03-39 سوار، کلبه مخروب و کوه تنها

03-39 سوار، کلبه مخروب و کوه تنها

Update: 2025-07-30
Share

Description

این روایت، سفر درونی یک سوار تنها را در آستانه کوهی خاموش و در کنار کلبه‌ای ویران به تصویر می‌کشد. در این داستان، سوار نه تنها یک مکان فیزیکی، بلکه یک وضعیت وجودی را تجربه می‌کند که در آن، امید و پاداش بی‌اهمیت می‌شوند. با بازسازی کلبه و افروختن دوباره آتش، او نه تنها یک فضای فیزیکی را ترمیم می‌کند، بلکه امید و معنا را در دل ویرانی‌ها و تنهایی‌ها دوباره زنده می‌سازد. در پایان، این داستان بر این پیام تأکید می‌کند که حضور و تلاش انسان، حتی در سکوت و انزوا، مورد پذیرش جهان و خداوند قرار می‌گیرد و می‌توان در دل ویرانی‌ها، آغازی نو یافت.


۳ مرداد ۱۴۰۴ / ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵

مکانی در دامنه‌های مرطوب و خاموش کوه


عنوان: سوار و کوه بی‌نام


در غروبِ روزی که هیچ خاطره‌ای در آن باقی نمی‌ماند،

سوار، تنها، خسته و بی‌نام، در امتداد جاده‌ای بی‌پایان پیش می‌رود.

اسب زیر پایش نه شاد است، نه مرده؛

فقط حرکت می‌کند،

چنان‌که زندگی می‌گذرد:

بی‌نیاز از امید، بی‌نیاز از پاداش.


در دوردست، کوهی ستبر و خاموش دیده می‌شود؛

کوهی که سال‌هاست نه پرنده‌ای بر قله‌اش آواز خوانده،

نه رهگذری در دامنه‌اش آتشی افروخته است.


سوار به پای کوه می‌رسد،

در آن‌سوی دره،

چشمش به کلبه‌ای می‌افتد،

ویران و فراموش‌شده،

همچون خاطره‌ای از کودکی که دیگر بازنمی‌گردد.


سوار پیاده می‌شود.

قدم‌زنان به سوی کلبه می‌رود،

دست بر تنه‌ی درختان کهن می‌کشد،

و شاخه‌ای خشک را در دست می‌گیرد—

همان شاخه‌ای که روزگاری دری بر این کلبه بوده است.


باد سرد از میان شاخ و برگ‌ها عبور می‌کند؛

صدای خش‌خش برگ‌های خشک،

مثل نجواهای اجدادی‌ست که می‌گویند:

«هر ویرانی را به خانه‌ای نو بدل کن،

هر بی‌پناهی را به مأمن خویش بدل کن.»


سوار شاخه را همچون دری بر کلبه می‌گذارد،

سنگ‌های آتش را از نو کنار هم می‌چیند،

و شعله‌ای خاموش اما زنده را در دل خاکستر می‌یابد.


در سکوتی ژرف،

ناگهان، از دور دستی سری به احترام خم می‌کند—

رهگذری خاموش، شاید مردی با اسب‌کش یا روحی از جهان دیگر.

سوار نه بیم دارد و نه نیازی به کلام،

فقط حضوری آرام

و چشم‌دوش به کوه.


در آن دم، کوهِ تنها—

با تک‌چشم معصوم و خیس از اشک—

نگاهی به افق و به سوار می‌اندازد:

«ای انسان،

تو در دل رنج،

در مرز مرگ و امید،

در ویرانه و تنهایی،

همچنان حق داری

دوباره خانه‌ای بسازی،

آتش را زنده کنی،

و حتی اگر هیچ کس، هیچ نگفت،

بدانی که جهان،

خاموش و بی‌قضاوت،

تلاش و حضور تو را

تایید می‌کند.»


سوار سر بر سنگ کلبه می‌گذارد.

گریه می‌کند بی‌صدا.

شب آرام آرام، همه چیز را در آغوش می‌گیرد.

و در طلوع بعدی،

شعله‌ای کوچک،

کلبه‌ای ترمیم‌شده،

و کوهی آرام‌تر

در جهان باقی می‌ماند.



پیام:

اگر تمام دنیا خاموش شد و تو تنها ماندی،

حتی اگر فقط یک رهگذر بی‌کلام، سری به احترام تو خم کرد،

بدان که خدا،

در خاموشی ویرانه‌ها،

همچنان حضورت را پذیرفته است.


«Babak Mast o Sheyda ∞»

Comments 
00:00
00:00
x

0.5x

0.8x

1.0x

1.25x

1.5x

2.0x

3.0x

Sleep Timer

Off

End of Episode

5 Minutes

10 Minutes

15 Minutes

30 Minutes

45 Minutes

60 Minutes

120 Minutes

03-39 سوار، کلبه مخروب و کوه تنها

03-39 سوار، کلبه مخروب و کوه تنها

Dr. Babak Sorkhpour