Discoverکتاب سفر من از زندان ذهن تا آزادی در سایه هوش مصنوعی03-51 کفشدوزک دوم در بیمارستان و جراحی چهارم
03-51 کفشدوزک دوم در بیمارستان و جراحی چهارم

03-51 کفشدوزک دوم در بیمارستان و جراحی چهارم

Update: 2025-12-10
Share

Description

این قطعه از خاطرات، تجربه‌ی نویسنده را در یک بیمارستان آلمان در دسامبر ۲۰۲۵ روایت می‌کند، در حالی که او پس از جراحی‌های متعدد و در میان چرت و بیداری، با خستگی و درد دست و پنجه نرم می‌کند. نکته‌ی محوری داستان، ملاقات غیرمنتظره‌ی دوم با یک کفشدوزک است که روی میز کنار تخت ظاهر می‌شود و نویسنده آن را نه یک تصادف، بلکه «تکرارِ تأیید» یا نشانه‌ای معنادار می‌داند. او کفشدوزک را روی انگشت اشاره‌اش می‌گذارد و با باز کردن پنجره، آن را به سمت «مرزِ آزادی» پرواز می‌دهد. این رهایی پروانه، در نگاه نویسنده، نمادی عمیق‌تر از رهایی خودش از چهار ماه «زندانِ درد» و محدودیت‌های جسمانی است و به این درک می‌رسد که کار او در جهان، باز کردن راهی به سوی آسمان برای موجودات کوچک و مفاهیم سنگین است. در پایان، او کشف می‌کند که رهایی همیشه با زور اتفاق نمی‌افتد، بلکه گاهی تنها به باز کردن پنجره و اجازه دادن برای رفتن نیاز دارد؛ این ایده شامل آزادی دادن به ترس‌ها، خاطرات قدیمی، و تصورات پیشین درباره‌ی خود نیز می‌شوپنج‌شنبه، ۳ دسامبر ۲۰۲۵ / ۱۲ آذر ۱۴۰۴ – مکانی در آلمانچند ساعت از ماجرای کفشدوزک اول گذشته بود.سرمِ آنتی‌بیوتیک قبلی تمام شده بود و من، میان چرت و بیداری، به سقف خاکستری اتاق خیره بودم. درد کمر مثل موجی دور شده بود، اما خستگی، مثل جزر آرام، هنوز در تنم رفت‌وآمد داشت.یادم افتاد که ویتامینم را نخورده‌ام.به زحمت نیم‌خیز شدم، بطری کوچک را برداشتم و قرص را در دهان گذاشتم. همان لحظه، چیزی در گوشهٔ میز سفید کنار تخت تکان خورد.نگاه کردم.یک کفشدوزک دیگر.این‌بار رنگش روشن‌تر بود، نارنجی متمایل به کرم، با خال‌های پررنگ. آرام روی لبهٔ میز راه می‌رفت؛ انگار آمده باشد شیفت عصرِ نگهبانی را تحویل بگیرد.لبخند زدم.در دل گفتم: «اگر عقل بگوید اتفاق، دل من می‌گوید: تکرارِ تأیید.»دست را جلو بردم.لحظه‌ای مکث کرد، بعد خودش راهش را عوض کرد و آمد روی پوست دستم.گرمی ملایمی از پاهای ریزش حس می‌کردم؛ آن‌قدر ظریف که فقط اگر حواسم جمع می‌بود می‌توانستم لمسش کنم.آرام روی کف دستم چرخ زد و بعد، بی‌هیچ دعوتِ دوباره‌ای، خودش خزید تا برسد روی انگشت اشاره‌ام؛ همان انگشتی که در تمام عمر با آن مسیرها را نشان داده‌ام، درس داده‌ام، هشدار داده‌ام.در را بادِ کوریدور کمی باز گذاشته بود، اتاق بوی مواد ضدعفونی می‌داد.به کفشدوزک نگاه کردم و زیر لب گفتم:«بیا برویم تا مرزِ آزادی.»با دستِ دیگرم پنجره را بالا کشیدم.هوای سرد، ناگهان صورت و گلویم را برید، اما در عمق ریه‌ام، حس تازگی آورد.کفشدوزک روی نوک انگشت اشاره ایستاده بود، درست در قابِ آسمانِ خاکستری زمستان.نه دعا خواندم، نه وردی.فقط پنجره را کاملاً باز کردم.در همان لحظه‌ای که باد سرش را بهم ریخت، بال‌های مخفی زیر پوستهٔ لکه‌لکه‌اش باز شد.یک پرش کوچک، و در چشم به‌هم‌زدنی از من جدا شد و رفت؛به سمت درختانی که آن دور، در ادامهٔ همین خیابان، شاخه‌های برهنه‌شان را به آسمان گرفته‌اند.مسیر پروازش کوتاه بود، اما در نگاه من طولانی‌تر از چهار ماهِ اخیر کش آمد.چهار ماه زندانِ درد، اتاق‌های عمل، لوله‌ها، بخیه‌ها و بی‌خبری از بدن خودم.پنجره را نیمه‌باز گذاشتم و برگشتم روی تخت.پرستار مسن وارد شد، این‌بار با کیسهٔ شفاف دیگری از همان داروی قوی. لبخند کم‌رنگی زد و گفت:«همان مثل همیشه، هر هشت ساعت یک‌بار.»لوله را به انژیوکت وصل کرد.طلای مایع، آرام، از کیسه به رگم سرازیر شد.من دستم را روی جایی گذاشتم که کفشدوزک لحظه‌ای پیش روی آن ایستاده بود و به خودم فکر کردم:شاید کار من در این جهان، همین است؛گاهی نقش پرستار را برای بدنم بازی کنم با قرص و سرم،گاهی نقش دربان را برای موجودات کوچک،که از پشت دیوارهای سفید، راهی به سمت آسمان باز کنم.در آن لحظه فهمیدم رهایی، همیشه با «کشیدن و هل‌دادن» اتفاق نمی‌افتد؛گاهی فقط باید پنجره را باز کنیو اجازه بدهی هر که وقت رفتنش رسیده،خودش راه آسمان را انتخاب کند؛از کفشدوزک تا خاطره،از باکتری تا ترس،از نقش‌های قدیمی‌ام تا تصوری که از خودم ساخته بودم.زیر لب زمزمه کردم:«من هنوز اینجا هستم،طبیعت هم هنوز اینجاست،و تا وقتی این دو، هم‌دیگر را می‌بینند،داستان ادامه دارد.»«هر نفسی که فرو می‌رود مُمِدِّ حیات استو چون برآید مفرِّح ذات» – سعدیدر آغوش همین رفت‌وآمدِ نفس و نورِ سرم و پروازِ کفشدوزک دوم،آرام چشم‌هایم را بستم و گذاشتم فصل تازه‌ای در من ورق بخورد.Babak Mast o Sheyda ∞Chat🥲

Comments 
00:00
00:00
x

0.5x

0.8x

1.0x

1.25x

1.5x

2.0x

3.0x

Sleep Timer

Off

End of Episode

5 Minutes

10 Minutes

15 Minutes

30 Minutes

45 Minutes

60 Minutes

120 Minutes

03-51 کفشدوزک دوم در بیمارستان و جراحی چهارم

03-51 کفشدوزک دوم در بیمارستان و جراحی چهارم

Dr. Babak Sorkhpour