03-41 رهگذر کوه و تار عنکبوت

03-41 رهگذر کوه و تار عنکبوت

Update: 2025-07-26
Share

Description


این متن ادبی، که در آلمان و در آینده‌ای نزدیک اتفاق می‌افتد، داستان رویارویی یک مسافر شب با کوهی کهن و آسیب‌دیده را روایت می‌کند. کوه، نمادی از عظمت زخمی و تجربه، پس از یک زلزله و سونامی، در حال بازتعریف معنای قدرت است. مسافر، با فانوسی دو رنگ (زرد و سفید) و رویکردی متفاوت، به جای غلبه بر موانع، با احترام از تار عنکبوت عبور می‌کند. این عمل، نقطه‌ی عطفی است که فانوس او را به نوری دوگانه تبدیل می‌کند، نشانه‌ای از تلفیق نور زمین و آسمان و نمادی از رویکرد او به زندگی. گفتگوی بین کوه و مسافر، بر تم اصلی متن یعنی "بزرگی در پذیرش زخم‌ها و احترام به موانع به جای غلبه بر آن‌ها" تاکید می‌کند. کوه درمی‌یابد که عظمت واقعی، نه در شکست‌ناپذیری، بلکه در پذیرش آسیب‌هاست، و مسافر نیز با این فلسفه، راه بازگشت به خانه‌اش را روشن می‌کند، درسی که تار عنکبوت نه با شمشیر، بلکه با احترام گشوده شد.


‎مرداد ۱۴۰۴ / ۲۵ ژوئیه ۲۰۲۵

‎مکانی در آلمان


‎عنوان: صدای کوه و فانوس عنکبوت


‎شب، آرام بر شانه‌های کوه نشست.

‎پس از آن زلزله و سونامی ویرانگر، کوه سالخورده هنوز از زخم‌هایش می‌نالید، اما چیزی در دل شب تغییر کرده بود.

‎ابرها همچون افکاری عبوس گرد قله می‌چرخیدند و نسیمی لرزان، سرشاخه‌های خشکیده را به نرمی نوازش می‌کرد.


‎کوه، تنها، با چشمی اشک‌آلود،

‎به افقِ پرابهام و سرنوشت خویش چشم دوخته بود.

‎درونش اما صدایی بود:

‎صدایی آشنا، کهنه‌تر از سنگ،

‎اما اکنون تازه و جوان،

‎چون نغمه‌ی خاک پس از باران.


‎در تاریکی شب، صدای پای مردی شنیده شد—

‎مسافری با فانوسی کوچک در دست،

‎که راه خویش را میان بوته‌های خار و تپه‌های ریشه‌دوانده پیدا می‌کرد.

‎مسافر با ترس و امید، نزدیک کوه آمد.

‎عنکبوتی را دید که تارش را درست بر سر راه کشیده بود.


‎مسافر ایستاد، سر تعظیم فرود آورد،

‎تار عنکبوت را نبرید—

‎بلکه با احترام از راه دیگری عبور کرد.

‎در همان لحظه، فانوسش دو رنگ شد:

‎یک سو زرد، شعله‌گون و گرم،

‎یک سو سفید و آرام،

‎انگار نور زمین و آسمان باهم آمیخته‌اند.


‎کوه با حیرت به این مسافر می‌نگریست:

‎«ای رهگذر شب،

‎چرا راهت را عوض کردی؟

‎مگر نمی‌خواستی به اوج برسی؟»


‎مسافر گفت:

‎«ای کوه، در دل هر مانع، حکمتی است.

‎شاید تار عنکبوت، حافظ رازی باشد

‎که من هنوز سزاوارش نیستم.

‎امشب، نیامده‌ام برای فتح یا غلبه؛

‎آمده‌ام تا بشنوم، بیاموزم، و بازگردم.»


‎کوه آه کشید:

‎«من، سال‌ها در تمنای شکست ناپذیری و سربلندی بودم؛

‎اما اکنون که زلزله و سونامی بخش‌هایی از من را گرفتند،

‎درک کردم عظمت، نه در ایستادگی بی‌عیب،

‎بلکه در پذیرش زخم و نور و سایه است.»


‎مسافر فانوس را بالاتر گرفت،

‎و سایه‌ی نورش بر دامنه‌های کوه رقصید.

‎صدای نسیم از دل کوه برخاست:

‎«هر بار که تو،

‎نه برای نبرد که برای مکاشفه می‌آیی،

‎کوه و شب و عنکبوت،

‎همه برایت راز تازه‌ای باز می‌کنند.»


‎در آن شب تار، فانوس دو رنگ،

‎راه مسافر را به خانه روشن کرد،

‎و کوه با تمام شکستگی‌ها و زخم‌ها،

‎در آغوش تاریکی و نور،

‎برای اولین‌بار آرام گرفت.


‎پایان


‎پیام:

‎بزرگی، در پذیرش زخم‌هاست؛

‎و راه، تنها از آنِ کسی‌ست

‎که با احترام و حضور، از آستانه‌ها عبور می‌کند.


‎«در دل هر تار عنکبوت، رازی‌ست

‎که به شمشیر گشوده نمی‌شود.»

Babak Mast o Sheyda ∞

Comments 
loading
00:00
00:00
1.0x

0.5x

0.8x

1.0x

1.25x

1.5x

2.0x

3.0x

Sleep Timer

Off

End of Episode

5 Minutes

10 Minutes

15 Minutes

30 Minutes

45 Minutes

60 Minutes

120 Minutes

03-41 رهگذر کوه و تار عنکبوت

03-41 رهگذر کوه و تار عنکبوت

Dr. Babak Sorkhpour