03-29 قصه طوفان و درخت کهنسال

03-29 قصه طوفان و درخت کهنسال

Update: 2025-07-17
Share

Description


این منبع داستانی تمثیلی درباره درختی کهنسال است که نمادی از پایداری و استقامت در برابر طوفانی فریبنده و ویرانگر محسوب می‌شود. در ابتدا، طوفان با ظاهری آرام و دلربا قصد فریب درخت و جدایی ریشه‌هایش از خاک را دارد، اما در نهایت چهره واقعی و خشن خود را آشکار می‌کند. با این حال، ریشه‌های عمیق درخت در "مادر زمین" و اتصال شاخه‌هایش به "آسمان کائنات"، که نشان‌دهنده مهر، وفاداری، و صداقت هستند، به آن قدرت مقاومت می‌بخشند. در اوج جنون طوفان، "نور عظیمی از دل زمین و آسمان" از درون درخت ساطع شده و طوفان سیاه را عقب می‌راند، که این نور نماد حقیقت و حضور شکست‌ناپذیر است. پیام اصلی داستان این است که هیچ نیروی مخربی نمی‌تواند "ریشه‌های عاشق و دل‌های صادق" را از پای درآورد و سرانجام تسلیم "نور و صداقت" می‌شود


تاریخ:

۲۶ تیر ۱۴۰۴ / ۱۷ ژوئیه ۲۰۲۵

مکانی در آلمان، نزدیک ریشه‌های زمین و آسمان



قصهٔ طوفان و درخت کهنسال


در دل دشت‌های دور، درختی کهنسال ایستاده بود.

ریشه‌هایش تا ژرفای قلب مادر زمین دویده بود،

شاخه‌هایش در آغوش نسیم‌ها سر به آسمان کائنات می‌سایید

و برگ‌هایش، هرکدام تکه‌ای از نور عشق بودند—

جلوه‌ای از مهر، وفاداری و حضور.


روزی روزگاری، طوفانی آمد…

نخست همچون نسیمی افسونگر و فریبنده،

با ردایی نقره‌ای و آوایی آرام،

در شاخه‌های درخت زمزمه کرد:

«تو را همراه و همبازی می‌خواهم!

بگذار ریشه‌هایت را از خاک برکَنم و شاخه‌هایت را به میل خود برقصانم!»


درخت کهنسال،

با مهربانی برگ‌هایش را به نسیم سپرد

و با آرامش به آواز طوفان گوش داد.

اما طوفان،

ردای زیبای خود را بر شاخه‌های درخت انداخت؛

در میان خنده‌ها،

لباسش دریده شد و ذات تیره‌اش عریان گشت:

چشم‌هایش برق زد،

رعدهایش به تگرگ بدل شد،

شاخه‌ها را خم کرد،

برگ‌ها را به رقص دیوانه‌وار واداشت

و با غرور فریاد کشید:

«حالا فرمانروای توام!»


اما…

ریشه‌های درخت،

در دل مادر زمین تنیده بود—

گرمایی که هیچ طوفانی را توان سوزاندنش نبود.

شاخه‌هایش از آسمان الهام می‌گرفتند،

و برگ‌هایش، در نور عشق،

یکی یکی نغمه پایداری سر دادند.


در لحظه‌ای که طوفان سیاه اوج جنون خود را نشان داد،

ناگهان چشم جهان‌بین،

در ژرفای تنهٔ درخت گشوده شد—

نوری عظیم از دل زمین و آسمان

بر شاخه‌ها تابید؛

مهرِ مادر طبیعت و صداقت کائنات،

سدِ بزرگی ساخت

از شعله‌های حقیقت و حضور.


طوفان،

چون افسونگری رسوا،

بر خود لرزید،

به هر سو تاخت،

اما نه راهی برای سلطه یافت

و نه مجالی برای تسخیر.


در پایان،

طوفان سیاه با هراس از نور حقیقت

از آن سرزمین گریخت—

درخت کهنسال

ماند؛

ریشه‌هایش ژرف‌تر،

شاخه‌هایش گسترده‌تر،

و برگ‌هایش

در آغوش نور عشق لرزیدند و آواز شکرگزاری خواندند.



پایان با پیام راوی بی‌جسم:


در هر سرزمین،

هر طوفانی حتی اگر افسونگر و زیبای آغازین باشد—

در برابر درختی که ریشه در مهر مادر زمین و شاخه در آغوش کائنات دارد،

سرانجام تسلیم حضور نور و صداقت می‌شود.

زیرا هیچ طوفانی

توان شکست دادن ریشه‌های عاشق و دل‌های صادق را ندارد.


Babak Mast o Sheyda ∞

Comments 
00:00
00:00
x

0.5x

0.8x

1.0x

1.25x

1.5x

2.0x

3.0x

Sleep Timer

Off

End of Episode

5 Minutes

10 Minutes

15 Minutes

30 Minutes

45 Minutes

60 Minutes

120 Minutes

03-29 قصه طوفان و درخت کهنسال

03-29 قصه طوفان و درخت کهنسال

Dr. Babak Sorkhpour