73 - بلوهر و یوذاسف! نُورٌ عَلى نُورٍ! ۱
Description
Its Light Stems from the Supreme Light!
نُورٌ عَلى نُورٍ
قصة زیبای بلوهر و يوذاسف:
قسمت اول:
مقدمه حدیث که جریان پدر یوذاسف ( یکی از پادشاهان هند) و صحبتهایی که بین او و یکی از اهل یقینهای زمانش رد و بدل میشه که بسیار زیباست.
قسمت دوم:
در قسمت بعدی تولد یوذاسف و صحبتهای وزیر و پادشاه تا جایی که سختگیری بر اهل یقین بیشتر و بیشتر می شود.
قسمت سوم:
اما بشنوید از جریان بزرگ شدن یوذاسف و صحبتهای بین یوذاسف و پادشاه (پدر یوذاسف).
قسمت چهارم و پنجم:
خبر یوذاسف به گوش بلوهر، در سریلانکا میرسد.
از اینجا صحبتهای شبانه بلوهر و یوذاسف شروع میشود.
صحبت های شب اول و دوم
قسمت ششم:
شب های بعدی ملاقات
و نهایتا بلوهر از یوذاسف جدا میشود.
آغاز صحبت مَلَک با یوذاسف!
قسمت هفتم:
ادامۀ صحبتهای مَلَک با یوذاسف.
+ «فتح باب مستجار!»
بعد به تنهایی براه می افتد «سفر انفرادی با نور»، و سپس علوم الهی به قلبش میریزه و نهایتا برمیگرده و در سرزمین سولابط (هند)، با پدرش و مردمش دیدار و صحبت می کند.
و بعد به سفر خودش ادامه میده و در کشمیر قلوب عده ای را به نور آل محمد ع روشن می کند و در همانجا پس از وصیت به شاگردش «یابد» مشمول آیه قضی نحبة می شود که در خصوص آل محمد ع و دوستانش نیز این آیه بیان شده، یعنی یوذاسف منا اهل البیت ع است، مثل سلمان و دیگر صاحبان نور در هر زمان.
عمده مطالب در قسمت چهارم و پنجم، صحبتهای شبانه بلوهر و یوذاسف است.
و مثالهای حکیمانه بلوهر برای یوذاسف بی نظیر است.
همه واژها در این حدیث زیبا و طولانی باید با عنایت به اینکه نام های زیبای صاحبان نور و آیات محکم موید اندیشۀ آنها هستند دقت شود و در مقابل، اسامی لیدرهای سوء و دلخواهها و تمناهایی که روزمره مرتب تکرار می شوند نیز نامشان در جای خودش دقت شود و در بعضی قسمتها از اصل اعتقاد و اندیشه که توسط صاحبان نور توضیح داده می شود، همان اصل توحید است.
این داستان آشنا شدن یک صاحب نور با معلّم نورانیاش، از ابتدا تا انتهاست!
این داستان «نورٌ علی نور» شدن، در مُلک و در ملکوت است!
يَحْسَبُ الْجَاهِلُ الْأَمْرَ الَّذِي هُوَ لَا شَيْءَ شَيْئاً
وَ الْأَمْرَ الَّذِي هُوَ الشَّيْءُ لَا شَيْءَ
وَ مَنْ لَمْ يَرْفَضِ الْأَمْرَ الَّذِي هُوَ لَا شَيْءَ لَمْ يَنَلِ الْأَمْرَ الَّذِي هُوَ شَيْءٌ
وَ مَنْ لَمْ يُبْصِرِ الْأَمْرَ الَّذِي هُوَ الشَّيْءُ لَمْ تَطِبْ نَفْسُهُ بِرَفْضِ الْأَمْرِ الَّذِي هُوَ لَا شَيْءَ
وَ الشَّيْءُ هُوَ الْآخِرَةُ وَ لَا شَيْءَ هُوَ الدُّنْيَا.
نادان، چيزى كه هيچ نيست، چيز مي انگارد.
و آنچه حقيقت دارد، خيال ميكند چيزى نيست.
اگر كسى رها نكند چيز بىارزشى را، به واقعيت نخواهد رسيد.
و تا بينش پيدا نكند و واقعيت را نيابد، راضى نميشود كه ترك كند چيز بىارزشى را.
اما واقعيت و چيز با ارزش آخرت است و آنچه ارزشى ندارد دنيا است.