03-27 درختی با دری باز برای حقیقت عریان
Description
این داستان تمثیلی، به نام «درختی با در همیشه باز»، درباره اهمیت صداقت و اصالت در روابط انسانی است. درخت نمادی از مکانی امن و پذیراست که تنها با کلید حقیقت گشوده میشود. مسافری که با کولهباری از رازها و ترس از قضاوت میآید، باید تصمیم بگیرد که آیا میتواند بدون نقاب، با گذشته و زخمهایش، وارد این فضای امن شود. پیام اصلی داستان این است که پناه واقعی تنها برای کسانی فراهم است که حقیقت خود را آشکارا عرضه کنند، نه برای کسانی که به دنبال پنهانکاری یا فریب هستند
🗓 ۲۷ تیر ۱۴۰۴ / ۱۷ ژوئیه ۲۰۲۵
📍 مکانی در آلمان
⸻
داستان «درختی با درِ همیشه باز»
در دل جنگلی عمیق، درختی بود که پوستش را سالها بارانِ حقیقت و بادِ غربت نوازش کرده بود. این درخت، درِ کوچکی در دل داشت: نه آنقدر مخفی که پیدا نشود، نه آنقدر آشکار که هر رهگذری بیاجازه وارد شود.
روزی مسافری با چشمانی پر از تردید و امید، از کنار این درخت گذشت. مسافر، کولهباری از رازهای ناگفته، سفرهای پرماجرا و ترسی قدیمی از قضاوت را با خود داشت. هر بار که کسی را در مسیرش میدید، یا برایش نقاب میزد، یا قصه را نصفه تعریف میکرد. نمیدانست آیا این بار هم میشود بیپرده ایستاد؟
درخت اما، با سادگی تمام، صدای خشخش برگهایش را به نسیم سپرد و گفت:
«اگر آمدی، با حقیقتت بیا.
من سادهام، عریانم، بیپرده، اما احمق نیستم.
درِ من همیشه باز است—اما کلیدش صداقت است.
اگر حقیقتت را با خودت نیاوری، درِ من فقط یک پوست ضخیم است و هیچ رهگذری را پناه نمیدهد.»
مسافر ایستاد. مدتی تردید کرد.
کف دستش را بر تنهی درخت گذاشت.
احساس کرد ریشهای از پاهایش به خاک وصل شد.
درخت لرزید و آرام گفت:
«قصهات هرچه بود، بینقاب بگو. اینجا جای بازی و فریب نیست.
اگر میخواهی وارد خانه من شوی، باید حتی تلخی گذشتهات را، مثل برگ زرد، بیاندازه پنهان نکنی.
زیرا من، هر زخمی را با محبت،
اما هر دروغی را با بیاعتنایی، پاسخ خواهم داد.»
مسافر در سکوت، لحظهای به آسمان نگریست.
نسیم، صدای بیپردهی حقیقت را به جان او رساند.
و شاید برای اولین بار،
در قلبش درنگ کرد:
آیا بهتر نیست اینبار، بدون نقاب وارد شود؟
و پیام این داستان:
درختی که درش همیشه باز است، پناه مسافری میشود که حقیقت را عریان بیاورد،
نه مسافری که فقط برای فرار،
کلیدِ نقش و پنهانکاری را در جیب دارد.
∞
Babak Mast o Sheyda ∞