03-35 کوهی که فرونپاشید
Description
این متن تصویری استعاری از مقاومت کوه در برابر بلایای طبیعی مانند زلزله و سونامی ارائه میدهد که نمادی از آینه صبر و پایداری است. در ابتدا، کوه پس از ویرانی احساس تنهایی و خشم میکند و تمایل به فروپاشی دارد. اما ندایی درونی به او یادآوری میکند که هنوز تمام نشده است، و همین امر باعث میشود تا با وجود زخمها و اندوه، به ایستادگی ادامه دهد و درنهایت از دل ویرانی، به کوهی با ریشههای عمیقتر و شجاعتی پنهان تبدیل شود. این روایت بر این نکته تأکید دارد که معنای فرو نپاشیدن در دل سختیها و گریههای زندگی نهفته است.
۲ مرداد ۱۴۰۴ / ۲۳ جولای ۲۰۲۵ – مکانی در #آلمان
عنوان: کوهی که فرو نپاشید
همه چیز از شبی شروع شد که آسمان پر از ابرهای سنگین بود و باران بیامان بر شانههای دشت و کوه میبارید. کوه، دیگر آن کوه پیشین نبود—قلهاش شکسته، دامنهاش زخمی، و درههایش پر از خاکستر #زلزله و #سونامی. در دل تاریکی، کوه احساس کرد تنها مانده، بیپناه و بیصدا.
در آن شب، #آتش_خشم و اندوه از اعماق وجودش زبانه کشید. میخواست خودش را فرو بریزد، در آغوش شکستگی آرام بگیرد و بگذارد زمین او را ببلعد. اما لحظهای، صدایی خاموش از ژرفای سنگها برخاست:
«هنوز تمام نشدهای… تو، #آینه_صبر این زمین هستی.»
باران بارید و ابرها خشمگینانه کوه را در #آغوش گرفتند، اما کوه فقط ایستاد.
زخمش را حس کرد، اندوهش را پذیرفت، اما به #فروپاشی تن نداد.
در دلش نجوا کرد:
«اگر قرار است تکهتکه شوم،
بگذار با آگاهی بایستم؛
اگر قرار است خاکستر شوم،
بگذار تا آخرین ذره بمانم.»
روزها گذشت و آفتابِ مردد، گاهی میان ابرها رخنه میکرد.
دشتی سبز، آرامآرام زیر پای کوه جان میگرفت.
در آسمان سیاه، ناگهان #رنگینکمانی پدیدار شد—از دل باران،
همانجا که کوه هنوز بود، هرچند دیگر کوه پیشین نبود.
رهگذری از کنار کوه گذشت و زمزمه کرد:
«تو هنوز ایستادهای؟»
کوه، بیادعا و بیغرور، در سکوت پاسخ داد:
«شکستم، زخم خوردم، گریستم؛
اما به جای فروپاشیدن،
در خود ماندم و زنده ماندم.»
و آفتاب از پسِ ابرها سر زد.
کوه، دیگر نه همان کوه کهنه،
بلکه کوهی با ریشههای عمیقتر،
و شجاعتی پنهان در سکوت،
برای همیشه ماند.
“هر که کوه را به ایستادگی شناخت،
معنای فرو نپاشیدن را در دل گریههای آسمان یافت.”
∞
Babak Mast o Sheyda