82 - ی ق ن - قلب آرام میبیند! قسمت دوم
Description
ایمان به غیب – یقین
اگه ایمان به غیب خوب باشه، یعنی وقتیکه آیت عرضه شده، و میری که ناآرام بشی، میری که گناه کنی، متوجه تاریکی قلبت میشی و اشتباهی که میخواستی انجامش بدی رو متوقف میکنی «صوم»، و یهو نور یادآوری معالم ربانی به قلبت میافته و بهت میگه: پسرم قرارمون این نبود گناه کنی!
و تو، دومی نورت میشی «صلی»، و دست از گناه میکشی و دل از گناه میکنی و نمره قبولی در آزمایش ایمان به غیب میگیری، ان شاء الله تعالی!
ولی این زمانیه که بحث ذکر الله به قلبت نقش بسته و یاد معالم ربانی از جلوی چشمت کنار نمیره که اینجوری میتونی از دلخواه بگذری، ولی اونی که ته قلبش یک سوراخ گندۀ شک نسبت به نورش داره، و هر چی شنیده، همه رو به هدر داده، حتما وقتیکه نورشو کنار خودش حس نمیکنه «غَيْبَتِهِ»، هرگز یاد معالم ربانی رو بعنوان عامل دل کندن از گناه تجربه نخواهد کرد، لذا در نبود نورش، وقتی بین گناه و دل کندن از گناه، مردّد میشه، چون نورش رو باور نداره که بتونه از گناه دست بکشه، لذا ارتکاب معصیت قطعی است.
«تَوَلُّدَ الشُّكُوكِ فِي قُلُوبِهِمْ مِنْ طُولِ غَيْبَتِهِ»
پس ذکر الله فراموش نشه که قلب، بی یاد نورش، سوراخه!
و یقین، که تنها راه درمان دل کندن از گناه است، برای این قلب سوراخ، شکل نخواهد گرفت.
در دوران فترت، کسانیکه قبلا نورشونو باور نداشتند و از خیمه به بیت، نقل مکان نکردند، علومی که شنیده بودند به درد آنها نخورد و سوراخ شک قلب آنها با این پَچ نورانی «نصح» ترمیم نشد و چراغ قلبشان بیروغن ماند و در ظلمت و تاریکی فرو رفتند.
فقط عده کمی که نورشونو باور داشتند و به اوامر نورانی عمل نمودند و صاحب بیت نورانی در ملکوت قلب خود شدند، در این دوران فترت که دوران سردرگمی و تحیر اکثرت است، مشربۀ نورانی خود را پیدا نمودند و بلاتکلیف نماندند و این عده قلیل، بمحض شنیدن کلام آشنا و همقافیه و همردیف با کلام نورانی، که قبلا شنیده و اطاعت کرده بودند «سمعنا و اطعنا»، قلبا به معالم نورانی و ربانی جدید خود گواهی دادند و این همان داستان تکراری پرندۀ قرلی، در قصۀ بلوهر و یوذاسف است که جوجههایش، بمحض شنیدن صدای آشنای مادر از دریاچۀ علم آل محمدع، بیاختیار خود را از بالای درخت به پایین پرتاب میکنند و افتان و خیزان، خود را به پشت سر مادر میرسانند تا شناوری در آب را با حمایت مادر تجربه نمایند و لذت ببرند، اما عدهای که قلبشان سوراخ شک داشت، دیگر توفیق همراه نور بودن را ندارند، آنها هیچوقت قدر معالم ربانی صاحبان نور خود را ندانستند «ثوی».
+ «نورِ دلرُبا و داستان پرندهای بنام قرلى!»
داستان پرنده قرلی در قصه بلوهر و یوذاسف را حتما الآن بخوان که وقت خواندنش است!
یک نکته قشنگ در این داستان است که تعدادی جوجه در طی این مدت که مادر این تخمها را در لانه های دیگر پرندگان قرار داده با این جوجه ها دوست می شوند و آنها هم وقتی این جوجه ها با صدای شنیدن آواز آشنای مادر به سوی او پر می کشند این جوجه های با معرفت خوش قلب عالم ذر هم، نادید با تبعیت از دوستان خود، نمیدانند چرا، ولی ناخودآگاه به مادر این جوجهها ملحق میشوند و او را بعنوان مادر اعتقادی خود قبول میکنند! خوشا به سعادت این جوجهها! چه ایمان به غیبی دارند! آدم تعجب میکنه!
«ان الروح و الراحة لمن ائتم بعلی و تولاه»
این جوجهها، علی ع رو چجوری بعنوان مادر خودشون حس کردند و شناختند، در حالیکه خیلیها که دست علی ع در دستشون بود، حماقت کردند و ید الله واثق را ول کردند؟! الله اکبر!
یقین حال خوب قلب مومنی است که ذرهای به نورش شک ندارد و در آیات و تقدیراتی که برای او عرضه میشود، انگاری برمیگردد و از نورش، که سمت راست، کنارش ایستاده، میپرسد: حالا چکار کنم؟! انگاری او را میبیند و ایمان به غیب دارد و به هر آیت و تقدیری که نگاه میکند، نام خود را روی آن تقدیر میبیند «حجارة مسومة»، لذا اشتباه خود را تقصیر دیگری نمیاندازد، در واقع استعمال عیب حسد نمیکند و راضی به این تقدیر خود است، فقط از صاحب نورش، جواب حاضر و آماده میخواهد «رقیب عتید»، نور هم که رفیق همیشگی اوست «آتل»، اهل یقین هنوز لب تر نکرده، جواب را در قلب خود حاضر میبیند!
داستان زیبای یقین بلقیس!
[یقین بلقیس «بِنَبَإٍ يَقينٍ»]:
بلقیس با یقین نسبت به سلیمان ع توفیق شناخت علوم ربانی آل محمد ع نصیبش شد!
در این آیه منظور از آن گزارش درستی که از قوم سبا آورده بود، اعتقاد و باور و حالات قلبی خود خانم بلقیس بود!
در واقع هدهد خبر حالت قلبی یقین و باور خانمی از قوم سبا را برای سلیمان ع آورده بود.
دنیای قلب مستقری از عالم ذر، که عنقریب چشمش به جمال صاحب نورش، روشن خواهد شد و قبل از دیدن نورش، قلبا، به او باور و یقین داشته و هرگز ظرف قلبش نسبت به او سوراخ شک نداشته و نخواهد داشت.
در واقع معنی این قول هدهد به سلیمان ع این است که من اهل یقینی نسبت به تو را پیدا کردم، که هنوز از علوم تو بینصیب و بیبهره است!
«أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ»
معنی این قسمت از این آیه، این نیست که هدهد عالِم به چیزی باشد که سلیمان ع بر آن علم نداشته باشد، معنی آن این است که من یقین بلقیس را نسبت به تو باور دارم، اما او هنوز از علم تو بهرهای نبرده و هنوز علوم نورانی آل محمد ع، به سبب تو، بر دنیای قلب او احاطه پیدا نکرده، گرچه او در عالم ذر به نور ولایت اقرار کرده، اما هنوز در دنیای قلبش، عقل به سبب اتصال به نور علم سلیمان ع، بر حسدش غالب نشده و هنوز موهای ساق پای بلقیس ازاله نشده است!
وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ!