِّرْكَ »+ « وَ سُئِلَ عَنِ الْكُفْرِ وَ الشِّرْكِ أَيُّهُمَا أَقْدَمُ ؟قَالَ الْكُفْرُ أَقْدَمُ وَ ذَلِكَ أَنَّ إِبْلِيسَ أَوَّلُ مَنْ كَفَرَ وَ كَانَ كُفْرُهُ غَيْرَ الشِّرْكِ لِأَنَّهُ لَمْ يَدْعُ إِلَى عِبَادَةِ غَيْرِ اللَّهِ وَ إِنَّمَا دَعَا إِلَى ذَلِكَ بَعْدُ فَأَشْرَكَ »وَ الْكَنُودُ الْحَسُودُ : اشاره به اينكه ريشه نا سپاسي و كفران نعمت ، حسد است .إن الدنيا لهي الكنود العنود.حب دنيا (علاقه به نعمتهاي دنيا، یعنی تمناها) ريشه ناسپاسي و كفران نعمت است.حسود رو به تمناهای خودشه و این یعنی پشت به نور، یعنی کفران نعمت![الكنود: الكفور للنعمة]وَ لَمْ يَرَ أَنَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ نِعْمَةً إِلَّا فِي مَطْعَمٍ أَوْ مَشْرَبٍ فَقَدْ جَهِلَ وَ كَفَرَ نِعَمَ اللَّهِفَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ أَنْ تَبْذُلَ نَعْمَاءَهُ فِي مَعَاصِيهِيَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللَّهِ ثُمَّ يُنْكِرُونَها قَالَ يَعْرِفُونَ يَوْمَ الْغَدِيرِ وَ يُنْكِرُونَهَا يَوْمَ السَّقِيفَةِفَبَدَّلُوا نِعْمَتِي وَ كَذَّبُوا رَسُولِي‏طُوبَى لِمَنْ لَمْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ كُفْراً.قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صمَا فَتَحَ اللَّهُ عَلَى عَبْدٍ بَابَ شُكْرٍ فَخَزَنَ عَنْهُ بَابَ الزِّيَادَةخداوند هر گاه در شكر را بر بنده بگشايد در افزايش را بر وى باز مى‏كند.معني باب: و منه يقال في العلم باب كذا، و هذا العلم باب الى علم كذا أى به يتوصّل اليه‏و قال (ص)أنا مدينة العلم و علىّ بابها، أى به يتوصّل.امام کاظم علیه السلام:عَنْ أَبِيهِ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ ع قَالَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص مُكَفَّراً لَا يُشْكَرُ مَعْرُوفُهُوَ لَقَدْ كَانَ مَعْرُوفُهُ عَلَى الْقُرَشِيِّ وَ الْعَرَبِيِّ وَ الْعَجَمِيِّوَ مَنْ كَانَ أَعْظَمَ مَعْرُوفاً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ عَلَى هَذَا الْخَلْقِ‏وَ كَذَلِكَ نَحْنُ أَهْلَ الْبَيْتِ مُكَفَّرُونَ لَا يُشْكَرُ مَعْرُوفُنَاوَ خِيَارُ الْمُؤْمِنِينَ مُكَفَّرُونَ لَا يُشْكَرُ مَعْرُوفُهُم‏رسول خدا (ص) گمنام است قدردانى احسانش نشده با اينكه بقريش و عرب و عجم احسان كرده،چه كسى بالاتر از رسول خدا (ص) باين خلق احسان كردهو ما خاندان هم ناسپاسى شديم احسان ما را قدر نشناسندو مؤمنان خوب هم گمنام و سپاس نشده‏‌اند و قدردانى از كارهاى خيرشان نشود.
پیشکش نورانی! قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ!Send forth your good deeds as light before you!The Light of Righteous Deeds!«قدم» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:«مُقَدِّمَةُ الْجَيْشِ»«مُقَدِّمَةُ الْكِتَابِ»+ داستان بلوهر و یوذاسف: مثال حکیم برای یوذاسف که تنها دوستی که با تو میاد اونطرف و توی قبر تنهات نمیذاره اعمال صالح توست!مال و فرزند دنیا، فقط تا قبر مشایعتت میکنن!+ «وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ» (انعام، ۱۲۲)+ «يَسْعَى نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ» (تحریم، ۸)پیشکش نورانی! قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ!به خودتان هدیه بدهید!هدیه‌ای نورانی!اعمال صالحتان را پیشکش خود نمایید!«offering»پیشاپیش، قبر خود را نورانی کنید!سفر انفرادی با نورِ عمل!قلب نورانی! قبر نورانی!مُقَدِّمَةُ الْجَيْشِ!قادِمَة العسكرِ: پيشروان لشكرمُقَدِّمَةُ الْكِتَابِ!مُقْدِمُ‏ الْعَيْنِ: مَا يَلِي الْأَنْفَ+ مفهوم زیبای نزدیک «ولی»«قَدَّمْتُ‏ زَيْداً إِلَى الْحَائِطِ: قَرَّبْتُهُ مِنْهُ.زید را به سوی دیوار پیش بردم: او را به آن نزدیک کردم.»مفهوم قرب و نزدیکی و آشکار و هزار واژه مترادف نور الولایة.مُقَدِّمَة الجيش: أوّله: و أقْدِمْ‏ : زجرٌ للفَرس، كأنّه يؤمر بالإقْدَام‏.القَدُوم‏: الحديدة يُنحَتُ بهاالقَدُّوم‏‏: تيشه نجارى+ «پیشکش – کادو»اگه میخوای کتاب آل محمد ع رو بخونی، اول مقدمۀ این کتاب رو باید بخونی و مقدمۀ کتاب آل محمد ع، معالم ربانی صاحبان نور است (معلّم) و این مفهوم و مثال زیبای واژه قدم است!پس در دل شرایط با یاد معالم ربانی اقدام کن!مفهوم «اقدام کردن»+ مفهوم «استارت»+ «نشأ»+ «باب الله»+ «فتح باب مستجار»پرنده‏ قرلى «قدمٌ»+ «نذر»+ فیلم مستند مرغابی (duck)تشبیه ندای صاحبان نور (معلّم) به صدای پرنده‏ قِرِلى:در داستان بلوهر و یوذاسف:[چه مثال زیبایی: تشبیه صاحبان و حاملان نور به پرندۀ‏ قرلى «قدمٌ»][اول سوره یونس، قدم صدق نام زیبای معالم ربانی صاحبان نور!]:این معالم ربانی حکیمانۀ آل محمد ع است:«الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ»+ «رَجُلٍ مِنْهُمْ»+ «أَنْ أَوْحَيْنا»داستان تکراری تعجب همگان از این امر «أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً»صاحبان نور با کلام تاثیرگذارشان، مخاطبین خود را از عاقبت رفتار اشتباهشان، یعنی معصیت و خوشگذرانی، بیم می‌دهند، اما این انذار فقط به درد کسی میخوره که به معالم ربانی، باور و یقین داشته باشه «وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا»، اما اهل حسادت به این معالم ربانی، یقین و باور ندارند و به آن نسبت سحر و ساحر داده و تهمت میزنند!نام معالم ربانی، برای اهل یقین «قدم صدق» است، اما اهل شک به دروغ آن را ساحر می‌نامند.نام «قدم صدق» برای معالم ربانی نام زیبایی است و هر اقدامی صادقانه، با یاد معالم ربانی توام با آرامش و نور خواهد بود، ان شاء الله تعالی.+ «صدق»: تصدیق آیات!مهم این است که بوسه بر آیات، از صدق و یقین اهل نور به صاحب نور خود خبر میدهد![سورة يونس (۱۰): الآيات ۱ الى ۲]بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏به نام خداوند رحمتگر مهربان‏الر تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ (۱)الف، لام، راء. اين است آياتِ كتابِ حكمت‌‏آموز.أَ كانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنا إِلى‏ رَجُلٍ مِنْهُمْأَنْ أَنْذِرِ النَّاسَوَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْكافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِينٌ (۲)آيا براى مردم شگفت‌‏آور است كه به مردى از خودشان وحى كرديم كه:مردم را بيم دهو به كسانى كه ايمان آورده‏‌اند مژده ده كه براى آنان نزد پروردگارشان سابقه نيك است؟كافران گفتند:«اين [مرد] قطعاً افسونگرى آشكار است.»پیشکِشِ دستانت برای فردای قیامت!دستانی که تقدیم کردند…توشه‌ای از خودت برای خودت!و آنچه پیش فرستادی، امروز روبه‌رویت است.این سرنوشت را خودت به دست خودت رقم زده‌ای!این است فرستاده‌ی دست‌ها!این است حاصل دست‌رنجت در آخرت!دستانت چه پیش فرستاده‌اند؟نور یا نار؟!آن‌چه امروز از تو به تو می‌رسد، محصول کاشت دیروز خود توست!و این همان است که دستانت رقم زد…کارنامه‌ای از دستان تو!از دست تو، تا سرنوشت تو!آتش، سرنوشت تکراری تکذیب‌کنندگان نور معلّم!کسانی که از اختیار خود آگاهانه سوء استفاده کردند!«ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ»این آیه زیبا، به این مطلب مهم هم اشاره داره که اعتقاد به جبر، باطل است و خدا حسودی که از اختیارش سوء استفاده کرده رو به جهنم میبره و ظلمی در حقش نشده، بلکه حقش همینه که در آتش ابدی جهنم بسوزه!
چشم‌انتظار نور! فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ!I am waiting for the luminous command!I am a dynamic heart!My luminous mechanism is active!«نظر» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژه مترادف «نور الولایة»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.«چشم‌انتظار نور – چشم‌انتظار نار»:اهل نور، با عمل به نور، چشم‌انتظار بهشت است،اما اهل حسد با حسادتی که انجام میده، بایستی چشم‌انتظار نار جهنم باشه!در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:«النَّظَرُ إلى الشي‏ء: مشاهدته»+ «شهد»:نور فرایندی است دیده‌شدنی!حسد هم با تاریکی قلب، بخوبی دیده میشه و فهمیده میشه!«النَّظَرُ: تأمل الشي‏ء بالعين»قلبی که مکانیسم نورانی‌اش فعال شده، شاهد و ناظر نور است!«فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ»یعنی باید قلبت پویا بشه و رزق علمی خودت رو – که همانا قبض و بسط نور دنیای درون توست – بخوبی ببینی و ناظر این اوامر نورانی باشی و آن را بخوبی بفهمی.«قلب پویا – قلب ناظر – قلب شاهد».«و شاهد و مشهود».قلبی که مدام نورشو «حضور و غیاب» میکنه!اینکه مدام حواسِت به نور قلبت باشه، میشه مجاهده نفس، میشه مجاهده قلبی!انگاری کار سختیه، مثل جهاد! از اونم سخت‌تره! اما واجب و لازمه!اولش سخته! یادبگیری، آسون میشه! شیرینه!!!+ «فرج – أَفْرَجُ‏ الثَّنَايا»منتظر اوامر نورانی هستم! از پیش خود کاری انجام نمی‌دهم!چشم‌انتظار نورم هستم!انتظار نور، انتظار فرج و خود فرج است!اهل انتظار، اهل نور هستند!حسود، منتظر نمیمونه! خودش یه کاری میکنه!با نظر خودش و با وسوسه های شیطان، یه کاری در راستای رسیدن به تمناهاش میکنه!«النَّاظِرُ: السَّوَادُ الْأَصْغَرُ مِنَ العَيْنِ الَّذِى يُبْصِرُ بِهِ الْإِنْسَانُ شَخْصَهُ»+ «بصر»مفهوم واژه «نظر» از «مردمک» گرفته شده! + «رأی»«نور فرج»: «چشم‌انتظارِ نور!»امام صادق علیه السلام:لَوَدِدْتُ أَنِّي وَ أَصْحَابِي فِي فَلَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ حَتَّى نَمُوتَ أَوْ يَأْتِيَ اللَّهُ بِالْفَرَجِ‏.مايلم من و اصحابم در بيابان خشکى باشيم در چنين شرايطى بميريم يا خدا فرج برساند.نور فرج!نظر بده! یعنی چی؟!به قلبت نظارت داشته باش!به قبض و بسط نور قلبت نظارت داشته باش!حواست به نور و ظلمت قلبت باشه!دستورات را ببین و اینجوری نگاه و نظر کن و نظر بگیر و حالا نظر بده!وقتی نورتو نفهمیدی، چجوری میتونی نظر بدی؟نظر ما نور ماست!نظر ما نظر فرشتۀ مهربان ماست!ما با فرشتۀ مهربان خود هم‌نظریم!ما با شیطان درون خود هم نظر نیستیم!چشم قلب ما در انتظار نظر فرشتۀ مهربان است!به این میگن انتظار نور! انتظار فرج!ما منتظریم که فرشتۀ مهربان نظرشو به اطلاع ما برسونه و اینجاست که ما به نور رسیدیم!به فرج رسیدیم! این میشه انتظار فرج و خود فرج!حسود منتظر نظر نورش نمیشه!نظر شیطان رو میپذیره چون همسو با تمناهای اوست!روزی میرسه که حسود نتیجۀ رفتارهای اشتباه و غلط حسدآلود خودشو نظاره کنه، اما دیگه راه برگشتی نیست و دوربرگردونی وجود نداره!یوم ینظر المرء ما قدمت یداه!این نظارت بایستی الآن صورت بگیره!الآن باید ناظر حضور و غیاب نور قلبمون باشیم و حواسمونو جمع کنیم و پی به اشتباهاتمون ببریم. اشتباهاتی که ریشه‌اش عیب حسد است و رفتن به سمت تمناها و شیطان استو این میشه رفتن به سمت نار جهنم.الآن باید زود متوجه بشیم و برگردیم که فرصت برگشت هست اما بعدا چنین فرصتی نخواهد بود. پس واژۀ نظر میخواد بگه مترادف نور ولایته!ما با نور، صاحب‌نظر میشیم و از اشتباه، برحذر میشیمو سرنوشت آتش (نار) رو با نور عوض میکنیم، ان شاء الله تعالی.«چشم‌انتظار دیدن و فهمیدن قبض و بسط نور قلب»+ «خدایا منظورت چیه؟!»[سورة عبس (۸۰): الآيات ۲۴ الى ۴۲]فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ (۲۴)پس انسان بايد به خوراك خود بنگرد،+ «قبض و بسط»باید قلب، ناظر بر نور معرفت امام ع خود باشد، [قلب ناظر] و از این طعام علمی او بهره‌مند گردد و صاحب‌نظر، وگرنه به این قلب نمیشه گفت قلب مفید، قلب سلیم، قلب ساعی، … و هزار واژه دیگه …تا حالا چند بار این سوال رو از شما پرسیدند؟!نظرت چیه؟!اهل یقین میگه: با منی؟میگه: آره!میگه من هنوز نظری ندارم!هنوز دستور العملی از مافوقم با قلبم در این رابطه دریافت نکردم لذا نظری ندارم!هنوز نوری درک نکردم! هنوز برام روشن نیست! هنوز برام معلوم نیست!میدونی، آخه نظر، برای من نام زیبای معلم و آیات محکم موید اندیشه اوست، لذا نظر من همون نظر معلم (در ملک و در ملکوت) است، هر چی او بگه، هر چی او نظر بده، و تا چشم قلب من به این نظر روشن نشه، من منتظر این نظر میمانم و به غیر آل محمد ع نظری نمی‌نمایم.«لا اله الا الله»منتظرم تا برهان رب خودم را نظاره کنم «رأی برهان ربه»!انتظار کار اهل یقینه که میدونه نظر چیه که باید منتظرش باشه و تا نظر رو ببینه، میشناسه و قبولش میکنه! با قلبش نظر رو میشناسه و می‌فهمه!«نظر» برای اهل یقین نام معلم و آیات محکم موید اندیشه اوست.پس می پرسی نظرت چیه؟میگم نظرم، نظر معلم منه! من با نور هم‌نظرم!چون نظر معلم در ملک و در ملکوت، یعنی اون چیزی و منظره ای که او ناظرش هست، یعنی نور علم آل محمد ع و منهم نظرم نظر اونه و با او هم‌نظر و هم‌عقیده‌ام و هر چی او بگه همونه!تا وقتی هم با قلبم چیزی رونفهمم، بی‌نظرم و نظری ندارم، در عین حال بدنبال نظرات سوء لیدرهای سوء نیستم و نظر اونا رو تایید نمی‌کنم.پس «نظر» هم از سر همان هزار واژه مترادف نور ولایت است!التحقیق مفهوم «رؤية في تعمّق و تحقيق في موضوع مادّىّ أو معنوىّ، ببصر أو ببصيرة» را آورده.+ «رأی»: «opinion»
آتش و حسد، جدائی‌ناپذیرند! وَ لَهُمْ‏ عَذابٌ‏ عَظِيمٌ!Fire is inseparable from jealousyat all times!«عذب» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.ممدوح: «عَذْبٌ‏ فُراتٌ» – مذموم: «عَذابٌ‏ عَظِيمٌ»در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:«الماء العذب: آب گوارا»«هذا عَذْبٌ‏ فُراتٌ»مفهوم «ما يلائم الطبع و يقتضيه الحال»:«آنچه با طبع سازگار است و شرایط ایجاب می‌کند.»«چیزی که با سرشت انسان هماهنگ است و وضعیت آن را می‌طلبد.»چیزی که با حسود هماهنگی داره آتش ابدی جهنم است.چیزی که با اهل نور هماهنگی داره، خلود در بهشت جاویدان است.برای اهل نور اینجوری (آرامش بهشت) اقتضاء میکنه،و برای اهل حسد اونجوری (آتش جهنم) اقتضاء میکنه!«بنا به حسادت باشه،اینجور (عذاب و آتش)و بنا به اهل نور بودن باشه اونجور (بهشت)!»«لازمۀ حسد، آتشه، و لازمۀ نور هم بهشته!»این عذاب برای این است که: حسادت استعمال شده!این عذاب برای این مقرر شده که: حسادت استعمال شده است!آتش، لازمۀ حسادت است!«وَ لَهُمْ‏ عَذابٌ‏ عَظِيمٌ»آتش و حسد جدائی‌ناپذیرند، به این میگن عذاب!مشتقات این ریشه در قرآن ۳۷۳ بار تکرار شده است.+ «جهنّم!»+ «بیض»: «قُلُوبٌ بِيضٌ مُضِيئَةٌ – قُلُوبٌ سُودٌ مُدْلَهِمَّةٌ»«يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ»مفهوم «منع» از این واژه استنباط می‌شود.«أَعْذَبَهُ عن الأمر: او را از آن كار باز داشت.»«عَذَّبَ‏هُ عَنِ الشَّي‏ء: او را از آن چيز منع كرد.»در معنای ممدوح یعنی نوری که مانع عذاب میشه!در معنای مذموم یعنی حسدی که مانع بهره‌مندی از نور میشه!«عذب: آب آلوده و كدر»«عَذَّبْتُهُ‏: يعنى عيش او را كدر و آلوده كردم.»چیزی که قلب رو مکدّر میکنه، حسد است!«چیزی که تو را از نور منع میکنه، میشه عذاب، میشه حسد!»قلب ما لحظه به لحظه نیاز به این فرایند داره:درناژ حسد! درناژ آتش! درناژ جهنم! درناژ عذاب!قلب ما لحظه به لحظه نیاز به پرستش نور داره!وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ‏ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًاعذاب بعد از اتمام حجت است![سورة الإسراء (۱۷): الآيات ۱۳ الى ۱۵]وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً (۱۳)و كارنامه هر انسانى را به گردن او بسته‌‏ايم،و روز قيامت براى او نامه‌‏اى كه آن را گشاده مى‏‌بيند بيرون مى‏‌آوريم.اقْرَأْ كِتابَكَ كَفى‏ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيباً (۱۴)«نامه‌‏ات را بخوان؛ كافى است كه امروز خودت حسابرس خود باشى.»مَنِ اهْتَدى‏ فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْهاوَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً (۱۵)هر كس به راه آمده تنها به سود خود به راه آمده،و هر كس بيراهه رفته تنها به زيان خود بيراهه رفته است.و هيچ بردارنده‏‌اى بار گناه ديگرى را بر نمى‌‏دارد،و ما تا پيامبرى برنينگيزيم، به عذاب نمى‏‌پردازيم.نورِ یدک‌کش! وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ‏ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعان‏! نارِ یدک‌کش! عَذابٌ قَرِيبٌ!The tugboat that tows the ship and the aircraft towing are beautiful examples of the supporting role of the language of light that keeps the dark heart out of trouble.«قرب» در معنای ممدوح، یکی از هزار واژۀ مترادف «نور الولایة»،و در معنای مذموم، یکی از هزار واژۀ مترادف «حسد» است.در فرهنگ لغات عربی می‌نویسند:«قارب النجاة: قایق یدک‌کش»«قرب – نور و نار»:قلب، در قرب نور یا در قرب نار؟!نور یدک‌کش یا نار یدک‌کش؟!«أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» یا «أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»معلم خوب یا لیدر سوء؟!چه کسی هدایتگر دل ماست؟چگونه قلب خود را از آتش به نور هدایت کنیم؟راه را با «معلم هدایت» می‌یابیم یا با «لیدر سوء» به ورطه‌ی ضلالت کشیده می‌شویم؟قلب، همواره در کشاکش میان نور و نار است؛گاه در قرب نور قرار می‌گیرد «نور یدک‌کش»،و گاه اسیر ظلمت حسادت درونش میگردد «نار یدک‌کش».این دو مسیر، در قرآن، با دو گروه از پیشوایان تمثیل شده‌اند:«أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» در برابر «أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ».آن‌گاه که معلم خوب، راهنمای راه خداست، قلب به نور نزدیک می‌شود؛اما آن‌گاه که راهنما، لیدر سوء باشد، دل به آتش‌افروزی کشیده می‌شود.اکنون پرسش بنیادین این است:قلبِ ما در مدار کدام قطب در حرکت است؟ و به کدام امام اقتدا کرده‌ایم؟قلب اهل نور در پیِ «أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا» قدم بر میدارد!قلب حسود، در پیِ «أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ» قدم بر میدارد!و ما … در کدام مسیر حرکت می‌کنیم؟+ «قرن»+ «سحب»[القارب: الطالب]:«القارب: الطالب الماء ليلا:آنكه تمام شب راه مى‏‌رود تا روز بعد به آب برسد، كسى كه شبانگاه جوينده آب باشد.»+ از «لیلة القدر» تا «مطلع الفجر»قایق یدک‌کش که کشتی را یدک می‌کشد و یدک‌کش هواپیما، مثالهای زیبایی از نقش حمایت‌کننده و پشتیبانی زبان نور هستند که قلب تاریک را از مشکلات دور می کنند.در مقابل قلبی که نور، یدک کش آن است و مفهوم ممدوح قرب را میرساند، قلبی که حسد آن را به سوی آتش میکشاند و لذا در قرب حسد قرار دارد و مفهوم مذموم قرب را میرساند. عبارت عذاب قریب دقیقا یعنی حسودی که جهنم متحرک است!قلب حسود، در مسیر ظلمت و تباهی!در مقابل نور یدک‌کش، نار یدک‌کش!و جعلناهم ائمة یدعون الی النارائمة یهدون بامرنا
loading
Comments (1)

Elnaz

ممنووون،عالی هستین،برقرار باشین

May 26th
Reply